رمان عشق خلافکار پارت 60

4.3
(15)

خنده ی میکنه و دستاشو از دو طرف

پهلوهام بر میداره و میگه: برو ببینم بچه ،

سیلی و پس گردنی ای هم که زدی خودم اجازه دادم.

از موقعیت استفاده میکنم و سریع از روش بلند میشم

و به سمت پله ها فرار میکنم و خودمو به اتاقم میرسونم

و خودمو پرت میکنم رو تخت. به چند لحظه ی پیش فکر

میکنم. وقتی که لباش لبامو لمس میکنن ، انگار که به یه

انسان آمبْروزیا ( غذای خدایان یونانی) بدن و بگن مال

خودته ، چیزی که باعث میشه اگه بخوریش جاودانه بشی

یا عمر درازی داشته باشی؛ وقتی هم که الایس منو بوسید

احساس کردم موجودی جاودانه م که قراره تا ابد این خوراکی

رو بچشه. از خیال بافی بیرون میام و گوشیم رو بر میدارم

و با الکس تصویری زنگ میزنم. خیلی وقت بود که با الکس

حرف نزه بودم ، اومدنم به اینجا کاری کرده بود تا از خانواده م

دور بشم. بعد از چند بوق تصویر الکس روی صفحه میوفته

که با چهره ی خندون و شوخ همیشگیم نگاهش میکنم.

_ سلام عشق خودم. تا ازت خبر نگیرم نمیگی این آرتمیس

بدبخت بیچاره زنده هست یا نه؟

_ اولا سلام ، دوما عشق تو نیستم خودم عشق آقامونم ،

سوما بایدم تو زنگ بزنی یا نه کی حوصله پول این زنگای شمارو بده.

اخم مصلحتی ای میکنم و میگم:خبه بابا توهم ، یه محبتم

بهش نیومده ، همون پیریه زوار در رفته بهت میگم تا

قدر این محبتامو بدونی.

یه صدایی میاد و ثانیه بعد دستش با یه تخمه پیدا میشه.

_ چشمم روشن بدون من میشینی تخمه میخوری نه؟

_ برو بخر بخور خودت دیگه ، انتظار داری از اینجا برات بفرستم؟

_ خب تویه پیریه زوار در رفته ی غرغرو رو که دیدیم ،

اگه دنیل عشقم هست گوشی تو بده دستش.

همونطور که مشغول تخمه شکستن و خوردن بود که الهی زهر بشه

تنش سری تکون میده و دنیل رو صدا میزنه. یه دفعه چشماش

برمیگردن و با تعجب منو نگاه میکنن و آروم آروم فاصله ی بین

ابروهاش کم میشه و میگه: خفه ببینم بچه پررو ، دنیل عشق منه.

_ ولی عشق آبجیشه.

صدای قهقهه ی یه نفر میاد و الکس بر میگرده و جایی که من

نمیتونم ببینم و نگاه میکنه ، از شدت خجالت قرمز میشه و

بر میگرده منو نگاه میکنه و نقشه قتلمو میکشه. براش زبونمو

در میارم که گوشی تکون میخوره و چهره ی دنیل پیدا میشه.

با دیدن قیافه دنیل سوتی میکشم و میگم: اوووو به به آقا

گذاشته ریشاش بلند شن. فکر میکردم تا آخر عمرت میخوای

بیبی فیس بمونی.

همونطور که آثار خنده تو صورتش داد میزد که از خنده از هزار

جهت مختلف ترکیده میگه: کمتر نمک بریز.

_ والا اینا اثرات بی شوهریه ، اون الکسم نبین آروم و خجالتیه

یا نه لنگه خودم بوده چند سال پیش ازدواج کردین آدم شده.

_ انگاری شوهر کنی آدم میشی.

_ اون که صد البته نه ، اون کسی که گیر من بیوفته یه شوهری

ازش میسازم وقتایی که باهات گپ میزنه فک کنی آرتمیس داره

باهات حرف میزنه از بس مغزش با همنشینی با من تاب برمیداره……..

بعد از نیم ساعت حرف زدن بالاخره اجازه ی خدافظی بهشون

میدم و بعد اینکه مطمئن شدم تماس قطع شد گوشیو پرت میکنم

رو تخت و کش و قوسی به خودم میدم. از روی تخت بلند میشم

با چند قدم خودمو به در میرسونم و بازش میکنم که الایس با

قیافه ای که از خنده بدجور قرمز شده بود پخش زمین میشه.

