* * * *
نفس عمیقی کشیدم و وارد فرودگاه شدم …
سالن خیلی شلوغ بود ! …
زبونی روی لبام کشیدم و به طرف اولین پذیرشی که نسبت به اونای دیگه خلوت تر بود ، پا تند کردم …
پسر جَوونی برای پذیرش ایستاده بود …
رو به روی اتاقکش ایستادم و لب زدم :
+ سلام … .
سرشو از تو گوشیش در آورد و نگاهشو به من دوخت …
سر تا پامو بر انداز کرد و همونطور که گوشیشو کنار میگذاشت ، گفت :
_ سلام ، بفرمایید … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و گفتم :
+ من یه بلیط سفر برای ایران میخوام …
سری تکون داد و گفت :
_ باشه ، یه لحظه …
و مشغول کار با لب تاپش شد …
زبونی روی لبام کشیدم ، نگاهم کشیده شد سمت پلیس و مامورای زیادی که توی سالن فرودگاه میچرخیدن …
متعجب ابرویی بالا انداختم …
خیلی عجیب به نظر میرسیدن ! …
دست همشون یه برگه ی کوچیک بود …
هی نگاهشونو بین اون برگه و چهره ی آدما رد و بدل میکردن … .
اخم ریزی کردم و آب دهنمو به سختی قورت دادم …
با صدای پسره به خودم اومدم :
_ خب ، من ثبت کردم گلم فقط …
سوالی سری تکون دادم و با چشمایی ریز شده ، گفتم :
+ فقط چی؟! …
نفس عمیقی کشید و با اشاره به اتاقکی دیگه که اونوَر سالن بود ، گفت :
_ باید ببری پیش اون پذیرش و بعد از پرداخت پول ، بلیطتو دریافت کنی … .
لبخندی زدم و گفتم :
+ باشه ، مرسی … .
سری تکون داد که زودی برگشتم و به طرف همون اتاقک پا تند کردم ؛ یه دو قدم بیشتر ور نداشته بودم که با صدای مردی سرجام ایستادم :
_ هی ، تو … .
آب دهنمو به سختی قورت دادم …
برگشتم عقب که مامور پلیسی رو دیدم …
به خودم اشاره کردم و با بهت و ترس گفتم :
+ ب … با من دارین؟! … .
با اخم غلیظی که روی صورتش جا خوش کرده بود ، سری به نشونه ی آره تکون داد و بی اعصاب گفت :
_ آره ، خودت …
سرتاپاشو آنالیز کردم که لب زد :
_ بیا اینجا ببینم … .
نفسمو لرزون بیرون فرستادم و آروم به طرفش حرکت کردم …
رو به روش ایستادم که نگاهشو بین من و برگه ی توی دستش ، رد و بدل کرد …
بالاخره سرشو بالا گرفت و پوزخندی به روم پاشید …
متعجب بهش زل زده بودم که بی سیم توی دستشو گرفت جلوی لباش و گفت :
_ بیاین اینجا ، دختره رو پیدا کردم … .
متعجب با چشمای گشادم بهش زل زدم که نزدیکم شد و بعد از گرفتن بازوم ، منو به یه سمتی کشوند … .
به خودم اومدم و عصبی همونطور که سعی داشتم بازومو از دستش بیرون بکشم ، غریدم :
+ ولم کن ببینم …
اشتباه گرفتی آقا ! … .
پوزخندی زد و سکوت کرد …
پرتم کرد یه گوشه ی سالن و دست به سینه به اطراف خیره شد …
نفس نفس زنون به طرفش رفتم …
با دستایی مشت شده ، کنارش ایستادم و با خشم گفتم :
+ واسه چی منو آوردی اینجا؟! …
هاااا؟! … .
اخمش غلیظ تر شد …
همونطور که از گوشه ی چشم بهم خیره شده بود ، گفت :
_ برو یه گوشه ساکت وایسا …
الان همه چی معلوم میشه ! … .
دندونامو رو هم سابیدم ، همون موقع بود که تمومه مامورا جمع شدن رو به رومون …
همون ماموری که منو آورد اینجا ؛ بهم خیره شد و خطاب به اونا ، لب زد :
_ همونه دیگه ، نه؟! …
همشون با یه نگاه به برگه های کوچیک توی دستشون ، سری به نشونه ی آره تکون دادن …
هیچی از حرفاشونو متوجه نمیشدم … !
ماموره موبایلشو در آورد و بعد از یکم کار باهاش ، گوشی رو گرفت نزدیک گوشش …
بعد از چند لحظه ؛ همونطور که بهم زل زده بود ، جدی شروع به حرف زدن با طرف پشت خط کرد :
_ سلام سرگرد …
کسی که خواسته بودین رو پیدا کردیم …
بله ، همینجاس …
باشه ، ما منتظر شماییم … .
فعلا قربان … .
مثل همیشه عالی👌
فدای تووو😘🥀
قربون دستت برم چقدرم زیاد نوشتی غافلگیرشدم…
ساراااا این چه وضعشه چرا کمممممممم
😂😂😂تو خماری بمونین تا فردا 😉🚶♀️
بیشور عبضی میمون…
🤗😂گوناه دالم …
خدابیامرز پدر مادربزگم گناه داشت ک رف…
دیووثِ زبون دراااز😑😂
این زبونو نداشتم ک همه قورتم میدادن
بخاطر همین اسمم اتیشپاره هس دیگ😐😂
😂😂😂دهنت سرویس
دهن به این خوشگلی حیفه سرویس شع…
دوس داری ترشیمو بزارن کسی منو نگیره ارهههه؟؟؟
کثافت😂
خیلی عالی💗🙏😍
وایی نه فرداخیلی دوره🥺😂
😂اگه بشه بخاطر تو امشب یه پارت میدم 🤗😘😅
شما دستتون نمیشکنه اینقده مینویسید؟
الان این طعنه بود یا …🙄
نه جدی میگم روزی چندتا پارت مینویسید زیاده ادم دستش میشکنه…
پارتای من که کوتاهه 😌😉😂
اصلن بدرک بزار بشکنه…
منو ببین بفکر کی ام
از دست تو؟
نوچ عشقم مگ میشه من از دستت ناراحت باشم خاهرشوهر عزیزممممم…😂😂
واهایایاایایایایایاایایای
شوکه شدممممممم
سارا پارت میخایممممم
ما پارت میخایم یالا
ما پارت میخایم یالا
تا پارتو پس نگیریمممم آروم نمیگیگیگییگیریمممم
😂😂😂الان گذاشتم
نزاشتی 😐
چرا گذاشتم 🙄🙄🙄
تا پارت ۱۹ گذاشتم که گلم 🙂😊