رمان الهه ماه پارت ۱۱۸

4.7
(22)

 

 

 

 

دو محافظ به نشانه احترام درجا می ایستند و سر به زیر دستانشان را مقابل بدن خود گره میزنند..

 

_قربان..

 

ماهک هیجان زده کنارش می ایستد..

 

_سام ببین آدم برفیمون و…

 

سام از او نگاه میگیرد

رو به افرادش جدی لب میزند

 

_ شماها اینجا چیکار میکنید؟

 

هردو مرد معذب سرشان را پایین میگیرند و یکی از آنها به سختی لب میزند:

 

_شرمنده بی اطلاع مزاحم شدیم قربان ..

ساعد خان ما رو فرستادن هدیه هایی که تو کنسرت دیشب گرفتید و براتون بیاریم..

 

 

سام دست به سینه می ایستد و با اخم غلیظی نگاهشان میکند:

 

_خوب..؟

 

توضیح میخواست و کی بود که متوجه منظور نهفته پشت کلماتش نباشد..

 

محافظ به آرامی سرش را بلند میکند و با نیم نگاهی به چهره ی پرخنده ی ماهک توضیح میدهد:

 

_وقتی رسیدیم خانوم تو باغ بودن..

وقتی ما رو دیدن ازمون خواستن بهشون کمک کنیم تا آدم برفی بسازن..

 

 

سام چشم ریز میکند و ماهک زیر زیرکی میخندد..

 

_معذرت میخوایم آقا ولی نتونستیم روشون و زمین بندازیم و خلاف میلشون عمل کنیم..

 

 

سام پرحرص فکش را روی هم میفشارد‌‌…

 

حرص از تاثیر و نفوذی که دخترک علاوه بر او روی مرد های دیگر هم داشت‌…

 

به قدری که افرادش توان مقاومت در مقابل خواسته هایی که خارج از چهارچوب وظایفشان بود را نداشته باشند…

 

_اگه اجازه بدید..

 

میان کلامش میپرد‌‌ و درحالیکه ماهک را سمت خود میکشد جدی لب میزند:

 

_زودتر کارتون و تموم کنید و برگردید..

 

 

 

 

به سمت خانه گام برمیدارد و زمزمه ی آرام محافظ را پشت سرش میشنود:

 

 

_چشم قربان‌‌..

 

توجهی به تقلا های ماهک برای اینکه دستش را از دور مچ او بازکند ندارد و او را سمت خانه میکشد..

 

_کجا میبری منو میخوام بیرون باشم ..

 

وارد سالن میشوند

همزمان که پالتو را از تنش بیرون میکشد بی حوصله میتوپد:

 

_بزارش برای بعد..

 

_یعنی چی بزار برای بعد ..

 

به طرف آشپزخانه میرود و بی توجه به غر زدن های دخترک چایی ساز را به برق میزند..

 

در نبود شکوفه خودش باید مسئولیت ها را به عهده میگرفت..

 

_سام جواب منو بده..؟

 

در سکوت در یخچال را باز میکند و هرچه دم دستش می آید را بیرون میکشد..

 

نگاهش که به سبد خالی نان می افتد پوف کلافه ای میکشد..

از اینکه به شکوفه سپرده بود امروز را نیاید پشیمان شده بود…

 

ناچار نان تست را بیرون می آورد و

همزمان با بیرون کشیدن صندلی به ماهک اشاره میزند روی آن بنشیند:

 

_بشین صبحانه ات و بخور..

 

_میل ندارم..

 

 

 

 

سام خسته پلک میبندد:

 

_ماهک..

 

_گرسنه ام نیست..

 

از لجبازی هایش خونش به جوش می آید و صدایش را بالا میبرد:

 

_با کی لج میکنی ..؟ نکنه انتظار داری لال مونی بگیرم بزارم با اون دوتا نره غول تو باغ ..

 

 

جمله اش را نیمه رها میکند

دستش را به صورتش میکشد

 

از خشمی که به یکباره وجودش را پر کرده بود حرصی نفس میزند..

 

 

نگاه مبهوت ماهک را حس میکند

 

خسته پشت میز مینشیند و سرش را میان دستانش میگیرد

 

 

_یه جوری حرف میزنی انگار به آدمای خودتم اعتماد نداری..؟

 

 

لحن دلخورش که در گوشش مینشیند با مکث سر بلند میکند..

 

نگاهش را به چشمانش میدوزد..

 

به آن نگاه رنگی و خیره کننده‌‌‌‌..

 

چشمانی که مانند یگ گرداب بی انتها قدرت آن را داشت که نگاه هرکسی که خیره اش میشد را سمت خود بکشد و در اعماق خود غرق کند..

 

_به اونا اعتماد دارم ..

 

مکث میکند…

مردمک هایش خیره در نگاه منتظرش میرقصد..

دمی نفس میگیرد و ثانیه ای بعد اوست که خش دار پچ میزند

 

_ولی به این چشما ..

نـــه..!!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه 4.2 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایه‌ها رو جلب کرده و…

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x