رمان گذشته سوخته پارت۱۹

3.5
(6)

نفهمیدم چه جوری تو ماشین نشستم و به آیهان تونستم توضیح بدم آیهان با سرعت می روند عمه بهناز توی چهرش نگرانی موج می‌زد آیلار بیچاره بین من و آیسودا نشسته بودم و نمیدونست به کدوممون دلداری بده..

تا دم پذیرش بیمارستان نفهمیدم چه جوری رسیدم وقتی گفتن بهروز تو سی سی یو و آقا اوراز تو کماست و ضریب هوشیش خیلی پایینه آیسودا همون موقع از حال رفت و بعد از دیدن بهروز بین اون همه دستگاه دلم ریش شد انگار قفل بودم قدرت گریه کردن نداشتم یه بغض اندازه گردو تو گلوم گیر کرده بود…

روبروی آی سی یو روی صندلی نشسته بودم و به یه نقطه خیره شده بودم صدای تند تند قدم برداشتن دو نفر توی راهرو بیمارستان اکو می‌شد و من قدرت نداشتم سرمو برگردونم و نگاه کنم یکی سریع کنارم نشست و شروع کرد به تکون دادن دستم آیدین بود ایلیار هم همراهش بود که صدام زد آترین آترین چرا جواب نمیدی؟ سرمو به طرفش برگردم و نگاش کردم انگار قفل شده بودم نمیتونستم حرف بزنم.

(آیدین)

نگران آترین رو تکون میدادم ولی فقط نگاه میکرد و حرف نمیزد.

ایلیار:بهش شوک وارد شده خطرناکه باید ازشوک دربیاد.

آیدین: ایلیار برو بگو پرستار بیاد نگرانشم،ایلیار رفت و در همین حین آیلار سریع خودشو رسوند و با دیدن آترین چندبار تکونش داد وقتی دید بی‌فایده است یکی زد توی گوشش انگار آترین تازه به خودش اومده بود زد زیر گریه و خودش رو توی بغل آیلار پرت کرد…

دم در اتاقی که آیسودا داخلش بستری بود منتظر بودیم با ایلیار، آیهان خیلی نگران آیسودا بود

آترین و آیلار توی اتاق پیش آیسودا بودند و عمه بهناز هم پیششون بود ایلیار کنارم وایساد و پچ زد از کجا فهمیدی؟

پچ زدم سر جلسه بودم آیلار بهم زنگ زد و گفت.

مشکوک نگام کرد و گفت آیلارشماره تو رو از کجا آورده بود؟ سعی کردم هول نشم و گفتم چقدر سوال پیچ می کنی داشته دیگه دوباره زنگ بزن به آریا ببین جواب میده ایلیار سری تکون داد و گفت: نه هرچی زنگ میزنم خاموشه

آیدین:به شرکتم زنگ زدی؟

ایلیار: آره تازه به شرکت باباشم زنگ زدم نبود…

دقیقا سمت چپ راهرو که اتاق آیسودا بود بخش مراقبت‌های ویژه وآی سی یو بود توی قسمت مراقبت های ویژه فقط پدر آیسودا بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان زیتون

خلاصه : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن ،…
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mohi
2 سال قبل

چرا اینقد پارت هات کوتاهه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x