رمان سرمست پارت ۳۸

4.5
(15)

 

 

با خنده چشم غره ای بهش رفتم.

 

از اون فضای تاریک بیرون اومدیم که مرد قد کوتاه اخمویی جلومون و گرفت. از لباس‌هاش مشخص بود که نگهبان پارکه.

 

ماهد دست آزادش و توی جیبش کرد و رو به مرده گفت:

– مشکلی هست جناب؟

 

مرده نگاهش رو بین دست‌هامون چرخوند که اخمش غلیظ‌تر شد.

– یه ساعته اون پشت چیکار می‌کنید؟!

 

ناخواسته دستپاچه شدم. نگران بودم ماهد حرفی بزنه که برای جفتمون گرون تموم بشه.

 

نامحسوس سعی کردم دستم و از توی دستش بیرون بیارم اما نشد. به قدری محکم گرفته بود که امکان داشت خون به دستم نرسه.

– داشتیم صحبت می‌کردیم. حرف زدن با همسرم ایرادی داره؟

 

لب گزیدم و منتظر به مرده چشم دوختم.

با کنجکاوی دست‌هاش رو به کمرش زد و گفت:

– شناسنامه‌هاتون لطفا!

 

انگار حرفش به مزاج ماهد خوش نیومد. چینی به بینیش داد و صداش رو کمی بالا برد.

– بیا برو آقا مگه شما مأموری که ما رو بازخواست می‌کنی؟ اصلا به قیافه‌ی من و خانمم می‌خوره که این‌رل باشیم؟

 

چشم‌هام گرد شدن. چه امروزی و باثبات حرف می‌زد!

قبل از اینکه نگهبانه واکنشی نشون بده روی پاشنه‌ی پا وایسادم و نزدیک گوشش پچ زدم:

– ولش کن بیا بریم دردسر میشه!

 

 

 

ابروهاش و بالا انداخت و دستش رو توی جیب شلوارش کرد.

– نه وایسا ببینم میخواد چیکار کنه!

 

مرده که به اندازه‌ی کافی اعصابش خورد شده بود تلفنش رو از جیبش بیرون آورد و همونطور که شماره می‌گرفت، گفت:

– صبر کن الان زنگ می‌زنم گشت ارشاد بیاد حالیتون کنه.

 

رنگم پرید.چندتا سرفه‌ی مصلحتی کردم و آروم زدم به کمر ماهد.

 

سرش و چرخوند و سوالی نگاهم کرد.

زیرلب جوری که فقط خودش بشنوه گفتم:

– بیا در بریم.

 

چندلحظه ناباور بهم خیره شد. نمیدونم توی نگاهم چی دید که خندون لب زد:

– نچ!

 

تمام التماسم رو توی چشم‌هام ریختم تا ول کن قضیه بشه. اما با این‌حال سرش و به معنای “نه” بالا انداخت و روش رو برگردوند.

 

نیم نگاهی به نگهبانه که مثل اینکه با گشت ارشاد صحبت می‌کرد، انداختم و لبه‌ی مانتوم رو توی مشتم مچاله کردم.

– ماهد لطفا!

 

تو همون حالت که بادقت به حرف‌های نگهبانه گوش میداد گفت:

– شرط داره.

 

لبام رو بهم فشردم.

– چه شرطی؟

 

پوست لبش رو جوید؛ دستش که روی باسنم نشست از جا پریدم و اخم ریزی کردم.

– عمرا!

 

چنگی به باسنم زد و زمزمه کرد:

– اونم تو ماشین … اوف!

 

تکونی به خودم دادم و سعی کردم دستش رو پس بزنم.

– نخواستم اصلا! ولم کن.

 

نچ بلندبالایی گفت.

– دیر شد دیگه!

 

قبل از اینکه بخوام حرفش رو تحلیل کنم یه دستش و پشت کمرم گذاشت و با دست دیگه‌ش زیر باسنم رو گرفت؛ با یه حرکت بلندم کرد و شروع کرد به دویدن.

 

جیغی از ترس کشیدم و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم.

سرم رو به سینه‌ش چسبوندم و با ترس گفتم:

– ماهد بذارم پایین… زشته جلوی مردم!

 

صدای داد نگهبانه از پشت سرمون اومد.

– نذارید در برن بگیرینشون!

 

ماهد بلند و مردونه خندید و با نفس نفس گفت:

– اعتراض وارد نیست! ببین همه با لبخند دارن نگاهمون میکنن.

 

ناباور سرم و یکم بالا آوردم و به اطراف نگاه کردم.

