رمان نیمه گمشده پارت 36

4.2
(10)

هرچقدر سعی کردم دوباره بخوابم ، نشد ! … .
عادت بدی داشتم که اگه یه بار بیدار میشدم دیگه خوابم نمی برد … .
هوفی کشیدم و با کنار زدن پتو ، خودمو رو تخت جلو کشیدم و  پاهامو گذاشتم رو زمین …
یکهو چشمم به گوشیم که رو میز عسلی بود ، خورد …
دستمو دراز کردم و ورش داشتم ، قفلشو وا کردم و رفتم تو وات …
رو پیوی سارا کلیک کردم ؛ بعد از چند لحظه تامل شروع به تایپ ، کردم :

+ ای رفیق قدیمی کاش بودی که ببینی … :
روزا گذشت و من نگاهم ، به دَره ! …
کاش بشه که برگرده روزهای پر از‌خنده:)
چیشد بزرگ شدیم؟! …
توی راه گم شدیم … .
توی راه گم شدیم ، توی راه گم شدیم…:)!

ای غریب آشنا با نگاه بی وفات …
سال ها گذشت و باز در حسرت یک راز که …
تورو ‌برگردونه ، کاش باز پیشم بمونه:)
سکوتو بشکنه ، کاش بام‌ حرف بزنه ! …
کاش بام حرف بزنه …:)

داستان زندگیم ، تلخ و شیرین ! …
چرا تنها شدم بازم؟! …
چرا نمیره از یادم؟! …:)
کاشکی زمان یکم وایسته!..
نشه خاطره لبخندی که میشناسم ! …
رویایی که میسازم:)))

داستان زندگیم تلخ و شیرین …
چرا تنها شدم بازم؛چرا نمیره از یادم!…:)؟
کاشکی زمان یکم وایسته … .
نشه خاطره لبخندی که …
میشناسم ، رویایی که میسازم!..

ای رفیق قدیمی ، کاش بتونی ببینی..
داستان زندگی ، مثل یک نقاشی..
پر از یک دنیا رنگه؛نمیخواد‌ بات بجنگه:)
روزای‌ تاریک هست ، اما ازش نترس!.. .

نفس عمیقی کشیدم و بعد از کلی دل دل کردن ، پیام رو واسش فرستادم … .
گوشیو پرت کردم رو میز عسلی ، با کمی مکث از جام پا شدم و به طرف سرویس بهداشتی حرکت کردم … .
بعد از انجام کار های روزانه از اتاق بیرون زدم … .
نگاه کنجکاومو به اطراف دوختم ، اینجا کجاست؟! … .
هرجا هست خیلی جای جذاب و قشنگیه…:)!
همینطور حواسم به دور و ورم بود که یکهو حس کردم زیر پام خالی شد ! … .
نگاهمو به پایین دوختم که کلی پله دیدم ، خواستم عقب بکشم ولی …
ولی دیر شده بود ، با مخ رفتم تو زمین و بعد هم تاریکی محض ! …:)

🍃🖤 چند ساعت بعد 🖤🍃

🖕🏿💔 آرتا 💔🖕🏿

ولو شدم رو کاناپه و نگاه بی جونمو به صفحه ی سیاه و خاموش تی وی دوختم ‌… .
چرا ایقدر بی حس بودم؟! …
چرا دارم تبدیل میشم به یه ادم آهنی ای که اصلا دل نداره توو سینش؟! … .
سارا … حالش بد بود ، داشت گریه میکرد …
نباید تنهاش میزاشتم ، اون احتیاج داشت به من …
لبمو به دندون گرفتم ، من چقدر نامردم خدااا … .
یکهو به خودم اومدم ، اخم غلیظی رو پیشونیم نشوندم …
اونم یه جندس ، یه فاحشه ای که سعی داره منو اسیر هوس خودش کنه …
توو‌ همین فکرا بودم که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن …
بی حوصله خم شدم و از رو میزعسلی ورش داشتم …
با دیدن اسم داداش رو صفحه ؛ اخمم پررنگتر شد ، هع …
داداش ! …
اونم چه داداشی ! …
یه همچین فرد بی غیرتی داداش من نیست … .
خواستم رد تماس بدم ولی منصرف شدم ، ببینم میخواد چ زری بزنه …
تماس رو وصل کردم که برای اولین بار ، صدای گریون ارکا رو شنیدم :

_ الو ، آ … آرتا …
داداش ، داداش بدبخت شدم …
بیچاره شدم … .

یکباره تمومه دلخوریامو یادم رفت و همونطور که رو کاناپه درست مینشستم ، مضطرب لب زدم :

+ چیشده ارکا؟! … .

_ ارتا ، فقط …
فقط هرچه زودتر با سارا بیاین بیمارستان ولیعصر … .

عصبی از رو مبل پا شدم و داد زدم :

+ خو زر بزن دیگه ، چِت شده لامصّب؟! …

با لکنت و هق هق گفت :

_ م ، من طوریم نشده …
ف … فلور ، فلور ! …

صدامو بالاتر بردم و خشمگین گفتم :

+ فلور چی؟! … .

_ فلور از پله ها سر خورده ، بچمون …
بچمون در اثر ضربه به پله ها ، مُرد ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان خط خورده

  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…

آخرین دیدگاه‌ها

دسته‌ها