🥂میثاق🥂
کلافه و عصبی دستی بین موهام کشیدم و لبامو گذاشتم رو لباش
چشماشو بست …
گاز ریزی از لب پایینش گرفتم که همکاری کرد …
دستاشو گذاشت رو شقیقم و آروم از خودش جدام کرد
ــ مای چارمینگ مَن (My Charming Man)
﴿مرد جذابِ من﴾
ریز خندید و دستاشو گذاشت رو شونم
+گفتی حرف بزنیم
ــ اوهوم
بریم رو تخت
********
دراز کشیدم رو تخت و منتظر نگاهش کردم
دستشو تو موهام برد و بین انگشتاش چرخوند
ــ مَرد من چرا عصبیه؟
+به نظر خودت چرا؟
هوم؟
بعد اینهمه سال دخترشُ فرستاده سمت ما الانم حتما میخواد یه چیزی ازمون بگیره
مطمئن باش یه قصدی داره!
دلخور نگاهم کرد و بعد چند لحظه چشمای قهوه ایشو بست …
ــ تو منو دوس داری یا رایکا رو؟
معلومه که رستا رو دوست داشتم
این چه سوال مسخره ای بود…
بعد 26 سال زندگی مشترک ، تازه میگه منو دوس داری یا رایکا رو؟
+بدون شک تورو ، شما باهم قابل قیاس نیستین
اون اصلا در حد تو نیست عشقم
حرفم قبلا چیز دیگه ای بود ، از نظرم هر دوتاشون یکی بودن ، ذاتشون یکی بود
ولی حالا نه ، 26 سال میگذره از روزی که دلمو پابند یه فرشته زم کردم به اسم “رستا”
ــ خب پس اگه دوسم داری …
باید قول بدی رایکا رو از کشور خارج کنی
یه زندگی توپ واسش توو ترکیه جور کن
در موردِ آسنات بد قضاوت کردی میثاق خان!
دختر به اون نازی ، تازه!
مهراب و بنیتا و امیر ارسلان اونو اوردن خودش نیومده
+رستا!
قتل کرده ، انتظار داری همینجوری راحت از مرز بره بیرون؟
الان فامیل و کس و کار محسن دنبالش نمیگردن؟
برامون بد میشه آبروی چندین و چند سالَمون به باد میره
خانواده آتاش نابود میشه
به جرم همکاری با قاتل و فراری دادنش
ــ میثاق …
یه شناسنامه جعلی واسش درست میکنیم
همه چی حل میشه
توروخدا !
الان به تو پناه اورده، دستشو رد نکن
چیکار باید میکردم
میدونستم اشتباهه و یه روزی لو میره ، ولی نمیتونستم رو حرف رستا حرف بزنم…
🤍بنیتا🤍
داشتم از دل درد و کمر درد میمردم
کاش ماام باهاشون میرفتیم تهران …
+مهراب …
مهراب بیا یه دیقه
مگه دل میکند از تلویزیون و لواشکای لعنتیش
اگه اونقدر که لواشک دوست داشت منم داشت ، الان دوتا بچه ام داشتیم …
تو دلم داشتم بهش غر میزدم که اومد داخل …
ــ جونم؟
صورتم از درد توو هم شد …
+بیا کمرمو ماساژ بده
ذوق زده پرید کنارم رو تخت و سرشو گذاشت رو پهلوم
چونش داشت سوراخم میکرد …
ــ نگفتی ، چیشده؟
+عادت ماهانم شروع شده
کل تنم درد میکنه مهراب …
دستای گرمشو رو کمرم گذاشت و کنارم رو تخت دراز کشید
آروم ماساژ میداد و دردم کمتر میشد …
ــ میدونی چی دلم میخواد؟
+هوم؟
چی؟
بَرَم گردوند ، زل زدم تو چشماش و دستمو رو شونش گذاشتم
