رمان نیمه گمشده پارت 23

4.1
(11)

گوشیو پایین گرفتم و به صفحش زل زدم …
با صدای رها به خودم اومدم :

_ فلور …

سرمو بالا گرفتم و خیره به چشمای سبز رنگش ، گفتم :

+ بله؟! …

دستشو به طرفم گرفت و با مهربونی گفت :

_ بیا بریم تو پرورشگاه ، دیگه هوا داره کم کم سرد میشه … .

اوهومی گفتم و با گرفتن دستش ، از رو لبه ی باغچه بلند شدم …
با هم به سمت در ورودی پرورشگاه پا تند کردیم … .

🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔🥂

🖤سارا🖤

خسته و با شونه هایی خمیده از ماشین پیاده شدیم ، فلور جلو تر حرکت کرد به طرف ساختمون …
منم مشغول دادن کرایه به راننده شدم …
بعد از اینکه پول آژانسی رو دادم ، برگشتم تا زودتر خودمو به خونه برسونم …
ولی ، ولی با دیدن فلوری که مثل همیشه درگیر جر و بحث با آرکا خانِ سپهر بود …
هوفی کشیدم ، چقدر اینا حوصله دارناااا …
شبم دست بردار این دعواهاشون نمیشن ! …
بیخیالشون شدم و به طرف در ساختمون پا تند کردم ، بی حوصله تر از اونی بودم که بخوام برم از هم جداشون کنم ! …
خودشون هر وقت خسته شن ، میان … .
همینطوری با سری پایین افتاده ، داشتم با عجله به سمت در ساختمون حرکت میکردم که یکهو به یه چیز سفت و سخت برخورد کردم …
بالا گرفتن سرم همانا و چشم تو چشم شدن با یه پسر غریبه همانا ! …
بی حواس غرق شدم تو نگاه پر جذبش …
اولین بار بود که می دیدمش ، نفس عمیقی کشیدم …
چه عطر خوشبویی به خودش میزنه ! …
ساکت بهَم زل زده بودیم که با صدای آرتا ، به خودمون اومدیم :

_ کیان ، بیا … .

بدون گرفتن نگاهش ازم ، دو قدم عقب رفت و بازم بهِم زل زد …
سرمو انداختم پایین ، زیر نگاه پر جذبش داشتم آب میشدم … .
آرتا بیخیال همونطور که در ماشینو وا کرده بود و دستش رو در بود ، بهمون زل زده بود … .
بعد از چند لحظه اون که تازه فهمیده بودم اسمش ” کیانِ ” نگاهشو ازم گرفت …
برگشت و به طرف آرتا پا تند کرد …
دستاش تو جیبای شلوارش بود ، کت و شلوار شیکی تنش بود …
عین همون کت شلوار تن آرتا و آرکا هم بود …
آرتا و کیان سوار شدن ، آرکا هم دیگه بیخیال جر و بحث با فلور شد و به طرف ماشین پا تند کرد …
اونم سوار شد و ماشین با سرعت زیادی از جا کنده شد …
دستمو گذاشتم رو قلبم ، خدایا …
این چه نگاهی بود؟! …
چرا این پسر اینقدر جذبه داشت؟! …
با صدای حرصی فلور ، رشته افکارم از هم پاچید :

_ واییی ، دلم میخواد این آرکا رو جر بدم ! …
پسره ی پررو ، خودش این موقع شب رفت مهمونی …
بعد به من گیر میده که چرا تا این موقع بیرون بودم ، به توچه خب ! …
ننمی ، آقامی؟! …
چیکارمی که همش بهم گیر میدی؟! …
اَه اَه اَه ! … .

باز داشتم غرق فکر و خیال میشدم که باز فلور منو به خودم آورد :

_ سارا ! …

بهش زل زدم و بی حواس لب زدم :

+ ها!؟ …

اخم ریزی کرد و گفت :

_ چته تو؟! …
چرا تو فکر میری همش؟! …

سری تکون دادم و با گرفتن دستش ، به طرف در ساختمون کشوندمش و گفتم :

+ هیچی ، بریم خونه فقط …
خیلی خسته شدم امروز ، برای همین کارای ثبت نام خیلی اذیت شدیم …

بیخیال اون موضوع شد و با درد گفت :

_ آخ ، آره دقیقا …

لبخند ریزی زدم ، داخل شدیم و در ساختمونو بستیم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دانلود رمان سونات مهتاب 3.7 (67)

بدون دیدگاه
خلاصه: من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته…

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Going crazy
Going crazy
2 سال قبل

خیییلیییی عالییی

sannnaaa
sannnaaa
2 سال قبل

بحث پارت ک بگذریم عالی بود…
ولی بیوی پروفایلت خیلی قشنگ بود..:))
گرگ زاده را محتاج نوازش نیست… )))((:

Darya
2 سال قبل

عالی👌

Darya
2 سال قبل

یعنی الان عاشق کیان شد؟

*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی

ی بنده خدا ....
2 سال قبل

پارت بعدی رو کی میزارید ؟

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x