رمان سرمست پارت ۳۲

4.4
(12)

 

وای که ماهد قصد داشت برای من‌ همینجا و به صورت عملی تشریح اندام کنه.

قلپی از نوشابم خوردم و برای عوض کردن بحث لب زدم:

– بدون آیدا پیتزا از گلوم پایین نمیره، بچم عین مامانش عاشق این غذاعه‌ …

 

چشم هاشو ریز کرد‌

– تلاش خوبی بود برای عوض کردن بحث، یکی دو هفته دیگه حالش بهتر میشه با هم‌ میخوریم.

 

خنده ریزی کردم و موهامو پشت گوش دادم که صدای زنگ گوشیم توی خونه پیچید و چون سابقه نداشت این وقت شب کسی با من تماس بگیره یکم متعجب شدم و به سمتش رفتم.

 

با دیدن اسم علیرضا روی صفحه دیگه کم مونده بود منفجر بشم‌.

بیخیال گوشی رو روی میز گذاشتم که ماهد رو بهم کرد.

– کی بود؟

 

صورتمو جمع کردم.

– هر کی بود ارزش جواب دادن نداشت.

 

بیشتر مشکوک نگاهم کرد.

– از کی تا حالا؟

 

لقمه ای توی دهنم گذاشتم‌.

– از خیلی وقته! حالا چه اهمیتی داره؟

 

هنوز منتظر جواب از جانب ماهد بودم که دوباره صدای زنگش اومد و اینبار قبل از این که من گوشی رو بردارم، ماهد خودش برداشت و نگاهی به مخاطب انداخت.

– این مرتیکه؟

 

آب گلوم رو فرو بردم.

– ولش کن، من جوابشو خیلی وقته نمیدم، جز اعصاب خورد کنی چیزی

 

انگشت روی بینیش گذاشت.

– هیش من جواب میدم.

 

ترسیدم و لحظه و جون از بدنم پر کشید.

– نه …وای ماهد وصل نکنی ها …

 

هنوز جمله‌م به انتها نرسیده بود که ماهد تلفن رو وصل کرد و روی میکروفن گذاشت.

 

انگشت روی بینیش گذاشت و اشاره کرد من ساکت باشم.

– الو سایه؟

 

صدای خود ناکسش بود که چندشم میشد.

با توصیه ماهد ساکت بودم که خودش جای من جواب داد:

– سایه خوابه، کاری داری؟

 

انگار اون بیشتر از صدای ماهد شوکه شد که با شک پرسید:

– شما؟

 

ماهد پوزخندی زد و با این که یقینا علیرضا متوجه ماهد شده بود اما باز هم داشت خودش رو به کوچه علی چپ می زد.

– مهمه؟ کاری داری با همسرم؟

 

به من‌ میگفت همسرم؟ اونم‌جلوی دوستش کلا قبلا شوهر سابقم بوده؟

عجب روابط پیچیده ای.

 

– به خودش بگو وقتی بیدار شد زنگم بزنه، میخوام دخترمو ببرم با خودم.

 

صداش رو صاف کرد.

– کجا به این زودی؟ بودی حالا …

 

این تکه و طعنه دار حرف زدن خیلی داشت منو می ترسوند که با چشم هام خواهش کردم چیزی نگه چون حالا پای آیدا وسط بود‌.

علیرضا در جواب حرف ماهد فقط گفت:

– خودشو زده به خواب یا جرعت نداشت با خود من حرف بزنه؟

 

خواستم چیزی بگم‌که باز ماهد جلو دارم شد.

– الان از چی داری میسوزی؟ زنت که نیست دیگه، حالا من شوهرشم هر وقت من اجازه بدم میتونه با مرد غیربه هم کلام بشه

 

 

یخ زدم.

هرچی توی ذهنم بود با این جمله دود شد و ماهد گور من رو کند و چالم کرد.

حس کردم علیرضا پشت تلفن کپ کرده و حرفی برای گفتن نداره.

حق داشت.

منم جای اون بودم و یه حقیقتی اینجوری مثل سیلی توی صورتم کوبیده میشد لال میشدم.

صدای بوق ممتد باعث شد به خودم بیام و علیرضا تلفن رو به روی ماهد قطع کرده بود که صدای خنده مردونه تو گوشم پیچید.

 

– مردک بی همه چیز!

 

لیوان ها رو توی سینک گذاشتم.

– بابای بچمه.

 

از پشت میز بلند شد و کمکم کرد تا میز رو جمع کنم.

– هر کی میخواد باشه، حیف اسمش که توی شناسنامه آیداعه.

 

لیوان آبی سر کشیدم و قرصی که دکتر برای آرامبخش اعصاب بهم داده بود رو توی دهنم گذاشتم تا از شدت تشنج این کشش عصبی راحت بشم.

 

– واسه چی این کوفتی ها رو می خوری؟ میدونی چقدر تپش قلب رو کند میکنه؟

 

توی سالن رفتم و فقط دوست داشتم هوای تازه بهم بخوره و درب پنجره رو باز کردم.

– چه اهمیتی داره؟ اینا تنها چیزایین که منو اروم میکنن …مگه خود تو سیگار نمیکشی؟

 

پشت سرم ایستاد و دندون به هم سایید.

– یک دونه از اون قرص های کوفتی ده برابر سیگار که من میکشم ضرر داره!

 

رو بهش چرخیدم و شالمو برداشتم.

– پس بده سیگار بشکم.

 

اخم کرد.

– دیگه چی؟ چشمم روشن.

 

 

ماهد خوشش نمی اومد هیچ زنی لب به هیچ دخانیاتی بزنه و همون قبلا هم که قرار بود با دوست هاش مشترک بریم بیرون بهم اجازه نداد لب به قلیون بزنم.

اما از وقتی همسر علیرضا شدم تقریبا به این چیز ها گیر نمی داد و حتی چند باری یادش رفته بود من باردارم و یکی دو قلوپ از کوفت و زهرماری هام بهم خوروند.

 

از فکر به گذشته ها بیرون اومدم و چین به بینیم دادم.

– مثلا خوشت نمیاد؟ خودم دیدم مهشید یکی دو بار توی راهرو همین ساختمون سیگار توی دستش بود.

 

پنجره رو بست و پرده رو کشید تا مو های برهنه‌‌م بیرون نباشه.

– مهشید اختیارش دست من نیست، زنی که خودش رو از مردش جدا بدونه دیگه هیچ جایی توی زندگی مشترک نداره پس هر غلطی که بخواد میتونه بکنه.

 

دست به کمر شدم‌

– منم جایگاهی ندارم، بچه‌ت رو که به دنیا بیارم …خودم میرم یه جایی که عرب نی بندازه و حتی اسمش هم از من یادت نیاد پس نیاز نیست انقدر روم حساس باشی.

 

مچ دستم رو گرفت و پیچوند.

– چه یک روز، چه یک سال …تو حتی توی دو ثانیه هم تا وقتی زن من حساب میشی باید طبق قوانین من برخورد کنی …

 

سرمو پایین انداختم.

میدونست من انقدر غرور دارم که زیر بار حرف های زور گویی نرم اما در برابر اون شده بودم موش و لام تا کام حرف نمیزدم.

– بهتره بخوابی، کافیه برای امشب.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x