رمان نیمه گمشده پارت 62

4.3
(16)

دست سارا رو گرفتم و شروع کردیم به قدم زدن

+من باید از دیگران بشنوم عشقم چشه؟
نصف شبی از بغل من بیرون رفتی ، رو مبل خوابیدی؟

نفسشو آه مانند بیرون فرستاد و دستامونو تو جیب ژاکتم گذاشت
اندازه دست هر دوتامون جا داشت …

ــ باید بفهمم مامان و بابام کی بودن
اینهمه سال گذشته ، تنها چیزی که ازشون دارم فقط یه دست نوشتس!

یکم خیره نگاهش کردم و بعد رومو برگردوندم
اگه این چیزایی که مامان گفت حقیقت باشن سارا ول نمیکنه بره؟
یه لحظه غم تو دلم نشست ، اگه از دستش بدم …
این بار دیگه نابود میشم!

شونه هاش رو گرفتم و به طرف خودم چرخوندمش

+یه قولی بده

ابرویی بالا انداخت و لبخند مصنوعی زد

ــ تو جون بخواه

یه قدم نزدیک تر رفتم و فاصله بینمونو به صفر رسوندم
سرشو تو سینم قایم کرد و دستاشو دورم حلقه کرد …

+قول بده هرچی شد از پیشم نری
باشه سارا؟
قول میدی؟

ریز خندید و قفسه سینم رو بوسید

ــ منی که اینهمه وقت برای به دست آوردنت تلاش کردم چطور میتونم حالا که پیشمی بذارم برم؟
هوم؟

سرشو بوسیدم و دستمو زیر زانو هاش انداختم
بلندش کردم که قهقهه ای زد

ــ چیکار میکنی دیوونه؟!
مردم دارن نگاه میکنن

شونه ای بالا انداختم و به دور و ورم نگاه کردم و بعد ، بلند طوری که همه آدمای اطرافمون بشنون گفتم

+این دختره عشق منه!

سارا لبشو گزید و سعی کرد بیاد پایین که نذاشتم

+بشین دیگه چقد وول میخوری تو بچه!
بریم کافی شاپ میذارمت زمین

ــ میدونستی چقد عاشقتم؟

ضربان قلبم لحظه به لحظه از بودن کنارش بالا تر میرفت
از اونایی نبودم که زود خودمو ببازم ، ولی جدیدا یه رفتارای عجیبی داشتم …
مثلا وقتی خوشحال میشد خوشحال میشدم ، ناراحت میشد ناراحت میشدم
یه جورایی … شده بودم انعکاس اون!

+چقد عاشقمی؟

متفکر چونشو خاروند

ــ اندازه گرمای خورشید

آروم زمزمه کردم:

+من بیشتر …

پنج دقیقه ای راه رفتم و تو بغلم بود که یالاخره به کافی شاپی که توش میز رزرو کرده بودم رسیدیم

زبونی رو لبام کشیدم و گذاشتمش زمین
نفس عمیقی کشید و بوی غلیظ قهوه رو وارد ریه هاش کرد ، با لذت چشماشو بست و بعد چند ثانیه باز کرد

هدایتش کردم سمت میز آخر سالن

ــ آرتا …
اینجه رزرو شدست

به کیک روی میز اشاره کرد
نشوندمش پشت میز

+آره خب ، رزرو شدست

💕🤍سآرا🤍💕

ابرویی بالا انداختم و دستاشو گرفتم

+عزیزم وقتی رزرو شده که نمیتونیم بشینیم اینجا
بیا بریم اون طرف

ــ نوچ!
اینجا رو من رزرو کردم

به کیک دونفره روی میز نگاه کردم
واسه من گرفته بود؟
کم کم لبخند دندون نمایی رو صورتم نقش بست

+پس … این کیک مالِ منه؟

چشمامو به آرامش به معنی آره باز و بسته کرد

ــ برای اینکه خوشم نمیاد حالت بد باشه یه کیک گرفتم ، دوست داری مگه نه؟
یادمه قبلا عاشق کیک قهوه با کارامل بودی

ذوق زده کف دستامو بهم کوبیدم

+واییی ..!
مرسی آرتااا!
خیلی دوسِت دارم

کوتاه لباشو بوسیدم و چاقو رو برداشتم
به محض اینکه کیک رو قاچ کردم کارامل ازش بیرون ریخت

همیشه عاشقِ این صحنه بودم
خیلی قشنگ بود و آدم با دیدنش ضعف میکرد
زود شروع کردم به خوردن ، آرتا دستشو زیر چونش گذاشته بود و با خنده نگاهم میکرد

تیکه بزرگ کیکمو به زور قهوه پایین فرستادم و ناباور خندیدم

+چته آرتا!
بخور دیگه کوفتم شد

بدون اینکه نگاه ازم بگیره ، چنگالشو دست گرفت

ــ انقد قشنگ میخوری دلم میخواد فقط نگاه کنم

+اینجوری که از گلوم پایین نمیره

ــ قشنگ مشخصه!

یکم از کیک خورد و انگار که تازه چیزی یادش اومده باشه گفت

ــ فلور بهت زنگ نزده؟

با تعجب نگاهش کردم

+چرا ، باهاش حرف زدم ولی چیز خاصی نگفت

ــ حاملس!

چنگالم از دستم افتاد و به سرفه افتادم …

فنجون قهوه مو به لبام نزدیک کرد و قلوپی ازش خوردم

تیکه تیکه گفتم

+ه..هان؟
حا.ملس؟

اوهومی گفت و موهامو نوازش کرد

+پس چرا به من نگفت؟
تو از کجا میدونی؟

ــ آرکا بهم گفت

ذوق کرده بودم ولی عصبانیتم بیشتر بود …
مگه من رفیقش نبودم ؟

*************

لبمو به دندون گرفت و محکم مکید
همراهیش کردم و لب بالاییشو بوسیدم

زبونشو وارد دهنم کرد ، مکی بهش زدم و دستمو رو ته ریشش گذاشتم

سینمو تو مشتش گرفت و فشارش داد
صدای آه های غلیظم تو گلوش خفه میشد

بدجور دلم میخواست حسش کنم …
ازش جدا شدم و نفسی گرفتم

دست آزادشو به بهشتم رسوند و مالوندش

+آاای …
آرتا ، آه …

ــ جونم ، جونم عزیزم

از شدت خواستنش ، قطره اشکی رو گونم غلتید …

+دیگه .. نمیتونم

سینمو وارد دهنش کرد و چندین و چند بار مکید و گاز های ریز گرفت

داشتم هق هق میکردم که دست از سینه هام کشید و چشمای سرخشو بهم دوخت ، با نارضایتی تمام لب زد

ــ میخوای لباساتو تنت کنم بخوابیم؟

سرمو به نشونه نه تکون دادم

+الان ..فقط تورو .. می..میخوام ..!

ــ یکم دیگه تحمل کن

سرشو پایین برد و بهشتمو مکید ، گاز محکمی گرفت که جیغ کشیدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x