هیچکدوم از این اتفاقات برام عجیب نبود بدون هیچ ترسی نگاه خیره ام و به اتاق سپردم
موجودات کوچولویی که از سر و گردن محمد بالا میرفتن حالا همه گوشه اتاق نشسته بودن و با زبون بی زبونی پچ پچ میکردن و ریز میخندیدن
یکی از همون موجودات کوچولو به سمتم و اومد و پام و تو بغلش گرفت و به عربی گفت: آه هذا خلق أشرف
«عه این اشرف مخلوقاته»
با شنیدن صداش تازه یادم اومد این یکی از پسرای هرمس بود
رو دو زانو نشتم و لبخندی رو لبم نشوندم و با صدایی که اکو میشد گفتم: تو منو یادت میاد؟!
خنده ی ریزی کرد و با انگشت به بینیم زد و گفت: بیب
با این حرکت فهمیدم که بله خیلی خوبم منو یادش میاد
با صدای بم و بچه گونه اش که ترکیب جالبی بود گفت:أنتی جمیله جدا
«تو خیلی زیبا هستی»
متوجه ی حرفش نشدم اما لبخندی زدم و دستم و نوازش گونه روی گونه اش و موهای پر پشتش میکشیدم
کم کم سرش و روی پاهام گزاشت و همینطور که من مشغول نوازش کردنش بودم بخواب رفت
به صورتش نگاه کردم درست مثل وقتایی که هرمس کنارم میخوابید خوابیده بود با یاد هرمس لبخند از روی لب هام کنار رفت به در نگاهی انداختم
نیرویی منو به سمت بیرون اتاق میکشید قبل از اینکه منو مثل اهن ربا به سمتس بکشه
اون موجود کوچولو عو با نمک و به آغوش گرفتم و رو تخت محمد خوابوندم
و همون لحظه بود که نیرو با قدرت بیشتری منو به سمتش کشید و همه چی تار شد
نفس نفس زنان با لرز عجیبی که تمام بدنم و در بر گرفته بود از جا بلند شدم قبل از هر چیز به پشت سر خودم نگاه کردم و دست و صورت خودم و لمس کردم……
…..
سلام اگه اینجوری ادامه بدی و دوتا پارت بذاری و تا یک ماه دیگه نذاری خواننده های رمانتو از دست میدی من خودم دیگه دلم نمیخواد رمانتو بخونم خیلی قشنگه هاااا ولی پارت نمیزاری مدرسه هم شروع بشه دیگه نمیتونیم بخونیم
سلام
من بشدت شرمندتونم ولی باور بفرمایید ذهن آشفته ام توان تجزیه تحلیل نداشت و نداره
نگران هم نباشید جلد یک خیلی زود تموم میشه
دشمنتون شرمنده
رمانتون خیلی قشنگه واقعا
ممنونم ازتون
خیلی مچکرم از درکتون باور بفرمایید به قدری مشغله فکری دارم که به کارای روزمره ام هم نمیرسم اما تمام تلاشم و برای پارت گزاشتن میکنم