دستمو رو پاش گذاشتم و کام کوتاهی از لباش گرفتم
+نمیشه ، بذار بقیه ام بیان
با شنیدن صدای آیفون ، من و مهراب و سردار پرواز کردیم طرفش…
زود تر از همه در رو باز کردم و منتظر موندم که بیان داخل
+سردار مامانی سر و وضعم مرتبه؟
لایکی نشونم داد و چشمکی زد
ــ عالی مامانی!
لپشو محکم بوسیدم و همون لحظه مهمونا رسیدن
****
مهراب ــ خب خب خب
امشب جمع شدیم اینجا که …
ملیکا پرید وسط حرفش و زود ، با شوق و ذوق گفت
ــ جمع شدیم اینجا که بگین بنیتا حاملس؟!
+ تو از کجا میدونی؟
ــ خب از صورتت مشخصه
مامان و مریم جون و رایکا جون جیغ خفیفی کشیدن و با ذوق ، همراه بقیه بلند خندیدن
🖤امیر ارسلان🖤
آسنات داشت دستمو میشکست
آروم زیر گوشش پچ زدم
+عزیزم استخونای دستم داره میترکه
ــ وااای امیر داری دوباره دایی میشی!
من دارم دوباره زن دایی میشم
پوفی کشیدم و دست آزادشو گرفتم
+دقیقا ده دیقه دیگه جواب آزمایش خودت میاد
ایشالا که بابا بشم
ــ فکرشو کن امیییر!
من مامان بچه تو بشم
با شنیدن اسممون ، پا تند کردیم سمت اتاق دکتر …
ــ عزیزم شما سه ماهه حامله ای
چطور نفهمیدی؟
+خانومِ من کلا تعطیله ، به سلامتیش فکر نمیکنه
ــ عهه امییر!
اخم ریزی کردم و آروم گفتم:
+راس میگم خب
“20سال بعد”
💕سردار ، دلدار : بچه های مهراب و بنیتا💕
❣️نوتریکا ، نایریکا : بچه های امیر ارسلان و اسنات❣️
💙مهراب💙
تو اخرین لحظه تیری به شونم خورد و اسلحم از دستم افتاد
خوب شد که بنیتا همراهم نبود ، خوب شد که سالم میمونه …
پای معامله گند زده شد به همه چی
ــ چیه؟
فکرشو نمیکردی شکست بخوری؟
کینگِ مغرورِ کالیفرنیا چرا پخش زمین شده
درد زیادی داشتم ، خیلی زیاد …
با این حال پوزخندی زدم و گفتم
+کینگ مغرور کالیفرنیا همون کسیه که هنوز ع مادر زاییده نشده کسی که بخواد اسم واقعیشو بفهمه
همین واسم کافیه ، همین نشون میده عین سگ ازم میترسین
خم شد تو صورتم و شونم رو فشار داد
بدون اینکه تغییر حالتی تو چهرم اینجاد کنم با خشم نگاهش کردم
ــ به وقتش اسمتم میفهمم!..
🤍بنیتا🤍
+چ..ی؟!
کینگِ منو
گروگان .. گرفتن؟
غمگین سرشو به نشونه اره تکون داد
ــ بهم گفتن اگه تو نری پیششون میکشنش
***
با قدم های استوار راه افتادم سمت عمارتی که ادرسشو بهم داده بودن
عمارتی که عشقمو توش اسیر کرده بودن …
نگهبان با دیدنم لبخند پلیدی زد و در رو باز کرد ، به محص ورودم افراد زیادی نگاهشون چرخید سمتم
با دیدن مهراب که به تنه درخت بسته بودنش ، دویدم طرفش
+عزیزم ، چشماتو باز کن
منو ببین
اومدم پیشت ، نگام کن!
کم کم چشماشو باز کرد ولی با دیدنم ، اخمی رو پیشونیش نشوند
غم تو چشماش ساحل نداشت ، یه جوری غمگین بود که انگار این ناراحتی ابد ادامه داشت …
ــ چ..را اومدی
چرا اومدی لعنتی اینا دلدارُ میخوان
میکشنت
چرا اومدیییییــــ!
دستمو بیت موهاش فرو بردم و شروع کردم به اشک ریختن
+من .. من بدون تو میمیرم نتونستم نیام
±به به!
زوج عاشق و خفن!
با تنفر نگاهی به فرد پشت سرم انداختم
همون اقای هیچ کس بود…
+چی میخوای از جون ما؟
چی میخوای عوضی؟
پوزخندی زد و خم شد تو صورتم
± دلدار
من فقط دخترتونو میخوام
ــ کور خوندی آشغال
دستت به دختر من نمیرسه
ابرویی بالا انداخت و کنارم زد ، یکی دیگه از افرادش دستامو گرفت و سر جام نگهم داشت
±مطمئنی؟
هِنری بیا اینو ببر جلوی عمارت
مردی اومد و کاری که گفته بود رو انجام داد
فاصلمون زیاد شده بود ، خیلی زیاد…
±حالا ببین شوهرت چجوری میمیره
با شنیدن حرفش بلند داد زدم:
+ولش کن توروخداااااا ولش کن
گوشی رو کنار گوشم نگهداشت و اروم شروع کرد به شمردن ، با شنیدن صدای مهراب هق هق کردنام اوج گرفتن
ــ بنیتا
برای بار اخر یه چیز قشنگ بهم بگو
داشت نزدیک میشد به یک ، سریع گفتم
+دوسِت دارم
ــ منم دوست دارم
± چهار ، سه ، دو ، یک
و صدای شلیکی که به سمت قلب مهراب بود پایان داد به حرفاش … .
قهقهه ای زد و ولم کرد ، دویدم سمت مهراب و محکم بغلش کردم
+مهرااااااب
باز کن چشماتو ، توروخدا دوباره باز کن اون تیله های مشکیو
ولی انگار نه انگار
سوار ماشین ها مشکیشون شدن و رفتن …
با گریه قرص برنجی رو که همیشه همراهم بود گداشتم تو دهنم و قورتش دادم
+سردار ، دلدار …
ببخشین که رفتیم
تا ابد عاشقتونیم
سرفه ای کردم و دستمو جلوی دهنم نگهداشتم که کل دستم خونی شد
چشمام سیاهی رفت و برای همیشه چشمامو بستم …
🏷سردار🚬
یقه کیسان رو تو دستام گرفتم و بلند داد زدم:
+بگو کجاااااااا رفت
ادرس عمارت رو که بهم داد ، زود خودم رو رسوندم
ماشینای مشکی رنگی داشتن دور میشدن ، از شیشه یکیشون یه قوطی کوچیک بیرون افتاد
زود از پشت بوته ها این طرف اومدم و ورداشتمش
دویدم داخل عمات و مامان و بابا رو دیدم
مامان تکیه داده بود به یه درخت و بابا سرشو رو پاهاش گذاشته بود …