رمان سرمست پارت ۳۶

4.4
(12)

 

 

شونه بالا انداختم.

– میگم دوستم بیاد ازش مراقبت کنه، نگران نباش.

 

مشکوک بود.

من هم بودم چنین واکنشی نشون میدادم.

قبل از رفتن نزدیک شد و کنار گوشم پچ زد:

– اگر اذیت میشی نیا، خودم شب میام پیشت.

 

سری به نشونه نفی تکون دادم:

– خبرت میکنم!

 

خوبه ای گفت و از خونه بیرون رفت.

کیک و آبمیوه سفارشی رو خوردم و سعی کردم یکم‌ دیگه بخوابم.

باید به مهشید میگفتم اما نباید می فهمید قراره با شوهر خودش بیرون برم.

هر چند از خدا خواسته بود اما بازم حسادت زنونه اجازه نمیداد راحت از شوهرش دست بکشه.

 

تا ظهر آیدا رو حموم بردم و دیگه کاملا خودش می تونست راه بره و نیاز نبود مدام دراز بکشه.

از این بابت خیالم جمع تر شد و بعد از ناهارش دیگه وقتش بود مهشید رو با خبر کنم.

 

کلید برداشتم و پله ها رو متزلزل بالا رفتم‌.

از صدای آهنگ میشد فهمید که خونه تشریف داره و درب زدم.

چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا با تاپ و شلوارک کوتاهی جلوی درب اومد و از دیدنم شوکه شد.

 

– سایه جون؟ سلام …طوری شده؟

 

معطل نکردم و سریع گفتم:

– ام …اره راستش یه کار فوری پیش اومده من باید برم سر یه قرار کاری ولی آیدا رو نمیدونم باید چیکار کنم شما میتونی دو سه ساعت مراقبش باشی؟

 

تند تند حرف میزدم که هول زده به نظر بیام و مثل این که راه حل خوبی بود که بلا فاصله جواب داد.

 

 

تا پایین اومد می تونستم یکم ارایش کنم.

حداقلش می دونستم خودش هم از این‌کار راضیه و قرار نیست یه روزی برسه که از حسادت منو توی خواب خفه کنه یا زهر و مرگ موش به خوردم بده.

 

لباس هام رو معمولی انتخاب کردم.

پیش خودش شاید فکر میکرد چرا من برای یک قرار کاری انقدر وسواس به خرج میدم.

 

از اتاق بیرون اومدم و دیدم داره با آیدا و اون تبلتی که علیرضا براش خریده بازی میکنن و حواسشو پرت همه.

رو به آیدا کردم.

– خاله رو اذیتش نکنی آیدا، میرم زود برمیگردم، زنگ میزنم خبر میگیرم …توی خونه بدو بدو نکنی، قند و شکلات هم نخوری.

 

سری تکون داد که باز از مهشید عذر خواهی کردم و بیرون اومدم.

گوشیم رو در اوردم و بلا فاصله شماره ماهد رو گرفتم.

دیگه داشتم کم کم از جواب دادن نا امید میشدم که تلفنش رو برداشت.

– الو؟ سلام! چطوری شده این وقت زنگ زدی؟

 

یه جوری حرف میزد.

انگار بی حوصله بود.

توی ذوقم خورد.

– نه طوری نشده، فکر کردم سر حرفت برای بیرون رفتن هستی، ببخشید نمیخواستم مزاحمت تایم کاریت بشم.

 

خواستم تلفن رو قطع کنم و سمت ساختمون برگردم که اجازه نداد.

– واستا ببینم، چی چیو زود قطع میکنی، مزاحمت چیه؟ کجایی الان؟

 

لب به دندون گرفتم و بدون توجه به لباسم لبه جدول نشستم.

– سر خیابون، میخواستم بیام با هم بریم بیرون مثل این که سرت خیلی شلوغه!

 

صدای نفس کشیدش به گوشم رسید و در کسری از ثانیه گفت:

– واستا سر جات، یک رب دیگه اونجام!

 

 

ایستادم.

دلم نمیخواست برگردم.