ــ دلم میخواد زود تر ازدواج کنیم ، باهم بریم تو خونمون ، سیسمونی بخریم
کلی کار داریم تو خونه خودمون …
خودمو تو بغلش انداختم و آروم سیب گلوشو بوسیدم …
+یه روزی همه اینایی که میخوایو به دست میاری عشقم
💚ملیکا💚
چیکار باید میکردم که از علاقش نسبت به بنیتا کم بشه
چیکار باید میکردم تا دوست داشتنمو بفهمه
چیکار باید میکردم …
گوشیمو برداشتم ، حتی عکسشُ گذاشته بودم تصویر زمینه گوشیم و آرمین هنوز دلش گیرِ بنیتا بود …
شمارشو گرفتم و بعد چنتا بوق صدای خستش تو گوشم پیچید …
🤎آرمین🤎
با صدای زنگ گوشیم دست از سیگارم کشیدم
ملیکا بود …
کلافه چنگی به موهام زدم و تماسو وصل کردم
+بله؟
ــ س..سلام
صداش گرفته بود
ــ میتونی بیای بیرون؟
الان میخواستم برم کافه ، میتونستم قبول کنم…
+میتونم ، بیا آدرسی که واست میفرستم
گوشیو قطع کردم و آدرس کافه رو فرستادم براش …
30 دقیقه بعد
هر دو قهوه سفارش دادیم ، خیره به بخار فنجونش ، لبخندای محوی میزد …
+خب؟
کاری داشتی که گفتی بیام بیرون؟
سرشو بلند کرد و دو دل گفت
ــ آره …
تو.. تو چرا انقد بنیتا رو میخوای؟
من چی از اون کم دارم؟
چرا منو نمیبینی؟!
سه سال تمام ، خودمو گول زدن علاقمو نسبت بهت بروز ندادم
دیگه نمیتونم ، بدون تو نمیتونم
از شنیدن حرفاش تعجب کردم ، تعجبی که وصف نشدنی بود و غمی که تو دلم نشست غوغا به پا کرد…
+ثابت کن
باید ثابت کنی ، من باور نمیکنم
واقعا باورم نمیشد ، دختری که کلی پسر چشمشون دنبالش بود ، حالا میگه منو میخواد ..!
ــ میکنم ، هر کاری بگی میکنم
شونه ای بالا انداختم و حرکت کردم سمت پشت بام کافه …
+دنبالم بیا
رسیدیم به پشت بام ، به لبه دیوار اشاره کردم و گفتم
+برو!
برو اونجا وایسا
نفس عمیقی کشید و کاری که گفتمو کرد …
+بپر
نگاهش رنگ تعجب گرفت
ــ چ..چی؟
بپرم؟
سری تکون دادم که تعجبش فرو کش کرد و لبخند غمگینی زد
پشت به ساختمون پشت سرش کرد و ، سرجاش برگشت طرف من
°(درواقع پشت به محیطی که دیگه ساختمون کافه تموم میشد …)
ــ سخت ترین کار دنیا ، عاشقِ یه عاشق بودنه و من هر روز ، هر ساعت ، هر دقیقه و هر بار که نفس میکشم این کار رو تکرار میکنم…
کاری که تکرار میشه ؛ ولی تکراری نمیشه
دوست داشتنت ، این روزا سخت ترین و لذت بخش ترین کار دنیام شده بود …
قدم به قدم بهش نزدیک تر میشدم …
ــ اگه تو میخوای برای ثابت کردن عشقم بمیرم ، میمرم
من روزی صد دفعه مردم و زنده شدم واسه ثابت کردن عشقم بهت ، ولی تو نفهمیدی …
حالا که مستقیم بهت گفتم ، تو شرط گذاشتی که بمیرم …
این دنیا بدون تو هیچه ، اون دنیا هیچ تر …
یه قدم بیشتر عقب رفت و خودشو آزاد کرد …!
پارت بعدی کی میاد؟
پارت بعد و موخوام😐