چشمام از تعجب گرد میشن و میفهمم که فالگوش وایساده بود و

حرفای منو با الکس و دنیل شنیده اینجوری جر خورده از خنده.

اینطوری من جلوی این کره خر کیوت حرف نزدم و این همه هم

شوخی نکردم و معلومه بدجور از این رفتار من تعجب کرده و

خنده ش گرفته. زیر لب استغفرالله ای میگم. میخواستم از اتاق

برم بیرون ولی تن لشش اجازه رفتن نمیداد. رو بهش دهن باز میکنم

و میگم: اگه جر خوردنت تموم شد ، بلندشو رد شم.

با خنده ای که ثانیه ای ولش نمیکرد میگه: ترو خدا بیا برو تو

سیرک ثبت نام کن ، پولدار میشی.

منی که تکلیفم هیچوقت معلوم نیست از دیدنش اینطوری که

میخنده دلم ضعف رفت ولی از طرفی دیگه از حرفش دلم

میخواست بزنمش. چشم غره ای بهش میرم و خواستم

که از روش رد شم. خواستم پامو از اون طرف بیارم اینطرف

که تکون خورد و منم تعادلم و از دست دادم و با چونه م

فرود اومدم رو سرامیک. از درد آخی میگم که گرمای مایعی

رو حس میکنم و میفهمم که چونه م پاره شده و داره همینطوری

خون میاد. الایس رو به زور صدا میزنم که برمیگرده و نگاهم

میکنه و با دیدن خونی که از چونم داره میره وحشت زده از

روی زمین بلند میشه و کمکم میکنه تا بلند شم و دستمو زیر

چونه م میگیرم تا خونش بیشتر ازین جای دیگه ای رو کثیف

نکنه و بهش اشاره میکنم تا بره از اتاقم دستمال بیاره. با عجله

به توی اتاق میره و با جعبه دیتمال کاغذی برمیگرده که سریع

چندتا از دستمالارو برمیدارم و چونم رو باهاش یکم پاک میکنم

و روی قسمت پارگی میزارم تا خونو به خودش جذب کنه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
25 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطیما ویسی نژاد
فاطیما ویسی نژاد
2 سال قبل

عالی بود عشق😍

Fatima
Fatima
2 سال قبل

ولی خوب آدم ها رو تو خمار میزاری ها و ما لرها اعصاب تو خمار ماندن نداریم ها😂😂😂😂 و میدونم بدبخت آرتمیس فکر کنم هر سال باید جراحی کنه تا قیافتش بد نشه😂😂

Fatima
Fatima
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

😂😂

Helya
Helya
2 سال قبل

فخحفحلنرگزمس
چونش
ابتبنیجثمتنطس عرررر
😑درکش کردم
منم ی بار لثم پاره شد بخیه خورد😂😂😂
تززتنز چیزم شد😂

Fatima
Fatima
2 سال قبل

تو خمار مانده ام ای یار😂😂

Fatima
Fatima
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

حتما 😂😂

2 سال قبل

با سلام وقت بخیر رمانتون عالی و قلموت زیبا هست ولی یکم قر و قاطی شد و من نفهمیدم کی به کیه وقتی کسی می خواد صحبت کنه جلوی حرفش اسمش رو بنویسید تا معلوم شه کی با کی حرف میزنه

با تشکر آی گون پناهی

پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

ممنونم

Fatima
Fatima
2 سال قبل

پارت بعدی کی میزاری ای یار من دیگه نمیتونم تو خمار بمان 😂😂

...Hananeh
...Hananeh
2 سال قبل

خوب بود💖

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

سلام روز بخیر پارت ۶۱ رو کی میزارید؟

یلدا
یلدا
2 سال قبل

سلام النا خانم پیشاپیش تولدتون مبارک

یلدا
یلدا
2 سال قبل

مرسی عزیزم سال نو شماهم مبارک

یلدا
یلدا
2 سال قبل

رها جان چرا فوش میدی عزیزم

*ترشی سیر *
پاسخ به  یلدا
2 سال قبل

چون اگه حرف آدم سرش میشد یه هفته مارو مثه سبزه عیدی که سبز نمیشه نمی کاشت 😐

یلدا
یلدا
2 سال قبل

سلام پارت جدید نمیزارین؟.

نیلی
2 سال قبل

رمان خیلییی خوبیه، اگه رمان اولته که دوتا شاخ خوشگل روسرم جاخوش میکنه اگه نکه تعجبی هم نداره.
حیف ادامه اش ندی منتظری منو تو خماری نزار

نیلی
2 سال قبل

پارت بعدی رو کی میزاری عزیزم؟

25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x