رمان الهه ماه پارت۱۳۱

4.5
(33)

 

 

 

سام با درونی آشوب و خونسردی که تماماً نمایش بود از راهرو عبور میکند..

 

 

کلاس صبحش با عرفان بود پس اگر ماهک به دانشگاه آمده بود الان باید در کلاس او می بود‌.‌.

 

 

با درد گردنش را میفشارد و فقط خدا خدا میکند که حرف شکوفه درست باشد و ماهک الان در دانشگاه باشد در غیر اینصورت..

 

 

با چهره ای که از شدت عصبانیت تیره تر شده بود موبایلش را در جیب شلوارش سر میدهد و با خشمی که از درون درحال نابود کردنش بود از راهرو عبور میکند..

 

 

پشت در کلاس ثانیه ای مکث میکند..

 

اگر در کلاس او نبود نمیدانست کجا باید به دنبالش بگردد..

 

نفس عمیق هم هیچ تاثیری در آرام کردنش ندارد …

 

 

مثل همیشه نقاب خونسردی به چهره میزند و

خشم و عصیان درونی اش را پشت ظاهر خونسرد خود پنهان میکند..

 

 

تقه ای به در میکوبد و بلافاصله صدای عرفان از داخل کلاس به گوش میرسد..

 

بدون آنکه در کلاس را باز کند عقب میکشد و منتظر می ماند خود عرفان بیرون بیاید..

 

 

 

 

کمی بعد عرفان شخصاً  در قاب در ظاهر میشود..

با دیدنش شوکه درجا می ایستد:

 

 

_سام..؟اتفاقی افتاده..؟

 

با اخم و جدیت به بیرون اشاره میزند..

 

_یه لحظه میای بیرون ..

 

عرفان بی چون و چرا به سمتش میرود‌…

سابقه نداشت سام از تایم کلاس و درسش بزند و بخواهد وسط کلاس درس به دیدن کسی برود..

 

 

فکر به اینکه چه چیزی باعث شده او نتواند تا اتمام کلاسش صبر کند نگرانش میکرد…

 

 

در کلاس را نیمه باز میگذارد و با نگرانی مقابلش می ایستد:

 

_چی شده..؟

 

 

سام پنجه میان موهایش میکشد‌‌..

 

دست راستش را در جیب شلوارش فرو میکند و بی مقدمه دلیل نگرانی اش را بر زبان میراند..

 

 

_ماهک تو کلاسته..؟

 

 

عرفان یکه میخورد..

این صراحتش‌‌ در آوردن نام آن دختر بدون هیچ پسوند و پیشوندی..

 

 

شایعه ارتباطش با دخترک را شنیده بود..

پچ پچ دانشجوها و زمزمه های اساتید که میگفت دخترک تازه وارد سفارش شده ی سام است اما

خود سام هیچوقت صراحتاً به این موضوع اشاره نکرده بود و حالا سخت از سوالش جا خورده بود…

 

_چی..؟

 

 

سام با اخمی گره خورده میغرد..

 

 

_سوال پرسیدم جوابش یک کلمه است

ماهک الان تو کلاسته یانه…؟

 

 

 

 

_ماهک..؟ منظورت..

 

سام بی حوصله لب میزند:

 

_ماهک آریا ..

 

_خوب آره چطور مگه..؟

 

 

نفس راحتی میکشد ..

 

خیالش تنها کمی، به اندازه ی یک سر سوزن راحت میشود..

 

وحشت داشت از اینکه به دانشگاه نرسیده باشد و در مسیر اتفاقی برایش افتاده باشد  ..

 

 

اگر به خاطر این بی احتیاطی و تنهایی از خانه بیرون زدنش اتفاقی برایش می افتاد..؟

 

 

خسته دستش را روی صورتش میکشد..

هنوز مشکل اصلی پابرجا بود…

 

 

باید هرچه زودتر او را از دانشگاه خارج میکرد…

پیش از آنکه اتفاقات بدتری بیفتد و کسی او را به واسطه ی پوسترهای پخش شده در شهر شناسایی کند..

 

 

_لطفاً بهش بگو وسایلش و جمع کنه بیاد بیرون من منتظرش میمونم..

 

عرفان تای ابرویی بالا می دهد..

نیشخند میزند:

 

_دارم درس میدم بزار کلاسش تموم بشه بعد..

 

سام با لحنی تند و غیر دوستانه خشدار میغرد:

 

_خودم باهاش کارمیکنم بهش بگو بیاد عجله دارم..

 

 

عرفان دست به سینه می ایستد..

 

از آخرین باری که سام در سالن امتحانات جلوی دانشجوها او را سکه ی یه پول کرده بود خیلی نگذشته بود..

ضایع شدنش سر جلسه امتحان را هنوز فراموش نکرده بود..

نتوانسته بود فراموش کند..

اتفاقات آن روز همچنان از دلش بیرون نرفته بود

 

انگار قصد داشت به هر نحوی شده یکجوری آن کارش را تلافی کند..

یکجوری او را بچزاند…

 

 

اما خبر نداشت که به این راحتی نیست ..

 

_یه ساعت صبر کن بعد کلاسم هرجا خواست میتونه باهات بیاد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x