رمان الهه ماه پارت ۱۱۵

4.5
(24)

 

 

_ت..تو چرا لختی..

 

سام لب زیرینش را به دهان میگیرد تا لبخندش پدیدار نشود و با جدیت مختص به خود تای ابرویی بالا می دهد..

 

ماهک تازه متوجه اتاقی که در آن بودند میشود..

 

بیشتر شبیه سالن یک باشگاه ورزشی بود تا اتاق و گوشه گوشه ی آن پر شده بود از دستگاه های بدنسازی مجهز و انواع و اقسام لوازم ورزشی پیشرفته..

 

 

همان اتاقی که شکوفه بارها او را از رفتن به داخل آن منع کرده بود و هربار که او از سر کنجکاوی تصمیم میگرفت پنهانی و دور از چشمش به آنجا سرک بکشد مانعش میشد ..

 

_عادت ندارم جور دیگه ای ورزش کنم ..

 

صدای بمش که کنایه آمیز در گوشش میپیچد سرخ شده نیم نگاهی به پوست براق تنش می اندازد و در دل لعنتی به خود میفرستد..

 

_من …منظورم این بود که..

 

_مهم نیست..

 

نفسش را بیرون میفرستد..

 

با هدایت دستانش از اتاق ورزش بیرون میرود و وارد سالن میشود..

 

نگاهش را سخت کنترل میکند که روی بالا تنه ی برنز و عضلانی اش که از خیسی و تحرک زیاد برق میزد نیفتد..

به دنبال شکوفه در سالن چشم میچرخاند

 

_شکوفه جون نیومده ..

 

در اتاق را میبندد و به سمتش بر میگردد..

 

_ خودم ازش خواستم که امروز نیاد..

 

ماهک نگاهش را بالا میکشد و متعجب به او زل میزند:

 

_ برای چی..؟

 

سام شانه بالا می اندازد..

 

_ فکر کن به خاطر یه سری دلایل شخصی..

 

ماهک اخم میکند:

 

_دلایل شخصی..؟

 

سرش را خم میکند و با لبخند محوی خیره ی دخترک میشود..

 

_ اینطوری که کل روز تنها میمونم

سام نفس عمیقش را بیرون میفرستد و بی توجه به زمزمه آرامش با جدیت نزدیکش میشود..

 

_ببینم کوچولو دست و روتو شستی از خواب بیدار شدی..؟

 

ماهک سرش را بالا میاورد و موهایش را پشت گوش میزند..

 

این دیگر چه سوالی بود.!!؟

خنده اش میگیرد و در جواب تخس لب میزند:

 

_نوچ ..

 

سام خیره به شیطنت نهفته در چشمانش با تاسف سر تکان میدهد و درحالیکه مچش را میگیرد او را دنبال خود میکشد..

 

_چیکار میکنی..؟داری کجا میبریم..؟سام..؟

 

 

او اما بی توجه به سرو صدای دخترک  در سرویس را باز میکند و بعد از اینکه او را داخل میفرستد پشت سرش داخل میشود.‌‌.

 

ماهک شوکه صدایش میزند..

 

_سام..

 

 

شیر آب را باز میکند ..

 

 

ماهک گیج به اویی که یک دستی مشغول تنظیم دمای آب بود نگاه میکند..

 

با خنده و ناباور لب میزند..

 

_میخوای چیکارکنی..؟

 

 

سام بی حرف به طرفش رفته، با یک دست او را سمت خود میکشد و همزمان با حلقه ی دستانش دور کمر باریکش بدنش را چفت خود میکند تا جلوی تقلایش را بگیرد..

 

خونسرد لب میزند:

 

_معلوم نیست..؟

 

ماهک دهان باز میکند تا چیزی بگوید که سام همزمان دستش را زیر شیر میگیرد و دست خیس و مرطوبش را با ملایمت روی صورتش میکشد..

 

ماهک هیجان زده جیغ میکشد و تقلا میکند …

 

_سام …

 

تقلاهای دخترک لبخند به لبش مینشاند:

 

_آروم بگیر بچه بزار کارمو بکنم..

 

 

به قهقه میخندد..

 

_تروخدا ولم کن این چه کاریه..

 

تار مویی که به خاطر خیس شدن به صورتش چسبیده بود را با ملایمت کنار میزند:

 

_ اینقدر وول نخور دختر ..

 

_چرا شبیه باباهایی.. بزار خودم میشورم صورتمو..

 

با حرفش سام لحظه ای مکث میکند ..

 

چه گفته بود..؟

 

شبیه پدرها ..؟

 

گوشه ی چشمانش چین می افتد:

 

ماهک به تکاپو می افتد..

 

_چرا یه جوری رفتار میکنی انگار با یه دختر بچه ی چهار ساله طرفی..

 

سام دست خیسش را به آرامی روی گونه ی مرطوبش میکشد

 

_نیستی..؟

 

_چی..؟

 

سام غرق تماشایش زمزمه میکند:

 

_شبیه یه دختر بچه ی چهار ساله ؛

نیستی..؟

 

ا جمله اش ماهک از بهت خارج میشود ؛

لجباز پا بر زمین میکوبد و مصمم لب میزند :

 

 

_معلومه که نه..

 

 

نگاهش روی نیم رخ صورتش میچرخد..

 

 

دخترکش زیادی شیرین بود..

 

 

مژه های بورش را لمس میکند که به خاطر رطوبت به هم چسبیده بود ..

 

 

انگشت شصتش را روی خط گونه اش میکشد و با عبور از تیغه ی بینی به سمت لب هایش امتداد میدهد..

 

لب زیرینش را به آرامی لمس میکند و نجوا گونه زمزمه میکند:

 

 

_ولی درست به اندازه ی یه بچه ی سه ساله شیرینی و نیاز به مراقبت داری..

 

نگاه ماهک مسخ شده روی او میچرخد..

 

سام با فشار ملایمی رطوبت نشسته روی لب هایش را میگیرد..

 

سیب گلویش سخت تکان میخورد و کوتاه پلک میبندد ..

 

برمیگردد..

اهرم شیر را میبندد و بدون آنکه به چشمانش نگاه کند کوتاه لب میزند:

 

_تموم شد..

 

تپش های قلب دخترک دیوانه وار سینه اش را هدف قرار میدهد..

 

از ترس رسوا شدن گامی به عقب بر میدارد تا از او جدا شود..

 

سام به سمتش برمیگردد..

 

ماهک با دو انگشت پیراهنش را از قسمت جلوی سینه ؛ از بدنش فاصله میدهد و برای فرار از مهلکه دستپاچه لب میزند..

 

_ل..لباسم خیس شده..باید عوضش کنم..

 

میگوید و بلافاصله بدون آنکه منتظر واکنشی از سمت او باشد در سریع ترین حالت ممکن از پیش چشمانش به حالت دو فاصله میگیرد..

 

 

سام با لبخندی محو خیره به جای خالی اش سر تکان میدهد

 

پشت سرش از سرویس بیرون میزند و به دنبالش مسیر راه پله ها را در پیش میگیرد‌…

 

قرار بود کل روزش را به او اختصاص دهد ..

به وقت گذراندن با او …

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دانلود رمان گندم 3 (7)

۲ دیدگاه
    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت های داستان “گندم” میفهمه که بچه…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x