رمان گذشته سوخته پارت ۲۳

4
(4)

آریا)

 

کلافه به طرف آیدین برمی گردم: یعنی نفهمیدی بهروز چی بهش گفت؟

 

آیدین:اگرمی دونستم اینجانبودم…

 

امروز این بیمارستان مرگ دونفر روبه خودش دیده بوددرهمین حین دکترازاتاق آترین بیرون میادومن آیدین به طرفش می ریم:خانم دکترچی شد؟

 

عینکش روبالامی زنه ومی گه:ماتموم تلاشمون روکردیم غم آخرتون باشه….

 

دلم براے تو تنگ شده، براے نگاه تو، دست‌هاے تو، لبخندهاے تو

 

براے تویے که وقتے نیستے انگار خدا هم مرا تحویل نمی‌گیرد،

 

براے تویے که وقتے نیستی، انگار که نیستم، انگار که خودم نیستم! که حتے خواب هم مرا با خود نمی‌برد. که نبودنت تلنبار می‌شود، که نبودنت آوار می‌شود، که نبودنت … که نبودنت را دوست ندارم.

 

دلم تنگ می‌شود وقتے نیستی،

 

دلم خیلے تنگ می‌شود وقتے نیستی…

 

براے نگاه تو، دست‌هاے تو، لبخندهاے تو…

 

 

 

#نرگس_صرافیان_طوفان

 

🍁🍁

 

انگارپاهام به زمین قفل می شن ناباورمی خندم می گفتن تا سه نشه بازی نشه آترین منم؟…خندهام کاملاعصبیه:آیدین ایناچی می گن؟

 

چشم های قرمزآیدین نشون ازحال درونی خودشه دستاش روروی شونم می ذاره و می گه:آروم باش…دستاش روپس می زنم:حالت خوبه؟آروم باشم؟….ساراباشنیدن این خبرازحال می ره،آیلارگریه می کنه باخودم فکرمی کنم آیسودانرفته بایدبرگرده بایدبه دیباخبربدیم عزدارشه بابابراش مهمه نه فکرکنم اون وایلمازکسایی که بایدخوشحال باشن گوشی آترین تو دستم زنگ می خوره اولین چیزی که می بینم روی بک راند گوشیش عکس خودش ومن توی کیش :الو……:سلام خانم اصل پرور کی تشریف میارید برای گرفتن بلیطتون؟چشمام رو روی هم فشار می دم…. ولی این هااصلامهم نبودآترین نبود؟لجبازشان نبود…لبخنداش نبود….صداش نبود….یعنی هیچی نبود….

 

“.

 

یه روزی میـری و می دونم اون روز نزدیکـــه

 

دل بزرگم ازت، پُرِ زخمای کوچیکــه

 

دارم عادت می کنم، به این اشکای پنهونی

 

داری به زورِ گذشته ها، عاشقِ من می مونی!

 

آخه نگاهِ تو، مثلِ یه آدمِ عاشق نیست

 

کسی که حرفی نداره، اون آدمِ سابق نیـست

 

قایقِ کاغذی من، اگر چه نشسته به گل

 

برو! ولی بی جواب نمی مونه، شکستنِ دل…

 

لحظه به لحظه ی من، با غمِ تو سپری شد…

 

سهمِ من از همه چی، غُصه و در به دری شد!

 

کاش یه بارم که شده، حال و هوای دلِ تو عوض می شد…

 

لحظه به لحظه ی تو، خنده به گریه ی چشمامه!

 

حقِته هرچی بگی، حقِ منم همین اشکامه…

 

عکسای دوتایی مون، مرهمِ قلبِ شکستمه، همرامه…

 

هر چی گفتــم اگه می شه نرو… نشنیدی

 

بگو حالِ منو فهمیــدی…

 

جوری رفتـی که تمومِ گذشته بمیـره، دلِ خسته بهونه بگیـره

 

دوسِــت دارم، ولی واسه ی گفتنشم دیـــره…

 

هر چی گفتــم اگه می شه نرو… نشنیدی

 

بگو حالِ منو فهمیـدی…

 

جوری رفتـی که تمومِ گذشته بمیــره، دلِ خسته بهونه بگیره

 

دوسِـت دارم، ولی واسه ی گفتنشم دیـــــره…

 

آخرش رسید… روزی که خسته شی ازم

 

گفته بودم اینو، یادته؟

 

آخرش رسید، روزی که عکسِ گریه هام تو چشای بی خیالته

 

آخرش، به آخرش رسید! این رابطـــه…

 

تا درو نبستی برگرد و عشقتو به قلبم بد کردو

 

قلبِ من نداشت انتظار این دردو

 

از تو غیرِ این تب، چی دارم؟

 

از شبای بی تو بیــزارم…

 

تو می خوای بری، با وجودِ اصرارم

 

پیشِ من بمون، من هنوز دوسِــــت دارم…

 

 

 

(اهنگ خاطره سازی- پازل بند)

 

*۲۰سال قبل-تهران-شرکت داروسازی اهورا-راوی*

 

امیدعصبی پرونده هارازیر ورومی کند نه نیست باتلفن منشی را می گیرد:به ایلمازبگوهمین الان بیاداتاق من….تقه ای به در می خوردامید:بیاداخل…ایلمازداخل می شود چیزی شده امید؟

 

امیدعصبانیست:چرا….تامی خواهدادامه حرفش رابزندتلفن زنگ می خورد:الو..

