رمان نیمه گمشده پارت 42

4.3
(7)

ــ ت..تو .. بابای اونی؟

اوهومی گفتم که بازم زد زیر گریه
مرده شورتو ببرن ، همش گریه گریه گریه
مخم رفت!

دستشو گرفتم و دنبال خودم بردمش تو ماشین
گذاشتمش رو صندلی عقب و قفل مرکزی متشینو زدم

ــ کجا میبری منو؟
نرو پیشِ آرتا ، باهاش قهرم

پوزخندی زدم

+کاش آرزو میکردی میبردمت پیش اون خل وضع

جیغ بلندش کشید که گوشام صوت کشید

+آروم باش احمق

ــ نگهدار ، نگهدار این لعنتیو

بدون توجه بهش ماشینوروندم سمت یکی از خرابه های پاریس
دو نفر محافظ گذاشتم که حواسشون بهش باشه
گوشیمو برداشتم و شماره طرف معاملمو گرفتم

+رافائل؟

ــ خودمم

+موادا آمادس؟

ــ همه چی حله ارباب
فقد باید تسویه حساب کنی

سری تکون دادم و گوشیو قطع کردم

💔آرکا💔

نرفتم سوار هواپیما ، نتونستم تنهاش بذارم
هرجا برم ، هرجا بره قلبم پیششه

دویدم بیرون فرودگاه
همه جا رو گشتم اما نبود
نبود که نبود ..!

شماره سارا رو گرفتم اما خاموش بود ، شماره فلورم همینطور
آرتا رو گرفتم و زود جواب داد

+ندیدیشون؟
فلور و سارا رو ندیدی؟

صداش گرفته بود

ــ ندیدمشون ، ولی سارا گفت میره دیگه برنمیگرده
فلور کجاس؟

کلافه چنگی به موهام زدم

+به خاطر توئه احمق به هم زدیم

ــ به من چه ناموسا؟
آخرش کات بود چه بهتر که الان کات کردین

+کم زر بزن ارتا ، کم زر بزن…
از سارا خبری شد بهم بگو

گوشیو قطع کردم و منتظر جوابش نموندم …

💭سهراب(پدر آرکا)💭

+بگو کیان بیا

چشمی گفت و بعد دو دیقه کیان اومد داخل
سیگارمو روشن کردم و کامی ازش گرفتم

ــ جونم اقا کار داشتین؟

سری تکون دادم و برگشتم طرفش

+آرکا حالش خوبه؟

ــ بله با نامزدش خوشه
همون دختره که بهتون گفتم اسمش فلور مهرانفر…

حرفشو قطع کردم و عصبی یقشو تو مشتم گرفتم

+خوش ندارم چیزی که میدونمو تکرار کنی

نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمت پنجره ، پشتمو بهش کردم و لب زدم

+هنوز اونقد پیر نشدم که راز زندگیمو یادم بره
شاهرخ خان رفته فرانسه ، خبری ازش داری!؟

ــ معذرت میخوام
بله ، گفتن یه دختری رو مجبور شدن دستگیر کنن
برای آرتا خان شر درست کرده

یه تای ابرومو بالا فرستادم و رو کردم بهش متعجب گفتم

+چه شری؟
کی جرات داره واسه ارتا شر درست کنه؟

ــ ظاهرا آرتا خان و اون دختره عاشق همدیگه هستن
مانع ازدواج آرتا خان با پارمیدا خانم شده

+اسم دختره چیه؟

ــ سارا رادمنش
رفیق فاب فلور مهرانفرِ

+بگو کم اذیتش کنه ، اسم فلور و سارا رو بهش بده
خودش میدونه چیکار کنه
در ضمن …
باید فلورم برسونی به سارا
به شاهرخ خان بگو زنده میخوامشون

سری تکون داد و خواست بره بیرون

+اجازه دادم بری؟

برگشت سر جاش و شرمنده سرشو پایین انداخت

+بشین ، از آرکا بگو واسم
معرفت نداشت یه خبر از پدر و مادرش بگیره
حداقل تو ازش بگو
بگو چیکار میکنه

لبخندی زد و شروع کرد به گفتن …

ــ خب …
چند سالِ پیش از فلور بچه دار شد
بچه شون 2 ماه که بود ، در اثر سر خوردن فلور از پله ها …
دیگه به دنیا نیومد..!
از اون به بعد دیگه بچه دار نشدن
الان خواننده شدن ، از تهران و بقیه جاهای ایران همه میرن واسه کنسرتاشون
خلاصه که ، اره … خیلی معروف و موفق شدن

اولش ناراحت شدم ، آرکا …
آرکا بچه دار شده بود و به ما نگفته بود
بچش مرده بود و بازم به ما نگفته بود!…
ولی از اینکه موفق شده خوشحالم ، هرچی باشه پسرمه
درسته خیلی ساله ندیدمش ، ولی … ولی از ته قلبم دوستش دارم

+عکس ازشون داری؟

گوشیشو جلوم آورد ، یه عکی از آرکا و فلور باهم

لبخند محوی رو صورتم شکل گرفت که زود جمعش کردم …

+خب دیگه …
برو پاریس ، کارایی که گفتمو انجام بده

🥀فلور🥀

بی حس تو خیابونا قدم برمیداشتم که ماشین سیاه رنگی کنارم ترمز کرد
اهمیت ندادم ، حتما یا مزاحمه یا از طرفدارا ! …
شیشه رو پایین داد و گفت

ــ فلور ، بیا سوار شو

سرمو چرخوندم طرفش

+به جا نمیارم

ــ میدونم ، کیانم
رفیق ارکا و آرتا
تهران بودیم، سارا منو دیده حتما میشناستم

حوصله نداشتم ، حتی حوصله خودمو …

+خب الان چیکار میتونم واست بکنم؟

خم شد و درو باز کرد

ــ سوار شو ، کارِت دارم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…

آخرین دیدگاه‌ها

دسته‌ها