رمان مادیان وحشی پارت 14

4.6
(10)

اشکامو با دستم پس زدم

+حیفِ میثاق که من ولش کردم
دل دادم به توعه آشغال …
آخرشم دخترمو فراری دادی …

یقمو گرفت تو دستش و عصبی تر از قبل غرید

ــ گفتم دخترمون

اروم حولم داد …

ــ میثاقم یه آشغالیه مثل من ، مثل تو

+من آشغال نیستم

ــ چرا …
چرا تو ام آشغالی
اگه نبودی نمیپیچوندیش ، نامزدیتونو به هم نمیزدی

با آرنج اینه رو شکستم و داد زدم

ــ تو منو گول زدی ، تووووو
همه چیو در نظر گرفتی جز غرور و حیثیت من
من دختری بودم که غرورش زبون زد کل این شهر بود …
زن گوشه خیابون نبودم!
بیست سال عاشقت بودم…
باید تاوان کاریُ که کردی پس بدی…

بیخیال ابرویی بالا انداخت :

ــ خیلی خب تاوانشو میدم !
تاوانش چیه؟!

یه تیکه از آینه شکسته رو برداشتم و حجوم بردم سمتش
آینه رو تو پهلوش فرو کردم … و ادامه دادم

+ایییین ، تاوان کاری که با زندگی من و آسنات کردی مرگه

🖤امیر ارسلان🖤

+ببینم تو مغز داری؟
کدوم برادریه که خواهرشو دوست نداشته باشه؟

پوکر فیس نگام کرد و ضربه ای به پام زد …

ــ عقل کل !
دارم آسناتو میگم

اولش با تعجب ولی بعد با اخم نگاهش کردم …

+نه من به عشق اعتقاد ندارم
شما دوتام دو روز بعد ازدواجتون به گوه خوردن میوفتین

ــ برو بابا
گوه زدی به زندگیمون از همین الان؟

لبخند کمرنگی زدم

+شوخی کردم ، پایدار باشین …

رفتم کنار بنیتا نشستم که یهو گوشی آسنات زنگ خورد …

💜آسنات💜

نگاهی به صفحه گوشیم انداختم ، شماره مامان بود
این مدت اصلا پیغام یا تماسی ازش نداشتم ، فقد بابا زنگ میزد …
اونم جواب نمیدادم …
میدادم چی میشد؟ میگفت برگرد
برگردم تا ازدواج کنم؟
اونم زوری؟
گوشیم داشت خودشو جر میداد ، تماسو وصل کردم و صدای لرزون مامان خراشی رو قلبم انداخت …

ــ آسنات …
مامان جان حالت خوبه؟

بغضم ترکید و جلو چشمای متعجب بنیتا و مهراب و امیر ارسلان شروع کردم به گریه کردن …

+مامااان …
مامان دلم واست تنگ شده

ــ محسن ..
کشتمش
دیگه میای خونه؟ ها؟ میای ببینمت؟

سر جام ایستادم ، میون اشکام ناباور خندیدگ و دوباره زدم زیر گریه…

+چیکار کردییی
مامان چیکار کردی!
میدونی اگه بابا بزرگبفهمه قصاصت میکنه؟
تورو خدا بگو ، بگو داشتی شوخی میکردی

ــ زندگی من و تورو خراب کرد
منم ، منم کشتمش
ح..حالا .. حالا بیا ببینمت

+مامان ، مامان زود برو خونه دریا
باشه؟
زود برو خونه اونا من الان حرکت میکنم ، گرگانم زود میرسم بهت

گوشیو قطع کردم و رفتم سمت امیر ارسلان…

ــ چیشده اسنات؟

+زود باش
ماشینو روشن کن منو ببر
بدو امیر بدو

★★★★★

با گریه دستای یخیشو تو دستام گرفتم

+مامان ، نگران نباش
حلش میکنم
میفرستمت ترکیه …
خلاص میشی از دست …

بین حرفم پرید و محکم بغلم کرد …

ــ آسنات …
هیچوخت به کسی که برای اولین بار دوسش داشتی خیانت نکن …
میبینی؟!
من … من بهش خیانت کردم
بلایی که سرش آوردم ، بدترش سر خودم اومد

+چی میگی مامان
الان وخت این حرفا نیست

رو کردم سمت امیر ارسلان که با دهن نیمه باز خیره من و مامان بود …

+امیر ، تورو خدا …
هر کاری بگی میکنم فقد مامانمو نجات بده
بفرستش ترکیه
باشه امیر؟
بخدا هرکاری بخوای برات میکنم فقد به مامانم کمک کن

از شوک بیرون اومد و دست هر دوتامونو گرفت
مامان که نای راه رفتن نداشت ، امیر مجبور شد بغلش کنه …
بدون جواب دادن به سوالای می در پی دریا ، دوستم از خونه زدیم بیرون
ماشینو سمت تهران میروند …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان خط خورده

  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x