رمان مادیان وحشی پارت 59

4.5
(13)

دستمو رو پاش گذاشتم و کام کوتاهی از لباش گرفتم

+نمیشه ، بذار بقیه ام بیان

با شنیدن صدای آیفون ، من و مهراب و سردار پرواز کردیم طرفش…

زود تر از همه در رو باز کردم و منتظر موندم که بیان داخل

+سردار مامانی سر و وضعم مرتبه؟

لایکی نشونم داد و چشمکی زد

ــ عالی مامانی!

لپشو محکم بوسیدم و همون لحظه مهمونا رسیدن

****

مهراب ــ خب خب خب
امشب جمع شدیم اینجا که …

ملیکا پرید وسط حرفش و زود ، با شوق و ذوق گفت

ــ جمع شدیم اینجا که بگین بنیتا حاملس؟!

+ تو از کجا میدونی؟

ــ خب از صورتت مشخصه

مامان و مریم جون و رایکا جون جیغ خفیفی کشیدن و با ذوق ، همراه بقیه بلند خندیدن

🖤امیر ارسلان🖤

آسنات داشت دستمو میشکست
آروم زیر گوشش پچ زدم

+عزیزم استخونای دستم داره میترکه

ــ وااای امیر داری دوباره دایی میشی!
من دارم دوباره زن دایی میشم

پوفی کشیدم و دست آزادشو گرفتم

+دقیقا ده دیقه دیگه جواب آزمایش خودت میاد
ایشالا که بابا بشم

ــ فکرشو کن امیییر!
من مامان بچه تو بشم

با شنیدن اسممون ، پا تند کردیم سمت اتاق دکتر …

ــ عزیزم شما سه ماهه حامله ای
چطور نفهمیدی؟

+خانومِ من کلا تعطیله ، به سلامتیش فکر نمیکنه

ــ عهه امییر!

اخم ریزی کردم و آروم گفتم:

+راس میگم خب

“20سال بعد”
💕سردار ، دلدار : بچه های مهراب و بنیتا💕
❣️نوتریکا ، نایریکا : بچه های امیر ارسلان و اسنات❣️

💙مهراب💙

تو اخرین لحظه تیری به شونم خورد و اسلحم از دستم افتاد

خوب شد که بنیتا همراهم نبود ، خوب شد که سالم میمونه …

پای معامله گند زده شد به همه چی

ــ چیه؟
فکرشو نمیکردی شکست بخوری؟
کینگِ مغرورِ کالیفرنیا چرا پخش زمین شده

درد زیادی داشتم ، خیلی زیاد …
با این حال پوزخندی زدم و گفتم

+کینگ مغرور کالیفرنیا همون کسیه که هنوز ع مادر زاییده نشده کسی که بخواد اسم واقعیشو بفهمه
همین واسم کافیه ، همین نشون میده عین سگ ازم میترسین

خم شد تو صورتم و شونم رو فشار داد
بدون اینکه تغییر حالتی تو چهرم اینجاد کنم با خشم نگاهش کردم

ــ به وقتش اسمتم میفهمم!..

🤍بنیتا🤍

+چ..ی؟!
کینگِ منو
گروگان .. گرفتن؟

غمگین سرشو به نشونه اره تکون داد

ــ بهم گفتن اگه تو نری پیششون میکشنش

***

با قدم های استوار راه افتادم سمت عمارتی که ادرسشو بهم داده بودن
عمارتی که عشقمو توش اسیر کرده بودن …

نگهبان با دیدنم لبخند پلیدی زد و در رو باز کرد ، به محص ورودم افراد زیادی نگاهشون چرخید سمتم
با دیدن مهراب که به تنه درخت بسته بودنش ، دویدم طرفش

+عزیزم ، چشماتو باز کن
منو ببین
اومدم پیشت ، نگام کن!

کم کم چشماشو باز کرد ولی با دیدنم ، اخمی رو پیشونیش نشوند
غم تو چشماش ساحل نداشت ، یه جوری غمگین بود که انگار این ناراحتی ابد ادامه داشت …

ــ چ..را اومدی
چرا اومدی لعنتی اینا دلدارُ میخوان
میکشنت
چرا اومدیییییــــ!

دستمو بیت موهاش فرو بردم و شروع کردم به اشک ریختن

+من .. من بدون تو میمیرم نتونستم نیام

±به به!
زوج عاشق و خفن!

با تنفر نگاهی به فرد پشت سرم انداختم
همون اقای هیچ کس بود…

+چی میخوای از جون ما؟
چی میخوای عوضی؟

پوزخندی زد و خم شد تو صورتم

± دلدار
من فقط دخترتونو میخوام

ــ کور خوندی آشغال
دستت به دختر من نمیرسه

ابرویی بالا انداخت و کنارم زد ، یکی دیگه از افرادش دستامو گرفت و سر جام نگهم داشت

±مطمئنی؟
هِنری بیا اینو ببر جلوی عمارت

مردی اومد و کاری که گفته بود رو انجام داد

فاصلمون زیاد شده بود ، خیلی زیاد…

±حالا ببین شوهرت چجوری میمیره

با شنیدن حرفش بلند داد زدم:

+ولش کن توروخداااااا ولش کن

گوشی رو کنار گوشم نگهداشت و اروم شروع کرد به شمردن ، با شنیدن صدای مهراب هق هق کردنام اوج گرفتن

ــ بنیتا
برای بار اخر یه چیز قشنگ بهم بگو

داشت نزدیک میشد به یک ، سریع گفتم

+دوسِت دارم

ــ منم دوست دارم

± چهار ، سه ، دو ، یک

و صدای شلیکی که به سمت قلب مهراب بود پایان داد به حرفاش … .

قهقهه ای زد و ولم کرد ، دویدم سمت مهراب و محکم بغلش کردم

+مهرااااااب
باز کن چشماتو ، توروخدا دوباره باز کن اون تیله های مشکیو

ولی انگار نه انگار
سوار ماشین ها مشکیشون شدن و رفتن …

با گریه قرص برنجی رو که همیشه همراهم بود گداشتم تو دهنم و قورتش دادم

+سردار ، دلدار …
ببخشین که رفتیم
تا ابد عاشقتونیم

سرفه ای کردم و دستمو جلوی دهنم نگهداشتم که کل دستم خونی شد
چشمام سیاهی رفت و برای همیشه چشمامو بستم …

🏷سردار🚬
یقه کیسان رو تو دستام گرفتم و بلند داد زدم:

+بگو کجاااااااا رفت

ادرس عمارت رو که بهم داد ، زود خودم رو رسوندم
ماشینای مشکی رنگی داشتن دور میشدن ، از شیشه یکیشون یه قوطی کوچیک بیرون افتاد

زود از پشت بوته ها این طرف اومدم و ورداشتمش
دویدم داخل عمات و مامان و بابا رو دیدم
مامان تکیه داده بود به یه درخت و بابا سرشو رو پاهاش گذاشته بود …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…
رمان کامل

دانلود رمان آمال

  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و…
رمان کامل

دانلود رمان پشتم باش

  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x