رمان نیمه گمشده پارت 45

4.2
(9)

🥂فلور🥂

تو خودم جمع شدم ، چند وخته اینجام؟
یه ماه؟ کمتر؟ یا بیشتر ..!
نمیدونم…

در باز شد و نور تابید تو صورتم ، دستمو جلوی چشمام گذاشتم
با شنیدن صدای سارا ، بهت زده مقابلمو نگاه کردم
شاید توهم زده بودم

ــ فلور ، اینجا چیکار میکنی

درو بستن ، دوباره سرمو بالا گرفتم
خودش بود ، سارا …
با تموم دردی که به خاطر سرما تو وجودم افتاده بود بلند شدم و با هق هق پریدم تو بغلش

+کجا رفته بودی
لعنت بهت چرا نبودی

دستشو رو پشتم گذاشت و آروم ماساژداد
صداش گرفته بود

ــ بابای ارتا …
منو گرفته که گند نزنم به زندگی پسرش

پوزخند تلخی زد

ــ میخواد ازدواج کنه

تو شوک بودم ، آرتا رو هیشکی نمیتونست مجبور به کاری کنه پس حتما خودش خواسته …

با دستای بی جونم به در کوبیدم

+کیان.. عوضی بیا یه دیقه

درو که باز کرد یه قدم عقب رفتم

ــ بنال

+یه نخ سیگار … یه نخ بده

نگاهشو بین من و سارا به چرخش در آورد و یه نخ بهم داد
رفت سمت سارا و یه نخ بین لباش گذاشت
با فندک واسش روشنش کرد و خواست بره بیرون که فندکو ازش گرفتم

درو بست…

ــ نگفتی …
چیشد که از این خراب شده سر در آوردی؟!
آرکا که دوست داشت
خوب بودین که باهم

پوک عمیقی به سیگارم زدم
فندکو روشن کردم

+این روزا هرکی بهت گفت دوست دارم یه فاک بهش نشون بده که نه خودت به گا بری ، نه قلبت …
حقیقتش نمیدونم چرا منو آوردن اینجا ، کیان سوارم کرد ، از خواب بیدار شدم دیدم اینجام
اون روز که اومدم اینجا همش بوی عطر تو رو حس میکردم
نمیدونستم واقعا اینجایی …

حرفی نزد ، چی میتونست بگه؟

🖤✨آرکا✨🖤

رفتم تهران ، خونه مامان و بابا …
زنگُ زدم و بعد چند لحظه صدای نگهبانای داخل عمارت تو گوشم پیچید

ــ خوش اومدین قربان

درو باز کرد
رفتم داخل همه نگهبانا و خدمه با تعجب و دهن باز خیرم بودن…

+هااا؟
آدم ندیدین؟
گمشین سر کارتون!

با دادی که زدم همه رفتن و مامان مثل همیشه شیک پوش اومد طبقه پایین و با دیدنم اشکاش روون شدن
حوصله نداشتم ، حوصله مامان و بابا رو نداشتم…
فقط مجبور بودم بیام اینجا ، از تنهایی داشتم روانی میشدم ، همش فکر میکردم به اینکه فلور و سارا کنجا ان و اخرش به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم…

ــ چرا رفتی ارکا ، چرا رفتی …
نمیگی دلمون واست تنگ میشه؟
بیمعرفت..!
بشین تا واست چای بیارم مادر

از خودم جداش کردم و نشستم رو مبل

+آره …
من همیشه همه رو تنها میذارم ، بی معرفت عالمم
بی معرفت …

ــ چیشده ارکا؟
بعد اینهمه سال که اومدی مثل برج زهر مار شدی؟!

پوزخندی زدم و رفتم سمت اتاقم

+اگه میبینی الانم اومدم به خاطر نامزدمه
نه هیچکس دیگه …

اجازه حرف دیگه ای رو بهش ندادم و در اتاقمو بستم

لباسامو در آوردم و با یه شلوارک که تقربا تا رو زانوم بود رفتم تو تراس اتاقم …
سیگارمو بین لبام گذاشتم و متوجه تاریک شدن هوا نشدم
با صدای بوق ماشین به خودم اومدم
بابا بود ، مرد مرموزی که گند زد به رابطه من و خودش …

یه تیشرت سیاه پوشیدم و رفتم بیرون
به محض پایین رفتنم وارد خونه شد

یه تای ابروشو بالا فرستاد و اومد نزدیکم ، دستشو رو شونم گذاشت و گفت

ــ به به
آرکا خان!
چه عجب ، برگشتی خونه پدریت
افتاب از کدوم طرف سر زده؟

پوزخندی زدم و زوم شدم رو دستش که رو شونم بود
بعد یکم مکث دستشو برداشت

+اومدم دنبال نامزدم بگردم
شما مشکلی داری؟!
اگه مشکلی هست بگو برم خونه خودم

کلیدشو انداخت رو اُپِن و نشست رو مبل … .

ــ کدوم نامزدت؟

عصبی و ناباور خندیدم ، چنگی به موهام زدم و غریدم:

+خوشم میاد یه جووووری داری لاشی نشونم میدی هرکی ندونه فکر میکنه ده تا زن داشتم

خندید و پاشو روهم انداخت

ــ منظورم این نبود پسر!
چرا تلخ برداشت میکنی؟
من اصلا خبر داشتم تو نامزد کردی؟!
حداقل به مادرت میگفتی از دوریت داشت سکته میکرد

اره ، مشخص بود ..! .

+نامزد کردم ، بچه دار شدم ، بچم از بین رفت با نامزدم بهم زدم ، گمش کردم
اعتبارتون تو ایران زیاده مخصوصا شاهرخ خان
اومدم کمکم کنین

پوزخندی زد ، نشستم رو به روش

ــ اره ، تو از اولشم شاهرخُ بیشتر از من که پدرتم قبول داشتی..!

+معلومه!
هموزم دارم!..
اونقد که اون واسم پدری کرده تو نکردی …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Reyhan
2 سال قبل

تنکس

Asal
2 سال قبل

چ خلوت هی من اومدم اتی سارا فلور هلی سنااا کجاییننن

👊atena😎
پاسخ به  Asal
2 سال قبل

جانم؟

Asal
2 سال قبل

اخا مه میخام رمان بنویسم بگید چ کنم

Asal
2 سال قبل

رمان میخام بنویسم راهنمایی کنید

🖤رز سیاه🖤
پاسخ به  Asal
2 سال قبل

ببین عسل جون باید با آقای نمیدنم اسم کوچیکش چیه ولی باید با قادر حرف بزنی اگه بخوای حرف بزنی باید بری تو تلگرام و ساده تر بگم تو جست و جو بزنی رمان من چت روم اونجا میتونی پیداش کنی بنویس برای ثبت رمان اومدم ونام و نام خانوادگیت و سنت رو هم باید بنویسی

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x