رمان نیمه گمشده پارت 70

4.6
(18)

༺ཌ༈فِلـ‌ور༈ད༻

🏷1 سال بعد

با کمک آرکا ، کارن و کارینا رو مرتب کردم و لباسای مجلسیشونو بهشون پوشوندم

ــ نگاش کن!
در بیار اون انگشتتو ، گند زدی به صورتت خب بابایی

پوفی کشیدم و کارینا رو دادم بغل ارکا و کارن رو خودم بغل کردم

+عزیزم اینا هنوز سه ماهشونه
چه میفهمن تو چی میگی؟

با دست ازادش دستمو گرفت و جلوی اینه نگهم داشت

ــ خب حالا!…
خوب شدم؟

چشمکی زدم و از تو اینه بوسی براش فرستادم

+مگه میشه بد شده باشی؟

ــ تو ام عالی شدی نفس!

خداروشکر شاهرخ خان رضایت داده بود که آرتا و سارا باهم ازدواج کنن و امشب ، شب عروسیشون بود …

صندلی عقب ماشین نشستم و بچه ها رو گرفتم بغلم

+آروم بریااا
باشه؟

چشمی گفت و شروع کرد به روندن …

༺سٰـ‌آرٰآ༻

نگاهی به ارایشم انداختم و تور لباسمو مرتب کردم

برگشتم سمت ارتا که با لبخند از تو اینه داشت نگاهم میکرد …

ــ ندزدنت خانوم خوشگله

دستمو پشت گردنش گذاشتم و لباشو بوسیدم

+خیلی خوشحالم آرتا…
خیلی …
باورم نمیشه بالاخره داریم ازدواج میکنیم

تو گلو خندید و به لباسامون اشاره کرد

ــ لباس عروس و دوماد پوشیدیم و باورت نمیشه؟

محکم تو بغلش چلوندم و موهامو پشت گوشم فرستاد …

دست تو دست هم پایین رفتیم ، نجوا و سامیار هم دعوت بودن و کارن و کارینا بغل اونا بود …
با چشم دنبال فلور و آرکا گشتم و بالاخره وسط پیست رقص پیداشون کردم

ــ اوفف
چقد حرفه ای!

اوهومی گفتم و پشت صندلی عروس و داماد نشستیم
همه با دیدنمون سوت و دست زدن

نجوا و سامیار پیشمون اومدن و بعد کلی تبریک گفتن و پرسیدن حال و احوال رو صندلیای خودشون جا گرفتن …

ــ مبارک مبارک مبارک

نگاهمو از دستای چفت شدمون گرفتم و بالا رو نگاه کردم ، آرکا بود و کارن

آرتا ــ چیزی زدی ؟
من اصلا مشروب نیاوردم نمیدونم چته

وا رفته نگاهش کرد و گفت:

آرکا ــ خب میخوام مجلسو گرم کنم
تو الان باید افتخار کنی دوتا از ستاره ها تو مراسم عروسیتن .

*

فلور دستشو رو شونم گذاشت و با ذوق ، همونطور که لبخند گشادی رو لباش بود گفت:

ــ خواهری واستون اتاقُ اماده کردم راحت باشین

زهر ماری نثارش کردم و خواستم بیشتر حرف بزنم که ارتا اومد و فلور بعد از خداحافظی ، بچه هاشون رو همراه ارکا برد …

زیپ لباس عروسمو باز کرد و از تنم در اوردش

نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمتش ، کتش رو در آوردم و خواستم پیرهنشم در بیارم که انداختم رو تخت

لباشو گذاشت رو لبام و عمیق شروع کرد به بوسیدن
همراهیش کردم و لب پایینشو داخل دهنم کشیدم

همونطور که لبامو میخورد ، سوتینمو باز کرد و انداختش رو تخت و سینمو فشار ریزی داد

نفس کم آورده بودم ، یکم عقب رفتم و نفسای عمیق کشیدم …

لباساشو در آورد و دوباه خیمه زد رو تنم
لاله گوشمو مکید و اومد سمت گودی گردنم
کل تنمو بوسه بارون کرد و به پایین تنم رسید …

ــ وحشی دوسداری؟
هوم؟

با لحنی که خماری ازش میبارید گفتم:

+اومممم… از اون خشنا

میدونستم بعدا عین سگ پشیمون میشم …

پاهامو از هم باز کرد و سالارشو رو بهشتم قرار داد
یکمشو که واردم کرد از درد صورتم تو هم شد
با یه ضربه ، کلشو واردم کرد
جیغ بنفشی کشیدم که همون لحظه آرتا یکی از دستاشو جلوی دهنم نگهداشت

ــ الان عادت میکنی

چشمامو با درد بستم ، خونی که از بهشتم جاری شده بود رو با ملافه روی تخت پاک کرد و شروع کرد به تلنبه زدن … .
اولش اونقدر درد داشتم که اشک از چشمام سرازیر شده بود ولی بعد عادت کردم و درد ، جای خودشو به لذت داد …

صبح که چشمامو باز کردم آرتا کنارم نبود ، صدای شر شر آب از داخل حموم میومد و آهنگ خوندن ارتا میون صدای آب ، گم شده بود …

کش و قوسی به بدنم دادم و اروم از روی تخت پایین اومدم
همه چی مرتب بود ، ملافه ها رو انداخته بود تو سبد لباس چرکا
لبخند ملیحی زدم و به لباسایی که واسم اماده کرده بود خیره شدم
حوله تن پوشمو ، پوشیدم و تقه ای به در زدم

ــ بیا تو
در حموم رو باز کردم و داخل شدم
تو وان دراز کشیده بود و کتاب میخوند

ــ صب بخیر عشقم
ساعت نُه شده تازه بیدار شدی
من خانوم خوابالو نمیخوامااا ..!.

هنوزم خمارِ خواب بودم …

+صبح تو ام بخیر
چرا تو وان کتاب میخونی؟ نمیگی خیس میشه؟

نوچی کرد و بلند شد
دستمو رو چشمام گذاشتم و جیغ خفیفی کشیدم

ــ چته دیوونه!
ما الان زن و شوهریم دیگه خجالتت چیه؟

تو گلو خندید و حولم رو از تنم در آورد
دستمو پایین اوردم و چشمامو باز کردم

منو تو وان گذاشت و موهام رو شست

+خودم میشورم آرتا
تو برو لباس بپوش یه صبحونه واسم اماده کن تا من میام
افرین ، برو

پوکر فیس نگاهم کرد و چیزی زیر لب گفت
بوسه ای رو پیشونیم نشوند و پایین رفت
معلومه بد جور ریدم تو حس و حالش …!

بدنمو شستم و بعد پنج دقیقه سوت زدن زیر دوش
رضایت دادم بیرون بیام
داشتم موهام رو خشک میکردم که صدای داد و بیداد ارتا ، وحشت زده سر جام وایستادم

به سرعت برق لباسام رو پوشیدم و موهام رو دم اسبی بستم
بدون توجه به تیر کشیدن زیر دلم ، دویدم طبقه پایین
اما …
اینکه مادر آرتا بود با یه ظرف توو دستش!…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x