🥂فلور🥂
تو خودم جمع شدم ، چند وخته اینجام؟
یه ماه؟ کمتر؟ یا بیشتر ..!
نمیدونم…
در باز شد و نور تابید تو صورتم ، دستمو جلوی چشمام گذاشتم
با شنیدن صدای سارا ، بهت زده مقابلمو نگاه کردم
شاید توهم زده بودم
ــ فلور ، اینجا چیکار میکنی
درو بستن ، دوباره سرمو بالا گرفتم
خودش بود ، سارا …
با تموم دردی که به خاطر سرما تو وجودم افتاده بود بلند شدم و با هق هق پریدم تو بغلش
+کجا رفته بودی
لعنت بهت چرا نبودی
دستشو رو پشتم گذاشت و آروم ماساژداد
صداش گرفته بود
ــ بابای ارتا …
منو گرفته که گند نزنم به زندگی پسرش
پوزخند تلخی زد
ــ میخواد ازدواج کنه
تو شوک بودم ، آرتا رو هیشکی نمیتونست مجبور به کاری کنه پس حتما خودش خواسته …
با دستای بی جونم به در کوبیدم
+کیان.. عوضی بیا یه دیقه
درو که باز کرد یه قدم عقب رفتم
ــ بنال
+یه نخ سیگار … یه نخ بده
نگاهشو بین من و سارا به چرخش در آورد و یه نخ بهم داد
رفت سمت سارا و یه نخ بین لباش گذاشت
با فندک واسش روشنش کرد و خواست بره بیرون که فندکو ازش گرفتم
درو بست…
ــ نگفتی …
چیشد که از این خراب شده سر در آوردی؟!
آرکا که دوست داشت
خوب بودین که باهم
پوک عمیقی به سیگارم زدم
فندکو روشن کردم
+این روزا هرکی بهت گفت دوست دارم یه فاک بهش نشون بده که نه خودت به گا بری ، نه قلبت …
حقیقتش نمیدونم چرا منو آوردن اینجا ، کیان سوارم کرد ، از خواب بیدار شدم دیدم اینجام
اون روز که اومدم اینجا همش بوی عطر تو رو حس میکردم
نمیدونستم واقعا اینجایی …
حرفی نزد ، چی میتونست بگه؟
🖤✨آرکا✨🖤
رفتم تهران ، خونه مامان و بابا …
زنگُ زدم و بعد چند لحظه صدای نگهبانای داخل عمارت تو گوشم پیچید
ــ خوش اومدین قربان
درو باز کرد
رفتم داخل همه نگهبانا و خدمه با تعجب و دهن باز خیرم بودن…
+هااا؟
آدم ندیدین؟
گمشین سر کارتون!
با دادی که زدم همه رفتن و مامان مثل همیشه شیک پوش اومد طبقه پایین و با دیدنم اشکاش روون شدن
حوصله نداشتم ، حوصله مامان و بابا رو نداشتم…
فقط مجبور بودم بیام اینجا ، از تنهایی داشتم روانی میشدم ، همش فکر میکردم به اینکه فلور و سارا کنجا ان و اخرش به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم…
ــ چرا رفتی ارکا ، چرا رفتی …
نمیگی دلمون واست تنگ میشه؟
بیمعرفت..!
بشین تا واست چای بیارم مادر
از خودم جداش کردم و نشستم رو مبل
+آره …
من همیشه همه رو تنها میذارم ، بی معرفت عالمم
بی معرفت …
ــ چیشده ارکا؟
بعد اینهمه سال که اومدی مثل برج زهر مار شدی؟!
پوزخندی زدم و رفتم سمت اتاقم
+اگه میبینی الانم اومدم به خاطر نامزدمه
نه هیچکس دیگه …
اجازه حرف دیگه ای رو بهش ندادم و در اتاقمو بستم
لباسامو در آوردم و با یه شلوارک که تقربا تا رو زانوم بود رفتم تو تراس اتاقم …
سیگارمو بین لبام گذاشتم و متوجه تاریک شدن هوا نشدم
با صدای بوق ماشین به خودم اومدم
بابا بود ، مرد مرموزی که گند زد به رابطه من و خودش …
یه تیشرت سیاه پوشیدم و رفتم بیرون
به محض پایین رفتنم وارد خونه شد
یه تای ابروشو بالا فرستاد و اومد نزدیکم ، دستشو رو شونم گذاشت و گفت
ــ به به
آرکا خان!
چه عجب ، برگشتی خونه پدریت
افتاب از کدوم طرف سر زده؟
پوزخندی زدم و زوم شدم رو دستش که رو شونم بود
بعد یکم مکث دستشو برداشت
+اومدم دنبال نامزدم بگردم
شما مشکلی داری؟!
اگه مشکلی هست بگو برم خونه خودم
کلیدشو انداخت رو اُپِن و نشست رو مبل … .
ــ کدوم نامزدت؟
عصبی و ناباور خندیدم ، چنگی به موهام زدم و غریدم:
+خوشم میاد یه جووووری داری لاشی نشونم میدی هرکی ندونه فکر میکنه ده تا زن داشتم
خندید و پاشو روهم انداخت
ــ منظورم این نبود پسر!
چرا تلخ برداشت میکنی؟
من اصلا خبر داشتم تو نامزد کردی؟!
حداقل به مادرت میگفتی از دوریت داشت سکته میکرد
اره ، مشخص بود ..! .
+نامزد کردم ، بچه دار شدم ، بچم از بین رفت با نامزدم بهم زدم ، گمش کردم
اعتبارتون تو ایران زیاده مخصوصا شاهرخ خان
اومدم کمکم کنین
پوزخندی زد ، نشستم رو به روش
ــ اره ، تو از اولشم شاهرخُ بیشتر از من که پدرتم قبول داشتی..!
+معلومه!
هموزم دارم!..
اونقد که اون واسم پدری کرده تو نکردی …
تنکس
چ خلوت هی من اومدم اتی سارا فلور هلی سنااا کجاییننن
جانم؟
اخا مه میخام رمان بنویسم بگید چ کنم
رمان میخام بنویسم راهنمایی کنید
ببین عسل جون باید با آقای نمیدنم اسم کوچیکش چیه ولی باید با قادر حرف بزنی اگه بخوای حرف بزنی باید بری تو تلگرام و ساده تر بگم تو جست و جو بزنی رمان من چت روم اونجا میتونی پیداش کنی بنویس برای ثبت رمان اومدم ونام و نام خانوادگیت و سنت رو هم باید بنویسی