رمان مادیان وحشی پارت 16

4.5
(12)

🥂میثاق🥂

کلافه و عصبی دستی بین موهام کشیدم و لبامو گذاشتم رو لباش
چشماشو بست …
گاز ریزی از لب پایینش گرفتم که همکاری کرد …

دستاشو گذاشت رو شقیقم و آروم از خودش جدام کرد

ــ مای چارمینگ مَن (My Charming Man)
﴿مرد جذابِ من﴾

ریز خندید و دستاشو گذاشت رو شونم

+گفتی حرف بزنیم

ــ اوهوم
بریم رو تخت

********

دراز کشیدم رو تخت و منتظر نگاهش کردم
دستشو تو موهام برد و بین انگشتاش چرخوند

ــ مَرد من چرا عصبیه؟

+به نظر خودت چرا؟
هوم؟
بعد اینهمه سال دخترشُ فرستاده سمت ما الانم حتما میخواد یه چیزی ازمون بگیره
مطمئن باش یه قصدی داره!

دلخور نگاهم کرد و بعد چند لحظه چشمای قهوه ایشو بست …

ــ تو منو دوس داری یا رایکا رو؟

معلومه که رستا رو دوست داشتم
این چه سوال مسخره ای بود…
بعد 26 سال زندگی مشترک ، تازه میگه منو دوس داری یا رایکا رو؟

+بدون شک تورو ، شما باهم قابل قیاس نیستین
اون اصلا در حد تو نیست عشقم

حرفم قبلا چیز دیگه ای بود ، از نظرم هر دوتاشون یکی بودن ، ذاتشون یکی بود
ولی حالا نه ، 26 سال میگذره از روزی که دلمو پابند یه فرشته زم کردم به اسم “رستا”

ــ خب پس اگه دوسم داری …
باید قول بدی رایکا رو از کشور خارج کنی
یه زندگی توپ واسش توو ترکیه جور کن
در موردِ آسنات بد قضاوت کردی میثاق خان!
دختر به اون نازی ، تازه!
مهراب و بنیتا و امیر ارسلان اونو اوردن خودش نیومده

+رستا!
قتل کرده ، انتظار داری همینجوری راحت از مرز بره بیرون؟
الان فامیل و کس و کار محسن دنبالش نمیگردن؟
برامون بد میشه آبروی چندین و چند سالَمون به باد میره
خانواده آتاش نابود میشه
به جرم همکاری با قاتل و فراری دادنش

ــ میثاق …
یه شناسنامه جعلی واسش درست میکنیم
همه چی حل میشه
توروخدا !
الان به تو پناه اورده، دستشو رد نکن

چیکار باید میکردم
میدونستم اشتباهه و یه روزی لو میره ، ولی نمیتونستم رو حرف رستا حرف بزنم…

🤍بنیتا🤍

داشتم از دل درد و کمر درد میمردم
کاش ماام باهاشون میرفتیم تهران …

+مهراب …
مهراب بیا یه دیقه

مگه دل میکند از تلویزیون و لواشکای لعنتیش
اگه اونقدر که لواشک دوست داشت منم داشت ، الان دوتا بچه ام داشتیم …
تو دلم داشتم بهش غر میزدم که اومد داخل …

ــ جونم؟

صورتم از درد توو هم شد …

+بیا کمرمو ماساژ بده

ذوق زده پرید کنارم رو تخت و سرشو گذاشت رو پهلوم
چونش داشت سوراخم میکرد …

ــ نگفتی ، چیشده؟

+عادت ماهانم شروع شده
کل تنم درد میکنه مهراب …

دستای گرمشو رو کمرم گذاشت و کنارم رو تخت دراز کشید
آروم ماساژ میداد و دردم کمتر میشد …

ــ میدونی چی دلم میخواد؟

+هوم؟
چی؟

بَرَم گردوند ، زل زدم تو چشماش و دستمو رو شونش گذاشتم

ــ دلم میخواد زود تر ازدواج کنیم ، باهم بریم تو خونمون ، سیسمونی بخریم
کلی کار داریم تو خونه خودمون …