منتظر موندم تا بالاخره ماهد با ماشین مشکی رنگ و شیشه های دودیش جلوی پاهام ترمز زد.

از روی جدول کنار خیابون بلند شدم و سوار ماشینش شدم.

به محض ورود نگاهی به سر تا پام انداخت.

– کنار خیابون نشسته بودی؟

 

سری تکون دادم.

– اره دیگه، خسته شدم انقدر سر پا موندم.

 

صدای آهنگش رو قطع کرد و عمیق خیره شد.

شاید توی دلش داشت به کله خر بودنم میخندید‌

شاید پیش خودش فکر می کرد که من زنِ آقای دکترم و اینجوری رفتار می‌کنم ازم بعیده.

– یهویی تصمیم گرفتی بیای؟

 

اخم کردم.

– ناراحتی خب برمیگردم!

 

جوری سمتم چرخید و نگاهش غرش مانندی انداخت که سر جام میخکوب شدم.

– بشین سر جات ببینم، چه زود هم ناراحت میشه …کجا بریم؟

 

نمیدونم ویار بود یا هر کوفت دیگه ای اما من الان به شدت هوس فلافل کرده بودم و با هیچ چیز دیگه ای عوضش نمی‌ کردم.

سر آیدا هم چنین هوس هایی میکردم اما خب اونجا علیرضا براش مهم نبود و تقریبا اهمیتی نمی داد.

با ذوق رو به ماهد کردم‌

– فلافلی!

 

 

ایستادم.

دلم نمیخواست برگردم.

منتظر موندم تا بالاخره ماهد با ماشین مشکی رنگ و شیشه های دودیش جلوی پاهام ترمز زد.

از روی جدول کنار خیابون بلند شدم و سوار ماشینش شدم.

به محض ورود نگاهی به سر تا پام انداخت.

– کنار خیابون نشسته بودی؟

 

سری تکون دادم.

– اره دیگه، خسته شدم انقدر سر پا موندم.

 

صدای آهنگش رو قطع کرد و عمیق خیره شد.

شاید توی دلش داشت به کله خر بودنم میخندید‌

شاید پیش خودش فکر می کرد که من زنِ آقای دکترم و اینجوری رفتار می‌کنم ازم بعیده.

– یهویی تصمیم گرفتی بیای؟

 

اخم کردم.

– ناراحتی خب برمیگردم!

 

جوری سمتم چرخید و نگاهش غرش مانندی انداخت که سر جام میخکوب شدم.

– بشین سر جات ببینم، چه زود هم ناراحت میشه …کجا بریم؟

 

نمیدونم ویار بود یا هر کوفت دیگه ای اما من الان به شدت هوس فلافل کرده بودم و با هیچ چیز دیگه ای عوضش نمی‌ کردم.

سر آیدا هم چنین هوس هایی میکردم اما خب اونجا علیرضا براش مهم نبود و تقریبا اهمیتی نمی داد.

با ذوق رو به ماهد کردم‌

– فلافلی!

 

تعجب کرد.

یه جوری متعجب شد که از نگاهش خنده‌م گرفت و همزمان گفت:

– واقعا؟ فلافل؟

 

دست روی شکمم گذاشتم.

– اره خب چیه مگه؟ حتما باید کباب غاز بدی؟ تازه من از اون نوع کثیفش هم میخوام.

 

قهقه طور مودش رو عوض کرد و سمت خیابونی که کلش ساندویچ فروشی بود حرکت کرد.

دل تو دلم نبود زود تر بخورم‌.

 

تا به مغازه ساندویچ فروشی رسید مکث کرد.

بیشتر شبیه دکه بود اما انقدر مشتری داشت که مشخص میشد چقدر با کیفیته.

سرمو از پنجره بیرون‌ اوردم و بدون در نظر گرفتن اطرافم بلند گفتم:

– قارچ و پنیر هم داشته باشه.

 

بیچاره از خجالت اب شد که خنده ریزی کردم و سر جام اروم نشستم.

تا رسیدنش از موزیک لذت بردم و به محض پیچیدن بوی غذا زیر بینیم انگار گرسنگیم چند برابر شد و بی معطلی ساندویچم رو از ماهد گرفتم.

