&& ویلیام &&
نامه رو اروم پایین گرفتم و مات زده ، به نقطه ی نامعلومی خیره شدم … .
رفت؟! …
یعنی به همین آسونی ولم کرد؟! … .
لبامو رو هم فشردم …
سری تکون دادم و گوشیمو به سرعت از توی جیب شلوارم بیرون کشیدم …
شماره ی لوئیس رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم نگه داشتم …
بعد از چند لحظه صدای محکمش اومد :
_ بله جناب سرگرد؟! …
نفسمو محکم بیرون فرستادم و جدی و گفتم :
+ لوئیس ، واست یه کاری دارم …
_ گوش به فرمانم سرگرد ! …
قدم زنان به طرف پنجره ی اتاق حرکت کردم و در همون حین ، لب زدم :
+ نشونی یه فردی رو بهت میدم ، برو فرودگاه …
بده به مامور اونجا و بهش بگو یه همچین آدمی ؛ اگه اومد و خواست بلیط پرواز بگیره ، بگیرنش و به من خبر بدن … .
لوئیس نگران گفت :
_ مشکلی پیش اومده جناب سرگرد؟! …
قاچاقچیه یا …
پریدم بین حرفش و عصبی گفتم :
+ سروان ! …
شما موظفی کاری رو که ازت خواستم انجام بدی …
سوال بی ربط و بی جا ، ممنوعه ! … .
دستپاچه گفت :
_ ب … بله سرگرد …
عذر ، عذر میخوام … !
فقط … .
پرده رو یکم با دستم کنار زدم و همونطور که به حیاط زل زده بودم ، گفتم :
+ فقط چی؟! …
نفسشو لرزون بیرون فرستاد و آروم گفت :
_ به جناب سرهنگ درباره ی این موضوع …
پریدم بین حرفش و سریع گفتم :
+ نه ، نیازی نیس به جناب سرهنگ چیزی بگی …
این یه کار شخصیه …
تو فقط با یه تعداد مامور برو به فرودگاه و کاری که ازت خواستم رو انجام بده ... .
_ چ … چشم جناب سرگرد … .
گوشی رو قطع کردم و به بیرون خیره شدم …
پیدات میکنم آوین ، نمیزارم بری …
به راحتی به دست نیارودمت که بخوام به راحتی از دست بدمت …
نفسمو محکم بیرون فرستادم و پرده رو ول کردم … .
&& آوین &&
خودمو پرت کردم روی تخت و چشمامو بستم …
ساعد دستمو گذاشتم روی چشمام و به فکر فرو رفتم …
بعد از ظهر بود و ساعت ۴ ! …
مطمعنن تا الان دیگه به نبود من پی برده …
آهی کشیدم و به پهلو چرخیدم …
گوشیمو از بالای سرم ورداشتم و روشنش کردم …
رفتم توی گالری و مشغول زیر و رو کردن عکسامون شدم …
همون موقع بود که یه پیام واسم تو واتساپ اومد …
ابرویی بالا انداختم و داخل برنامه ی واتساپ شدم که دیدم پیام از طرف ویلیامه …
اخم ریزی کردم و خواستم گوشیو خاموش کنم ولی امان از حس فوضولی ! …
روی پیویش کلیک کردم و شروع به خوندن پیامش کردم:
” درد بی درمان شنیدی … !
حال من یعنی همین :((
بی تو بودن درد دارد … .
می زند من را زمین ! … . ”
نگاهمو بالا بردم و به اسمش زل زدم …
خودش بود ولی … ولی باید باور میکردم ویلیام واقعا یه همچین بیتی واسم فرستاده؟! …
اشک توی چشمام حلقه زده بود …
گوشی رو خاموش کردم و پرت کردم یه گوشه …
متاسفم ویلیام ولی من بر نمیگردم ! …
متاسفم ! … .
چ جالب🥲
هققق 😓😭😢
چه احساسی🥲🥺
ایوللل ، خیلی زیرکیااا …
نکته ی این پارت رو گرفتی 😎😂
😂😂😂💪
گوساله خودتی کثافت 🤬 آدم وقتی فرز میکنه بقیه گوساله ان
ینی خودشه پامام پامام 😎
پامااام؟؟!!🤣🤣🤣🤣🤣
پارت بعدو کی میزاری🙃
بریم واسه پارت بعددد😎
منم فهمیدم دیگه
این پلیسه ولی یه گروه تشکیل داده تا بتونه جاسوسی کنه
گروه در واقع پوشش هست
😬😬😬سکوت کنین بد نیستااا
میفهمی😉😂
ویلیام پلیسه گروه پوشش احساس میکنم مربوط به یکی از گروه های افشین یا ایلیاد یا تامی میشه یادم نیس بعد کارن قاچاق چیه بعد اخرش میخوان کارنو به دام بندازن شاید ایلیاد افشین هنوز تو کارن که میخواستن کارن و اوین ازدواج کنن و اینکه شاید بخاطر اینکه افشین ایلیاد صمیمی ترن
ویلیام مامور پلیس …
گروه پوشش چیه اصلا؟!😑🤦♀️
برا اینکه کسی متوجه نشه ماموره یه گروه دارن که بقیه خیال کنن خلافکارن
ای باباااا … لو ندین دیگههه😑😂
عهههه پلیسههههه
پشمام..
