ــ ت..تو .. بابای اونی؟
اوهومی گفتم که بازم زد زیر گریه
مرده شورتو ببرن ، همش گریه گریه گریه
مخم رفت!
دستشو گرفتم و دنبال خودم بردمش تو ماشین
گذاشتمش رو صندلی عقب و قفل مرکزی متشینو زدم
ــ کجا میبری منو؟
نرو پیشِ آرتا ، باهاش قهرم
پوزخندی زدم
+کاش آرزو میکردی میبردمت پیش اون خل وضع
جیغ بلندش کشید که گوشام صوت کشید
+آروم باش احمق
ــ نگهدار ، نگهدار این لعنتیو
بدون توجه بهش ماشینوروندم سمت یکی از خرابه های پاریس
دو نفر محافظ گذاشتم که حواسشون بهش باشه
گوشیمو برداشتم و شماره طرف معاملمو گرفتم
+رافائل؟
ــ خودمم
+موادا آمادس؟
ــ همه چی حله ارباب
فقد باید تسویه حساب کنی
سری تکون دادم و گوشیو قطع کردم
💔آرکا💔
نرفتم سوار هواپیما ، نتونستم تنهاش بذارم
هرجا برم ، هرجا بره قلبم پیششه
دویدم بیرون فرودگاه
همه جا رو گشتم اما نبود
نبود که نبود ..!
شماره سارا رو گرفتم اما خاموش بود ، شماره فلورم همینطور
آرتا رو گرفتم و زود جواب داد
+ندیدیشون؟
فلور و سارا رو ندیدی؟
صداش گرفته بود
ــ ندیدمشون ، ولی سارا گفت میره دیگه برنمیگرده
فلور کجاس؟
کلافه چنگی به موهام زدم
+به خاطر توئه احمق به هم زدیم
ــ به من چه ناموسا؟
آخرش کات بود چه بهتر که الان کات کردین
+کم زر بزن ارتا ، کم زر بزن…
از سارا خبری شد بهم بگو
گوشیو قطع کردم و منتظر جوابش نموندم …
💭سهراب(پدر آرکا)💭
+بگو کیان بیا
چشمی گفت و بعد دو دیقه کیان اومد داخل
سیگارمو روشن کردم و کامی ازش گرفتم
ــ جونم اقا کار داشتین؟
سری تکون دادم و برگشتم طرفش
+آرکا حالش خوبه؟
ــ بله با نامزدش خوشه
همون دختره که بهتون گفتم اسمش فلور مهرانفر…
حرفشو قطع کردم و عصبی یقشو تو مشتم گرفتم
+خوش ندارم چیزی که میدونمو تکرار کنی
نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمت پنجره ، پشتمو بهش کردم و لب زدم
+هنوز اونقد پیر نشدم که راز زندگیمو یادم بره
شاهرخ خان رفته فرانسه ، خبری ازش داری!؟
ــ معذرت میخوام
بله ، گفتن یه دختری رو مجبور شدن دستگیر کنن
برای آرتا خان شر درست کرده
یه تای ابرومو بالا فرستادم و رو کردم بهش متعجب گفتم
+چه شری؟
کی جرات داره واسه ارتا شر درست کنه؟
ــ ظاهرا آرتا خان و اون دختره عاشق همدیگه هستن
مانع ازدواج آرتا خان با پارمیدا خانم شده
+اسم دختره چیه؟
ــ سارا رادمنش
رفیق فاب فلور مهرانفرِ
+بگو کم اذیتش کنه ، اسم فلور و سارا رو بهش بده
خودش میدونه چیکار کنه
در ضمن …
باید فلورم برسونی به سارا
به شاهرخ خان بگو زنده میخوامشون
سری تکون داد و خواست بره بیرون
+اجازه دادم بری؟
برگشت سر جاش و شرمنده سرشو پایین انداخت
+بشین ، از آرکا بگو واسم
معرفت نداشت یه خبر از پدر و مادرش بگیره
حداقل تو ازش بگو
بگو چیکار میکنه
لبخندی زد و شروع کرد به گفتن …
ــ خب …
چند سالِ پیش از فلور بچه دار شد
بچه شون 2 ماه که بود ، در اثر سر خوردن فلور از پله ها …
دیگه به دنیا نیومد..!
از اون به بعد دیگه بچه دار نشدن
الان خواننده شدن ، از تهران و بقیه جاهای ایران همه میرن واسه کنسرتاشون
خلاصه که ، اره … خیلی معروف و موفق شدن
اولش ناراحت شدم ، آرکا …
آرکا بچه دار شده بود و به ما نگفته بود
بچش مرده بود و بازم به ما نگفته بود!…
ولی از اینکه موفق شده خوشحالم ، هرچی باشه پسرمه
درسته خیلی ساله ندیدمش ، ولی … ولی از ته قلبم دوستش دارم
+عکس ازشون داری؟
گوشیشو جلوم آورد ، یه عکی از آرکا و فلور باهم
لبخند محوی رو صورتم شکل گرفت که زود جمعش کردم …
+خب دیگه …
برو پاریس ، کارایی که گفتمو انجام بده
🥀فلور🥀
بی حس تو خیابونا قدم برمیداشتم که ماشین سیاه رنگی کنارم ترمز کرد
اهمیت ندادم ، حتما یا مزاحمه یا از طرفدارا ! …
شیشه رو پایین داد و گفت
ــ فلور ، بیا سوار شو
سرمو چرخوندم طرفش
+به جا نمیارم
ــ میدونم ، کیانم
رفیق ارکا و آرتا
تهران بودیم، سارا منو دیده حتما میشناستم
حوصله نداشتم ، حتی حوصله خودمو …
+خب الان چیکار میتونم واست بکنم؟
خم شد و درو باز کرد
ــ سوار شو ، کارِت دارم
آخرین دیدگاهها