رمان الهه ماه پارت ۱۲۰

4.3
(30)

 

 

 

قلب سام از تپش می ایستد و خیره به پزشک ماتش میبرد..

 

 

مرد که گمان میکرد سام با شنیدن این خبر از خوشحالی زیاد شوکه شده است با لبخند جلو میرود و به شانه اش میکوبد:

 

_لازم نیست اینقدر شوکه شی پسر..شاید اینطور نباشه و من اشتباه میکنم..اما این شوکی که اونو به این حال انداخته احتمال برگشتن حافظه اش خیلی زیاده..

 

سام حرفی نمیزند‌..

زبانش بند آمده بود انگار..

کلمات را گم کرده بود..

 

 

با سکوت سام پزشک خداحافظ آرامی زمزمه کرده و از سالن خارج میشود

 

خداحافظی که از سوی سام بی جواب می ماند..

 

 

سام خیره به چشمان بسته دخترک پیش میرود..

نزدیک کاناپه روی زمین مینشیند و دستش را میگیرد..

 

سیب گلویش سخت تکان میخورد..

یعنی ممکن بود حافظه اش برگشته باشد..؟

 

چهره اش در هم میشود..

 

چرا از این خبر خوشحال نشده بود..؟

چرا ترس به دلش نشسته بود..

چرا اینگونه دست و دلش لرزیده بود..؟

چرا خدا خدا میکرد اینطور نباشد و دکتر اشتباه کرده باشد..؟

 

ترسیده بود از اینکه نکند دخترک را از دست بدهد..

 

از اینکه خانواده اش را به خاطر بیاورد و او را ترک کند..

 

از اینکه مجبور شود روزی حتی یک ثانیه بی او سر کند..

 

قطعاً این خانه بدون او برایش جهنم میشد..

 

بدون پیچیدن صدای خنده هایش درآن..

 

بدون شیطنت هایش..

 

بدون پخش شدن عطر نفس هایش در این خانه..

 

 

قطعاً همه جا برایش تبدیل به جهنم میشد..

 

 

 

_قربان..

قربان با شمام ..

صدام و میشنوید ‌..

 

سام گیج سر بلند میکند و خیره به هومن بی حال لب میزند:

 

_چیشده‌..؟

 

_شرمنده.. چندبار صداتون زدم ولی جواب ندادید..خواستم بگم رهام خان اومدن..

پشت درن..

 

 

سام با نگاهی گنگ سر خم میکند..

_رهام..؟

 

به قدری در افکارش غرق بود که حتی متوجه زنگ در هم نشده بود..

 

_بله قربان چه دستوری میدید.. اجازه هست درو بازکنم..؟

 

خسته بر میگردد..

 

گفته بود نمیخواهد او را ببیند و هرکاری دارد به زمان دیگری موکول کند و با این حال او بازهم حرفش را زیر پا گذاشته و کار خودش را کرده بود ..

 

_جناب آریا…؟

 

خیره به چشمان بسته ی ماهک موهایش را نوازش گونه کنار میزند و سرد و جدی زیر لب زمزمه میکند..

 

_بزار بیاد تو…

 

هومن سر تکان میدهد و به محض دور شدنش

سام سر خم میکند و بوسه ای گرم و طولانی روی پیشانی دخترک میکارد‌‌…

 

انتظارش زیاد طولانی نمیشود..

رهام سراسیمه و هراسان داخل سالن میشود و

رو به هومن با هول و ولا نفس زنان سر تکان میدهد..

 

_زودبگو ببینم سام کجاست..؟

 

هومن شوکه از حال عجیب و مشکوکی که داشت با چشم به قسمتی از سالن اشاره میکند و رهام سراسیمه به همان سمت میچرخد:

 

 

 

سام بدون نگاه کردن به او کمی خم میشود..

 

ملحفه را تا زیر گردن دخترک بالا میکشد و می ایستد..

 

_حالا کارم به جایی رسیده که برای اینکه بتونم بیام تو خونه ات باید از بادیگاردات اجازه بگیرم..؟

 

بی توجه به لحن گلایه آمیز رهام با اخم ملایمی به سمتش میرود..

 

هومن حس میکند بهتر است دلیل کارش را توضیح دهد که خشک و جدی لب میزند:

 

_اگر با کارم آزرده خاطرتون کردم عذر میخوام ولی جناب آریا حواسشون به زنگ در نبود و من دور از ادب دونستم بدون اطلاع ایشون ؛ بخوام سرخود کسی رو تو این خونه راه بدم….

 

رهام پوف کلافه ای میکشد..

دستی به پیشانی اش میکشد و شرمنده سرتکان میدهد..

 

_ببخشید من کمی ذهنم درگیره.‌..حرفام دست خودم نیست…

 

 

با خستگی برمیگردد و رو به سامی که دست در جیب با نگاهی نافذ و خیره به رفتارهای عجیبش زل زده بود لب میزند:

 

 

_باید حرف بزنیم..

 

اخمی میان ابروان خوش حالتش مینشیند..

 

_میشنوم…

 

رهام نیم نگاهی سمت ماهکی که چشم بسته روی کاناپه دراز کشیده بود می اندازد و به آرامی زمزمه میکند:

 

_تنها…

 

حس خوبی از حرف هایش نداشت…

 

این تاکید و پافشاری اش برای حرف زدن..

 

این آشفته حالی..

 

حرفش را زمین گذاشته بود..

گفته بود هر کاری دارد موکول کند به بعد و او توجهی به گفته هایش نکرده بود و حالا…

 

جای اینکه به خاطر این سرپیچی شاکی باشد

ایستاده بود تا به حرف هایش گوش دهد..

 

مطمئناً اگر هر وقت دیگری بود راحت از کنار این موضوع نمی‌گذشت اما حالا..

 

ناخودآگاه مکالمه ی صبحشان در سرش زنگ میزند:

 

“قضیه راجب ماهکه”

 

فرو ریختن چیزی را در سینه اش حس میکند ..

 

بدون آنکه مخالفتی بر زبان براند به سمت پله ها پیش میرود..

 

 

_دنبالم بیا‌..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x