اشکامو با دستم پس زدم
+حیفِ میثاق که من ولش کردم
دل دادم به توعه آشغال …
آخرشم دخترمو فراری دادی …
یقمو گرفت تو دستش و عصبی تر از قبل غرید
ــ گفتم دخترمون
اروم حولم داد …
ــ میثاقم یه آشغالیه مثل من ، مثل تو
+من آشغال نیستم
ــ چرا …
چرا تو ام آشغالی
اگه نبودی نمیپیچوندیش ، نامزدیتونو به هم نمیزدی
با آرنج اینه رو شکستم و داد زدم
ــ تو منو گول زدی ، تووووو
همه چیو در نظر گرفتی جز غرور و حیثیت من
من دختری بودم که غرورش زبون زد کل این شهر بود …
زن گوشه خیابون نبودم!
بیست سال عاشقت بودم…
باید تاوان کاریُ که کردی پس بدی…
بیخیال ابرویی بالا انداخت :
ــ خیلی خب تاوانشو میدم !
تاوانش چیه؟!
یه تیکه از آینه شکسته رو برداشتم و حجوم بردم سمتش
آینه رو تو پهلوش فرو کردم … و ادامه دادم
+ایییین ، تاوان کاری که با زندگی من و آسنات کردی مرگه
🖤امیر ارسلان🖤
+ببینم تو مغز داری؟
کدوم برادریه که خواهرشو دوست نداشته باشه؟
پوکر فیس نگام کرد و ضربه ای به پام زد …
ــ عقل کل !
دارم آسناتو میگم
اولش با تعجب ولی بعد با اخم نگاهش کردم …
+نه من به عشق اعتقاد ندارم
شما دوتام دو روز بعد ازدواجتون به گوه خوردن میوفتین
ــ برو بابا
گوه زدی به زندگیمون از همین الان؟
لبخند کمرنگی زدم
+شوخی کردم ، پایدار باشین …
رفتم کنار بنیتا نشستم که یهو گوشی آسنات زنگ خورد …
💜آسنات💜
نگاهی به صفحه گوشیم انداختم ، شماره مامان بود
این مدت اصلا پیغام یا تماسی ازش نداشتم ، فقد بابا زنگ میزد …
اونم جواب نمیدادم …
میدادم چی میشد؟ میگفت برگرد
برگردم تا ازدواج کنم؟
اونم زوری؟
گوشیم داشت خودشو جر میداد ، تماسو وصل کردم و صدای لرزون مامان خراشی رو قلبم انداخت …
ــ آسنات …
مامان جان حالت خوبه؟
بغضم ترکید و جلو چشمای متعجب بنیتا و مهراب و امیر ارسلان شروع کردم به گریه کردن …
+مامااان …
مامان دلم واست تنگ شده
ــ محسن ..
کشتمش
دیگه میای خونه؟ ها؟ میای ببینمت؟
سر جام ایستادم ، میون اشکام ناباور خندیدگ و دوباره زدم زیر گریه…
+چیکار کردییی
مامان چیکار کردی!
میدونی اگه بابا بزرگبفهمه قصاصت میکنه؟
تورو خدا بگو ، بگو داشتی شوخی میکردی
ــ زندگی من و تورو خراب کرد
منم ، منم کشتمش
ح..حالا .. حالا بیا ببینمت
+مامان ، مامان زود برو خونه دریا
باشه؟
زود برو خونه اونا من الان حرکت میکنم ، گرگانم زود میرسم بهت
گوشیو قطع کردم و رفتم سمت امیر ارسلان…
ــ چیشده اسنات؟
+زود باش
ماشینو روشن کن منو ببر
بدو امیر بدو
★★★★★
با گریه دستای یخیشو تو دستام گرفتم
+مامان ، نگران نباش
حلش میکنم
میفرستمت ترکیه …
خلاص میشی از دست …
بین حرفم پرید و محکم بغلم کرد …
ــ آسنات …
هیچوخت به کسی که برای اولین بار دوسش داشتی خیانت نکن …
میبینی؟!
من … من بهش خیانت کردم
بلایی که سرش آوردم ، بدترش سر خودم اومد
+چی میگی مامان
الان وخت این حرفا نیست
رو کردم سمت امیر ارسلان که با دهن نیمه باز خیره من و مامان بود …
+امیر ، تورو خدا …
هر کاری بگی میکنم فقد مامانمو نجات بده
بفرستش ترکیه
باشه امیر؟
بخدا هرکاری بخوای برات میکنم فقد به مامانم کمک کن
از شوک بیرون اومد و دست هر دوتامونو گرفت
مامان که نای راه رفتن نداشت ، امیر مجبور شد بغلش کنه …
بدون جواب دادن به سوالای می در پی دریا ، دوستم از خونه زدیم بیرون
ماشینو سمت تهران میروند …