بعضیا با لبخند، بعضیا با ذوق و بعضیا با حسرت بهمون زل زده بودن؛ نگهبانه هم دورتر از ما دنبالمون میومد.

 

کوتاه و پرتعجب خندیدم و پیراهن ماهد رو توی دستم فشردم.

– باشه ولی من از خجالت دارم آب میشم میرم تو زمین.

 

محکم‌تر از قبل من و به خودش فشرد و سرعتش رو کمتر کرد.

برای اینکه موهای روی پیشونیش کنار برن، سرش و به سمت راست تکون داد.

 

قلبم برای این همه جذابیتش لرزید.

ناخواسته دستم و بالا آوردم و روی ته ریشش گذاشتم و گلوش رو بوسیدم.

 

سبک گلوش با شدت بالا پایین شد. سرجاش وایساد، سرش رو کمی خم کرد و با چشم‌های خمارش زمزمه کرد:

– هنوز به ماشین نرسیدیما!

 

دندون غروچه‌ای کردم.

 

 

مشتی به سینه‌ش زدم و از بغلش بیرون اومدم.

بی‌توجه به دوروبرم چندقدم جلو رفتم که به موتور باسرعت از جلوم گذشت.

هینی کشیدم و خشک شده به خیابون خیره شدم.

 

قلبم مثل گنجشک خودش و به سینه‌م میکوبوند.

با دستی که روی شونه‌م نشست قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم چکید.

 

ماهد جلوم وایساد و نگران نگاهم کرد.

-خوبی؟

 

قدرت تکلم نداشتم برای همین فقط سرم و بالا پایین کردم.

نچی کرد و سرم و به سینه‌ش چسبوند.

از روی روسری سرم و بوسید و گفت:

-قلبم وایساد. چرا انقدر حواس پرتی؟

 

چشم‌هام رو بستم، چندتا نفس عمیق پشت سر هم کشیدم و عطر تنش رو به ریه‌هام کشیدم.

 

کمرم و نوازش کرد و با خنده گفت:

-معلوم نیس حواست کجا بوده که موتوری رو ندیدی!

 

حرفش پرمعنی بود. آب دهنم رو قورت دادم و با صدای لرزونی که ناشی از ترس بود گفتم:

-پررو! بریم؟

 

لب برچید.

-یعنی قضیه ماشین و لیس کنسل؟

 

خندیدم و “دیوونه” ای خطابش کردم.

دستی به مانتو و روسریم کشیدم و دست توی دست، به طرف ماشین رفتیم.

 

نزدیک که شدیم، از توی جیبش سوئیچ ماشین رو بیرون آورد و قفل رو باز کرد.

در رو باز کردم و سوار ماشین شدم.

 

سرم و به صندلی ماشین تکیه دادم که ماهد هم سوار شد و ماشین رو یه حرکت در آورد.

دست گرم و مردونه‌ش رو روی دستم گذاشت و تک سرفه‌ای کرد.

-میخوای بریم درمونگاه؟

 

سرم و کج کردم و لبخندی زدم.

– برای چی؟

 

سرعت ماشین رو بالا برد.

– دستات یخه، رنگت پریده، از همه بدتر مطمئنم پسر کوچولوم ترسیده!

 

دستم و از زیر دستش بیرون آوردم و لب و لوچه‌م رو آویزون کردم.

– پس نگران بچتی! بعدشم از کجا معلوم پسره؟

 

لبش رو کج کرد که چال گونه‌ی قشنگش پدیدار شد.

– میدونم دیگه. معمولا بهم الهام میشه!

 

اداش رو در آوردم و به حالت قهر، به خیابون زل زدم. اگه بچش توی شکمم نبود قطع به یقین تف هم تو صورتم نمی‌نداخت!

 

سایه کیلو چنده اصلا! واقعا بدبخت‌تر و ساده لوح‌تر از من وجود نداشت! از عمد آه غم‌انگیزی کشیدم که صدای پوف کشیدنش بلند شد.

– الان قهری مثلا؟

 

بدون اینکه جوابش رو بدم، موبایلم و از توی کیفم برداشتم. تا خواستم پسوردش و بزنم، گوشی رو از توی دستم قاپید.

 

اخمی کردم و دستم رو به طرفش بردم.

-بده من گوشیم و.

 

قبل از اینکه حرفی بزنه، موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن. نگاهی به صفحه‌ش کرد و با چشم‌های ریز شده آیکون رو وصل کرد.

– بله؟

 

ماشین رو یه گوشه نگه داشت و با تعجب گفت:

– هان؟ چی بلغور میکنی جناب؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x