خودمو تو بغلش انداختم و آروم سیب گلوشو بوسیدم …

+یه روزی همه اینایی که میخوایو به دست میاری عشقم

💚ملیکا💚

چیکار باید میکردم که از علاقش نسبت به بنیتا کم بشه
چیکار باید میکردم تا دوست داشتنمو بفهمه
چیکار باید میکردم …

گوشیمو برداشتم ، حتی عکسشُ گذاشته بودم تصویر زمینه گوشیم و آرمین هنوز دلش گیرِ بنیتا بود …

شمارشو گرفتم و بعد چنتا بوق صدای خستش تو گوشم پیچید …

🤎آرمین🤎

با صدای زنگ گوشیم دست از سیگارم کشیدم
ملیکا بود …

کلافه چنگی به موهام زدم و تماسو وصل کردم

+بله؟

ــ س..سلام

صداش گرفته بود

ــ میتونی بیای بیرون؟

الان میخواستم برم کافه ، میتونستم قبول کنم…

+میتونم ، بیا آدرسی که واست میفرستم

گوشیو قطع کردم و آدرس کافه رو فرستادم براش …

30 دقیقه بعد

هر دو قهوه سفارش دادیم ، خیره به بخار فنجونش ، لبخندای محوی میزد …

+خب؟
کاری داشتی که گفتی بیام بیرون؟

سرشو بلند کرد و دو دل گفت

ــ آره …
تو.. تو چرا انقد بنیتا رو میخوای؟
من چی از اون کم دارم؟
چرا منو نمیبینی؟!
سه سال تمام ، خودمو گول زدن علاقمو نسبت بهت بروز ندادم
دیگه نمیتونم ، بدون تو نمیتونم

از شنیدن حرفاش تعجب کردم ، تعجبی که وصف نشدنی بود و غمی که تو دلم نشست غوغا به پا کرد…

+ثابت کن
باید ثابت کنی ، من باور نمیکنم

واقعا باورم نمیشد ، دختری که کلی پسر چشمشون دنبالش بود ، حالا میگه منو میخواد ..!

ــ میکنم ، هر کاری بگی میکنم

شونه ای بالا انداختم و حرکت کردم سمت پشت بام کافه …

+دنبالم بیا

رسیدیم به پشت بام ، به لبه دیوار اشاره کردم و گفتم

+برو!
برو اونجا وایسا

نفس عمیقی کشید و کاری که گفتمو کرد …

+بپر

نگاهش رنگ تعجب گرفت

ــ چ..چی؟
بپرم؟

سری تکون دادم که تعجبش فرو کش کرد و لبخند غمگینی زد
پشت به ساختمون پشت سرش کرد و ، سرجاش برگشت طرف من

°(درواقع پشت به محیطی که دیگه ساختمون کافه تموم میشد …)

ــ سخت ترین کار دنیا ، عاشقِ یه عاشق بودنه و من هر روز ، هر ساعت ، هر دقیقه و هر بار که نفس میکشم این کار رو تکرار میکنم…
کاری که تکرار میشه ؛ ولی تکراری نمیشه
دوست داشتنت ، این روزا سخت ترین و لذت بخش ترین کار دنیام شده بود …

قدم به قدم بهش نزدیک تر میشدم …

ــ اگه تو میخوای برای ثابت کردن عشقم بمیرم ، میمرم
من روزی صد دفعه مردم و زنده شدم واسه ثابت کردن عشقم بهت ، ولی تو نفهمیدی …
حالا که مستقیم بهت گفتم ، تو شرط گذاشتی که بمیرم …
این دنیا بدون تو هیچه ، اون دنیا هیچ تر …

یه قدم بیشتر عقب رفت و خودشو آزاد کرد …!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گلارین

    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان تکرار_آغوش

خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
S
2 سال قبل

پارت بعدی کی میاد؟

...
2 سال قبل

پارت بعد و موخوام😐

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x