🥂💔 آࢪٺــآ 💔🥂
شاهرخ رو ول کردم و دوییدم طرف سارا ، افتاده بود رو زمین..
کنارش نشستم و گرفتمش توو بغلم ، از هوش رفته بود..
نبضشو گرفتم ، کُند می زد ! … .
شاهرخ به زحمت از رو زمین بلند شد و با اخم بهم زل زد ؛ همونطور که گوشیمو ع جیب شلوارم در میاوردم ، فریاد کشیدم :
+ به خدا اگه بلایی سرش اومده باشه ، زندت نمیزارم شآهرخ!..
اخماش بیشتر توو هم شد ، بی توجه بهش شماره ی اورژانش رو گرفتم..
بعد از چند لحظه جواب دادن ، آدرس عمارت رو دادم و تماسو قطع کردم..
گوشیو گذاشتم توو جیبم و سارا رو بغل کردم..
از عمارت لعنتیش بیرون زدم و منتظر اومدن اورژانس ، موندم..
خدایا سکته نکرده باشه ، سکته نکرده باشه !.
🖐😪🖐😪🖐😪🖐😪🖐😪
نفسی کشیدم و خم شدم توو صورتش ، آروم بوسه ای رو پیشونیش کاشتم..
درست نشستم سر جام و به چهره ی غرق خوابش ، زل زدم..
خداروشکر فقد یه بیهوشی ساده در اثر ناراحتی و فشار زیاد بود!..
نفسمو محکم بیرون فرستادم و گوشیمو در آوردم ، شماره ی آرتا رو گرفتم و منتظر موندم تا جواب بده..
یکم گذاشت تا اینکه صداش به گوشم رسید :
_ جانم داداش؟..
+ میتونی بیای بیمارستانی که بهت میگم؟..
در لحظه صداش ، بویِ نگرانی و اضطراب گرفت و پرسید :
_ چرا؟..
چیزی شده آرتا؟! …
کلافه دستی به صورتم کشیدم و بی حال لب زدم :
+ پشت تلفن نمیشه ، بیا اینجا بت میگم..
هوفی کشید و عجله عجله ای گفت :
_ اوکی..
میرم به فلور بگم ، آماده شیم..
آدرس رو …
پریدم بین حرفش و سریع سریع گفتم :
+ نه نه ، فلور نه..
خودت تنها بیا!..
لوکیشن واست میفرستم..
آب دهنشو قورت داد و با کمی مکث ، لب زد :
_ اوک..
+ پس می بینمت!..
_ اوهوم ، فعلن..
گوشیو گرفتم پایین و تماسو قطع کردم..
💜🔮 فݪۅࢪ 🔮💜
پشت سرش راه افتادم و حرصی گفتم :
+ دِ حداقل بگو کدوم گورستونی میخوای بری!..
کتش رو تنش کرد و با عجله لب زد :
_ نمیتونم بخدا فدآت شم!..
اگه میتونستم که حتمن بت میگفتم ! …
نفسمو محکم و عصبی بیرون فرستادم و خسته بهش زل زدم..
موهاشو سریع سریع حالت داد به یه طرف صورتش و برگشت طرفم..
با دیدنم ، لبخند محوی زد و قدم زنان نزدیکم شد ، بازوهامو گرفت و با آرامش گفت :
_ خانومی!..
ناراحت نشو دیگه ، برگردم همه چیو واست تعریف میکنم..
باشه؟..
نفسمو با فشار بیرون فرستادم که پخش شد توو صورتش …
با وجود اینکه هنوز ازش دلخور بودم ، ولی بازم به سختی لبخند ریزی زدم و بی روح گفتم :
+ باشه ، هرچی تو بگی !.
لب کوتاهی ازم گرفت و با برداشتن گوشی و کلید ماشینش..
از خونه زد بیرون!..
بیحال ولو شدم رو مبل کناریم و سرمو میون دستام گرفتم..
🖕🏿🍃🖕🏿🍃🖕🏿🍃🖕🏿🍃🖕🏿🍃🖕🏿
یه ساعتی میشد که آرکا رفته بود!..
دیگه واقعن داشتم کلافه میشدم ، هوفی کشیدم و عصبی دور خونه شروع کردم قدم برداشتن …
همون موقع بود که صدای چرخیدن کلید توو قفل در اومد و بعد..
این قامتِ ارکا بود که توو چارچوب قرار گرفت!..
به طرفش پا تند کردم و به ثانیه نرسید که رو به روش وایسادم..
حرصی و عصبی ، زود زود پرسیدم :
+ هع ، چه عجب!..
بالاخره آقا تشریفشونو آوردن ! … .
کامل داخل شد و در رو بست..
بیحال و دپرس به نظر میرسید ؛ آب دهنمو قورت دادم و با ملایمت ، لب زدم :
+ آ..آرکا؟..
خوبی؟! … .
انگار به خودش اومده باشه ، نگاهشو بهم دوخت و سرد گفت :
_ آرح ، فقد یکم خستم..
از کنارم گذشت و بی روح ، ادامه داد :
_ میرم یه چرت بزنم …
برگشتم طرفش و با عجله گفتم :
+ ولی..
انگار اصن توو این دنیا نباشه ، بی توجه بهِم گذاشت رف!..
نفسمو محکم بیرون فرستادم و سکوت اختیار کردم..
🙌✨ ٲݛڪإ ✨🙌
در اتاقمو وا کردم و داخل شدم ، خالی از هر حس و حالی بودم!..
در رو بستم و بهش تکیه دادم ، نگاهم به خودم توو آیینه افتاد..
شونه هام خمیده شده بودن ، پریشونی ع سر و صورتم می بارید !.
همونجا سُر خوردم رو زمین ، حرفای آرتا یکسر توو ذهنم برام مرور میشد..
_ اون همه چیو به سارا گفته!..
سرمو میون دستام گرفتم و فشردمش..
_ سارا الان میدونه شآهرخ اون کسیه که اونو فلورو از خانوادشون جدا کرده !.
به نفس نفس افتاده بودم ، چشام از خشم قرمز شده بودن..
+ خ ، خب میدونه سهراب هم توو اینکار دخالت داشته؟! … .
_ یه جورایی نه ، نمیدونه سهراب پدر توئه تا خواست بگه ، جلوشو گرفتم!..
اما ، اما میدونه علاوه بر شاهرخ ، اون هم باهاش شریک بوده توو اینکار !.
تاقت نیاوردم و از رو زمین پا شدم ، چند تا مشت محکم کوبیدم به دیوآر..
لعنتتتت ، لعنت بهت شاهرخ!..
حالا اگه فلورو از دست بدم چی؟..
اگه ، اگه یه درصد سارا ع همکاری پدرِ منم توو اینکار بویی ببره و بعدم فلور خبر دار شه..
گندش بزنن این زندگی کثافتی رو!..