برای خودش نگرفته بود.

 

اینجوری معذب بودم.

– پس خودت چی؟

 

سری به طرفت تکون داد.

– من ازین چیزا نمیخورم!

 

سس رو باز کردم‌.

– کلاست میاد پایین؟ یادت رفته قبلا هم با هم اینجور جاها اومدیم، حالا که آقای دکتر شدی می ترسی افت پرستیژ بگیری؟

 

عادت نداشتم با کنایه حرف بزنم.

اما انگار یه جورایی بهم توهین شده بود‌

– واقعا؟ فلافل؟

 

دست روی شکمم گذاشتم.

– اره خب چیه مگه؟ حتما باید کباب غاز بدی؟ تازه من از اون نوع کثیفش هم میخوام.

 

قهقه طور مودش رو عوض کرد و سمت خیابونی که کلش ساندویچ فروشی بود حرکت کرد.

دل تو دلم نبود زود تر بخورم‌.

 

تا به مغازه ساندویچ فروشی رسید مکث کرد.

بیشتر شبیه دکه بود اما انقدر مشتری داشت که مشخص میشد چقدر با کیفیته.

سرمو از پنجره بیرون‌ اوردم و بدون در نظر گرفتن اطرافم بلند گفتم:

– قارچ و پنیر هم داشته باشه.

 

بیچاره از خجالت اب شد که خنده ریزی کردم و سر جام اروم نشستم.

تا رسیدنش از موزیک لذت بردم و به محض پیچیدن بوی غذا زیر بینیم انگار گرسنگیم چند برابر شد و بی معطلی ساندویچم رو از ماهد گرفتم.

برای خودش نگرفته بود.

 

اینجوری معذب بودم.

– پس خودت چی؟

 

سری به طرفت تکون داد.

– من ازین چیزا نمیخورم!

 

سس رو باز کردم‌.

– کلاست میاد پایین؟ یادت رفته قبلا هم با هم اینجور جاها اومدیم، حالا که آقای دکتر شدی می ترسی افت پرستیژ بگیری؟

 

عادت نداشتم با کنایه حرف بزنم.

اما انگار یه جورایی بهم توهین شده بود‌

 

یه جوری صورتش خشن شد.

من با این خشم آشنا بودم.

همچین هم بی سابقه نبود‌.

ماهد از اون دسته آدم ها بود که تا قبل از به دست نیوردن آدم ها باهاشون مهربون بود و به محض آشنایی بیشتر خرش از پل می گذشت و می شد یه آدمی که صد و هشتاد درجه فرق می کرد.

 

گوشه صندلی کز کردم که دستش روی ضبط رفت و صدای آهنگ رو بالا برد.

یه اهنگ تقریبا آشنا پخش شد که فقط جنبه عوض کردن فضا رو داشت.

بدون در نظر گرفتنش روی فلافل هام سس ریختم و با چنگال پلاستیکی توی دهنم گذاشتم.

 

بوی غذا فوق العاده بود و حتی از هزار تا کباب و پیتزا هم می تونست آدم سیر رو هم تحریک به گرسنگی کنه.

 

نیم نگاه ماهد رو حس کردم.

مغرور خان هوسش کرده بود ولی به روی خودش نمی اورد‌.

کدورتمو کنار گذاشتم و با دست فلافلی جلوی دهنش بردم‌

– بخورش، توش که سم نریختن!

 

خواست از دستم بگیره و خودش بخوره که اجازه ندادم.

– نچ دهنتو باز کن خودم دهنت‌ کنم.

 

مجبوری دهنش رو باز کرد که توش گذاشتم و با اشتیاق جویید.

کنار حاشیه پارک کوچیک محلی پاک کرد که راحت بتونم دوغم رو بخورم و با دیدن بچه ها دلگیر شدم.

– کاش می شد آیدا رو هم بیارم‌!

 

دستم رو گرفت و ماشین رو خاموش کن.

– مامان آیدا بیشتر از خودش لازمه دور بزنه، شبیه افسرده ها شدی! پیاده شو …د یالا.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x