رمان نیمه گمشده پارت 28

3.8
(28)

به خودم اومدم ، اشک تو چشام حلقه زد …
بهم گفت حرومزاده ، لقب هرزه به من و فلور داد ! …
با دستایی مشت شده برگشتم و به طرف واحد خودم پا تند کردم …
چقدر یه ادم باید بیشعور باشه؟! …
چقدر آخه؟! ‌… .
بغض بزرگی گلومو گرفته بود و سعی داشت خفم کنه …
بدجور دلمو شکسته بود ، در خونمو وا کردم و داخل شدم …
به در تکیه دادم ، لعنت بهت آرتا …
لعنت بهت ! …
بغضم شکست و اشکام سرازیر شد ، همونجا ولو شدم رو زمین … .

&& فلور &&

آرکا همونطور که منو گرفته بود ، در عقب ماشین رو باز کرد … .
دراز کشیدم رو صندلی ، حسابی بیحال شده بودم …
خودشم صندلی عقب نشست و در ماشین رو بست …
دستمو گرفت تو دست گرمش و حرصی گفت :

_ چرا اونهمه مشروب خوردی؟! …

سکسکه ای کردم و بی هواس لب زدم :

+ فکر میکردم آب انارن ! …
واسه همین پرخوری کردم … .
وجودم آتیشه آرکاااا ، یه کاری کن …

کلافه پوفی کشید و چنگی به موهای سیاهش زد …
زبونی رو لباش کشید و با کمی مکث گفت :

_ باید برسونمت خونه ، سارا شاید بتونه کاری برات بکنه ! … .

نزاشتم بره و با گرفتن دستش ، خمار گفتم :

+ نهههه ، دوای دردم فقط توعی ! …
تو میتونی کمکم کنی نه هیچکس دیگه ای ! … .

سوالی بهم زل زد که با یه حرکت نشستم رو صندلی و لبامو گذاشتم رو لباش …
دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و پرعطش شروع به مکیدن و گاز گرفتن لبام کردم …
هیچ حرکتی نمیکرد …
یکم سرمو عقب بردم و با چشمایی نیمه وا گفتم :

+ همکاری کن لعنتی ، من الان وجودتو میخوام ! … .

مچ دستامو گرفت و همونطور که از رو صورتش پایین میکشیدشون ، به سختی گفت :

_ نه فلور ، تو الان مستی …
تو حال خودت نیستی ،  ولی من که مست نیستم …
نمیخوام کاری بشه که بعدا فقط افسوس بمونه واسمون و افسوس ! … .

با زجر لب زدم :

+ ولی من میخوامت ! …

جدی بهم زل زد و با تحکم گفت :

_ ادامه نده فلور ، همین که گفتم ! … .

بی حوصله پوفی کشیدم ؛ حالا که با زبون خوش رام نمیشه ، باید تحریکش کنم تا تسلیمم شه ! … .
دستش به سمت دستگیره ی در ماشین رفت ولی در لحظه مچ دستشو گرفتم و دستشو به طرف شلوارم اوردم …
با اون دست آزادم زیپ شلوارمو کشیدم پایین و یخورده پایین دادم …
شورتمو کنار زدم و کف دستشو گذاشتم رو بهشتم … ‌.
مات زده و بی حرکت بهم خیره شده بود ، با چهرش زل زدم و گفتم :

+ میبینی؟! …
اینجا الان فقط برای سالار تو نبض میزنه ! …
من تمومه وجودم تورو میخواد جناب سپهر … .

حشری شد ، اینو از کیرش که از روی شلوار داشت باد میکرد متوجه شدم … .
دستم به سمت مردونگیش رفت ، شروع به مالیدنش از رو شلوار کردم …
اوفففف ، چقدر حس خوبی بود ، لحظه به لحظه داشت کیرش بزرگ و بزرگتر از قبل میشد ! … .
بهش زل زدم ، چرا هیچ حرکتی نمیزد؟! …
حرصی پوفی کشیدم ، خودم باید دست به کار میشدم …
کمربندشو باز کردم و کنار زدمش ، زیپ شلوارشو وا کردم و دستمو از شورتش رد کردم …
جووون کشداری زمزمه کردم ، کیرشو از تو شورت در آوردم و بهش زل زدم …
اب دهنمو حوس الود قورت دادم …
یکم از صندلی فاصله گرفتم و شلوار و شورتم رو همزمان پایین کشیدم … .
کیرشو گرفتم تو دستم و به بهشتم مالوندم …
همزمان شروع به آه و ناله کردم ، رگه های قرمز رنگی تو چشاش موج میزد …
وحشیانه هلم داد رو صندلی و خیمه زد روم …
سینمو گرفت تو مشتش و با دصای حریصانه ای ، غرید :

_ خودت خواستی ، خودت خواستی فلور ! …

چهرم از درد تو هم شد ، سینم درد گرفته بود …
لباسو تو تنم جر داد و حمله کرد به سینه هام ، شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن نوک سینم …

🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤

با یه فشار ، کل سالارشو توم فرو کرد …
جیغ فرا بنفشی کشیدم ، شروع کرد به تلمبه زدن …
خون از بهشتم جاری شد ؛ انگار تازه به خودم اومده باشم ، با ترس به پایین تنم زل زدم …
چیشد الان؟! …
من … من الان ، الان زن شدم؟! …
وحشت زده شروع کردم به جیغ کشیدن ، آرکا زودی خودشو از توم در آورد و منو کشید تو بغلش …
صدای نفسای کوتاه و سریعش به گوشم میرسید …
شروع کردم به هق زدن ، وایی خداا …
چه گوهی خوردیم مااا ، چه گوهی خوردیم!؟ …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…

آخرین دیدگاه‌ها

دسته‌ها