به خودم اومدم ، اشک تو چشام حلقه زد …
بهم گفت حرومزاده ، لقب هرزه به من و فلور داد ! …
با دستایی مشت شده برگشتم و به طرف واحد خودم پا تند کردم …
چقدر یه ادم باید بیشعور باشه؟! …
چقدر آخه؟! … .
بغض بزرگی گلومو گرفته بود و سعی داشت خفم کنه …
بدجور دلمو شکسته بود ، در خونمو وا کردم و داخل شدم …
به در تکیه دادم ، لعنت بهت آرتا …
لعنت بهت ! …
بغضم شکست و اشکام سرازیر شد ، همونجا ولو شدم رو زمین … .
&& فلور &&
آرکا همونطور که منو گرفته بود ، در عقب ماشین رو باز کرد … .
دراز کشیدم رو صندلی ، حسابی بیحال شده بودم …
خودشم صندلی عقب نشست و در ماشین رو بست …
دستمو گرفت تو دست گرمش و حرصی گفت :
_ چرا اونهمه مشروب خوردی؟! …
سکسکه ای کردم و بی هواس لب زدم :
+ فکر میکردم آب انارن ! …
واسه همین پرخوری کردم … .
وجودم آتیشه آرکاااا ، یه کاری کن …
کلافه پوفی کشید و چنگی به موهای سیاهش زد …
زبونی رو لباش کشید و با کمی مکث گفت :
_ باید برسونمت خونه ، سارا شاید بتونه کاری برات بکنه ! … .
نزاشتم بره و با گرفتن دستش ، خمار گفتم :
+ نهههه ، دوای دردم فقط توعی ! …
تو میتونی کمکم کنی نه هیچکس دیگه ای ! … .
سوالی بهم زل زد که با یه حرکت نشستم رو صندلی و لبامو گذاشتم رو لباش …
دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و پرعطش شروع به مکیدن و گاز گرفتن لبام کردم …
هیچ حرکتی نمیکرد …
یکم سرمو عقب بردم و با چشمایی نیمه وا گفتم :
+ همکاری کن لعنتی ، من الان وجودتو میخوام ! … .
مچ دستامو گرفت و همونطور که از رو صورتش پایین میکشیدشون ، به سختی گفت :
_ نه فلور ، تو الان مستی …
تو حال خودت نیستی ، ولی من که مست نیستم …
نمیخوام کاری بشه که بعدا فقط افسوس بمونه واسمون و افسوس ! … .
با زجر لب زدم :
+ ولی من میخوامت ! …
جدی بهم زل زد و با تحکم گفت :
_ ادامه نده فلور ، همین که گفتم ! … .
بی حوصله پوفی کشیدم ؛ حالا که با زبون خوش رام نمیشه ، باید تحریکش کنم تا تسلیمم شه ! … .
دستش به سمت دستگیره ی در ماشین رفت ولی در لحظه مچ دستشو گرفتم و دستشو به طرف شلوارم اوردم …
با اون دست آزادم زیپ شلوارمو کشیدم پایین و یخورده پایین دادم …
شورتمو کنار زدم و کف دستشو گذاشتم رو بهشتم … .
مات زده و بی حرکت بهم خیره شده بود ، با چهرش زل زدم و گفتم :
+ میبینی؟! …
اینجا الان فقط برای سالار تو نبض میزنه ! …
من تمومه وجودم تورو میخواد جناب سپهر … .
حشری شد ، اینو از کیرش که از روی شلوار داشت باد میکرد متوجه شدم … .
دستم به سمت مردونگیش رفت ، شروع به مالیدنش از رو شلوار کردم …
اوفففف ، چقدر حس خوبی بود ، لحظه به لحظه داشت کیرش بزرگ و بزرگتر از قبل میشد ! … .
بهش زل زدم ، چرا هیچ حرکتی نمیزد؟! …
حرصی پوفی کشیدم ، خودم باید دست به کار میشدم …
کمربندشو باز کردم و کنار زدمش ، زیپ شلوارشو وا کردم و دستمو از شورتش رد کردم …
جووون کشداری زمزمه کردم ، کیرشو از تو شورت در آوردم و بهش زل زدم …
اب دهنمو حوس الود قورت دادم …
یکم از صندلی فاصله گرفتم و شلوار و شورتم رو همزمان پایین کشیدم … .
کیرشو گرفتم تو دستم و به بهشتم مالوندم …
همزمان شروع به آه و ناله کردم ، رگه های قرمز رنگی تو چشاش موج میزد …
وحشیانه هلم داد رو صندلی و خیمه زد روم …
سینمو گرفت تو مشتش و با دصای حریصانه ای ، غرید :
_ خودت خواستی ، خودت خواستی فلور ! …
چهرم از درد تو هم شد ، سینم درد گرفته بود …
لباسو تو تنم جر داد و حمله کرد به سینه هام ، شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن نوک سینم …
🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤🖕🏿🤤
با یه فشار ، کل سالارشو توم فرو کرد …
جیغ فرا بنفشی کشیدم ، شروع کرد به تلمبه زدن …
خون از بهشتم جاری شد ؛ انگار تازه به خودم اومده باشم ، با ترس به پایین تنم زل زدم …
چیشد الان؟! …
من … من الان ، الان زن شدم؟! …
وحشت زده شروع کردم به جیغ کشیدن ، آرکا زودی خودشو از توم در آورد و منو کشید تو بغلش …
صدای نفسای کوتاه و سریعش به گوشم میرسید …
شروع کردم به هق زدن ، وایی خداا …
چه گوهی خوردیم مااا ، چه گوهی خوردیم!؟ …
آخرین دیدگاهها