 

زهرا:سلام آقاتروخداخودتون روبرسونیدآذرخانم حالشون خوب نیست…امیدبحث را فراموش می کندسریع کتش راچنگ می زند وبه طرف خانه می رود….واردمی شود زهرارا می بیند خدمتکارخانه امید:بروپیش بچه هاداخل اتاق درم ببند…زهراچشمی زیرلب می گویدوبه طرف اتاق دو قلوها می رودامیدپله ها رابالامی رود درب اتاق مشترکشان را بازمی کند آذرباحال خرابی درازکشید روی پاتختی چند کاغذ پخش وپلاست آذرباشنیدم صداپا چشمانش را بازمی کندبادیدن امید به سرعت ازجای برمی خیزد برگه هارا چنگ می زند وبه طرفش می رود آذر:امید ایناچین؟چکارکردی؟چکارکردی بازندگیموامید؟هق می زند ومشت برفقسه سینه امیدمی کوبد…امید:آذردرست حرف بزن ببینم چی شده چی داری می گی من چکارکردم؟آذر پوزخندی می زند:تازه شناختمت آقای اصل پرور…برگه هارابه طرف امیدمی گیرد امیدبرگه هارا چنگ می زند.باخواندش پی می بردبرگه هایی که گم شده بودنددست آذرهستن زیرلب باخودش می گویدآخرایلماز وآذین زهر خوشان را ریختند….امید:آذرببین من برات توضیح…آذر طاقتش طاق می شود:توضیح؟؟مگه توضیحی مونده….هرتوضیحی بودداخل برگه خواندم شاهکارهاتو دیدم چرا نمی ذاری داروهای کمیاب وارد بازار بشن؟این تویی امید؟امیدروزای اول؟امیدازبین دندان های فقل شده اش می غرد:اینارو کی بهت داد؟آذر:چه فرقی می کنه نیت کارتو عوض می شه؟امیدمی خواهد دهان بازکند که صدای آذین می آید خواهرآذر…. نگاهی به امید می اندازد نگاهی بسی عاشقانه چه کسی می داند چند سال پیش چه اتفاقی افتاده هریک قرار بود چه نسبتی باهم داشته باشند و الان چه؟…آذین:آذرعزیزم خودتوعصبانی نکن بیا بشین…دست آذر را می گیردو به طرف آشپزخانه می رود…آذین در دلش می گوید خواهرجان موقعی که امید رو به رضا تر جیح دادی باید فکر اینجا هاش رو هم می کردی….آذر را روی صندلی می نشاند برایش شربت می ریزد خودش هم کنارش می نشیند:آذر جان بنظرم رو حت خیلی بد شده بیان با آقا امید و بچه ها چند روزی برید شمال…زهرا از اتاق بیرون آمده بود می خواست پستونک آیدین را از آشپزخانه بردارد ولی حرف های آذین و آذر مانعش شدند در همین حین ایلماز می آید زهرا سریع پشت ستون پنهان می شود….آذر به طرف اتاقش می رود آذین ادامه شربت آلبالویش را می نوشد شربتی به رنگ خون.ایلماز داخل آشپزخانه می شود:راضیشون کردی آذر؟آذر سری تکان می دهد و پوزخندی می زند:آره همسر عزیزم (لحنش با تمسخراست)بگو ماشینشون رو آماده کنن قراره همشون به درک واصلشن….زهرا از ترس زبانش بند آمده این خواهر و برادر دارند چه می کنند؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان غثیان

  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
2 سال قبل

چیشد؟!من کلا قاطی کردم:/

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

اتنام :)من علاوه بر اینکه رمان های اینجارو میخونم رمان های رمان دونی رو هم میخونم و رمانی ک به مزاجم خوش نیاد وسطش ولش میکنم

Delvinradmanesh
پاسخ به  atena
2 سال قبل

میدونم آتنایی اشتبا تایپی بود …
قاطی نمیکنی؟🥺😂💜

atena
پاسخ به  Delvinradmanesh
2 سال قبل

نه اصلا حافظم قویه😂😂

مها
2 سال قبل

یه جا فکر کنم اشتباهى شده مگه اذین همسر ایلماز نیست؟؟

Zahra
پاسخ به  مها
2 سال قبل

این رمانه فصل اولم داره؟؟!

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x