واییی زود زود پارت بده سارا جون
من تحمل انتظار رو ندارمممم
میگم ی سوال دوستان
کسی میدونه چرا رمان به شیرینی مرگ که تو همین سایت هم هست نصفه پارت گذاری شد؟
چون من خودم خیلی بد روش قفلی بود :::::)))))
😂😂😂اره ، اینا لو دادن دیگه …
پارت بعد شب دیگه 😓😂
من بگو فکر کردم اینم مثل ننه و باباش نگو ایشون پلیس تشریف داشتن
اما بدجور تو شوک رفتم
این خود عشقه 😎
چی فکر کردین در موردش؟! …
خلافکاره؟!🙄😂
بعدشم من یه چیز یادم رف بگم …😑
تامی هم مثه اینکه خودش یه مامور محافظ پاریس بود …
و همچنین کلارا 🖕😑😑😑
هر دوشون مامور بودن و واسه اینکه لقب ارشد توی اداره ی پلیس بگیرن میخواستن همو شکست بدن که اونطور شد 🙂
ویلیام هم مثه همونا عشقه 😎
نمیخواستم چیزی بگم ولی….
برگانم
سروان؟
سرگرد؟
سرهنگ؟
فرانسه؟
ویلیام؟
لوئیس؟
😂😂😂صبح بخیر 🤣
هنوز نگرفتی ماجرا رو؟! …
این اسکلا لو دادن دیگه 😑😂
منظورم این بود ک خارجیام مگه سرهنگ و سرگرد و سروان دارن؟
یا اینا داشتن فارسی حرف میزدن؟
میخوای به انگلیسی فرانسوی واست بنویسم؟!؟!😑😑😑😑وات د فاز هلی؟!
چرا باید قهر باشه؟! …😑🙄
😄🖕خودمو پاره کردم انقدر گفتم قهرم بعد تو میپرسی هلی قهری؟
مرسی واقعا
چرااااا؟!؟😑😑😑😑😑😑
😑بییییی ادب
ب نشیمنگاهم چیه اع وا زشته مادر.
بابا با ادب با حیااا🙄😂
😑مگه من گفتم گفتی به کون من؟
گادایا
شما منو خیلی ضایع میکنینااا
هارتم من برم کات فور اور بشم؟😑🤨
هعی
باشه حالا🥺🙂💖
such a woowww
ویلیام پلیسهه
😂😂😂خوبه یا بد؟! …
عووووووف جون چ شود 🙂❤😈😂
بله بله 😈😂
پارت پیلیز🥺
زیاد پیلیز سارا🥺❤😂
تا ۹ اگه بشه میزارم گلی 😘😅
میشی🥺❤😂
من همیشه فکر میکردم پلیس ها بچه مثبت و تا زمان ازدواج اصلا راجب سکس صحبت نمیکنن چه برسه انجام بدن حتی تصورات این بود پلیس جماعت دختر میبینه سرش میندازه زیر میگه خواهرم بعد الان همه تصوراتم بهم ریخت😅
همین دیگه فکر میکردم نباید دل و احساسات داشته باشن😂
والا پلیس هایی که من تو کوچه و خیابان دیدم نه به نظرم نه دل دارن نه احساسات😂
اینجا خارجه گلممم😏😎😂
همینو بگووو😢😂
دایی من پلیسه اونقدر جیگره بچه ک بودم به مامانم میگفتم توروخدا به داییم بگو وقتی بزرگ شدم منو بگیره بعدا فهمیدم که محرم ها باهم ازدواج نمیکنن ولی تو کفش موندم…
وایی جررررر🤣🤣🤣
چند سالشه؟!😍😅
۳۲ ازدواج کرده یه زن جیگری گفته ک ادم محوش میشه…😍ولی افریطه هس😅
به سلامتی 😍
زن دایی ها همیشه افریطه ان 😂💔
من زن دایی بشم خیلی مهربون میشم.ولی بعید میدونم..
😅
چرا بعید؟!🙄😂
بنظرت من بچه خواهرشوهر رو دوس میدارم؟؟؟عمرااا بدم میاد از خواهر شوهر حالا بیام بچشو دوس داشته باشم عوعع
😂😂😂وایی اتی
😂خواهر شوهررررررر
خفن شد که 😉
در حال انتظار😂
خفن تر هم میشههه😍😍😂
دایی من پلیسه .باید ببینیش دیگه هیچ وقت این فکر ها تو ذهنت نمی یاد 😂😂😂
سلااااااااااام بر عشقای من…
خوشگل جمعتون اومد…
دلم تنگتونه بیشوراااااااا…عررررررررر
سلام عجقم 😢
دلم اندازه ی سوراخ جوراب ناخون کوچیکه ی مورچه تنگیده بود لامصببب😭😂
اوه چقدرم تنگیده…
قربون دلت برممممم ساراییم
هققق 😢
اره دیگه این حد ممکنش بود 😕😂
خدانکنه فرشته 🤗این چه حرفیه 🙂🌷
راستی تو میدونی چرا هلی قهر کرده؟! …
من دیروز بعد از ظهر نبودم ! … مثه اینکه در نبودم یه سری اتفاقا افتاده 😢🤔
من تازه اومدم خبر ندارم…
هلیاااااااااا عشقمممممممم کجاییییییییییییی؟؟
کی باهاش بد حرف زده؟؟؟؟؟
فلور فکر کنم 🙄😭
چرا اخه؟؟
فلوررررررر
چی گفته نمیدونی؟
نه والا 🤦♀️🚶♀️
اون وقت میزنه لهت میکنه
حتما