رمان بیگانه پارت74

4.6
(29)

 

 

 

_سبحان کی مرخص میشه؟

 

_سبحان کوچولو وقتی مرخص بشه ما از اینجا میریم!

 

 

روی شیشه را لمس کردم.

انگاری توی آغوشم بود و می توانستم بویش را احساس کنم.

 

زیبا خوابیده بود.

 

 

_دقیقا کِی؟

 

_پنج روزِ دیگه

 

 

سری تکان دادم و از اینکه تا مدت ها از آن کودکِ زیبارو دور میشدم قطره قطره اشک هایم چکید.

 

***

 

 

با خودم کنار آمده بودم و به ملاقات عالیه رفتم.

 

 

یک بیمارستانِ معمولی با آدم هایی لبخند به لب که تورا می ترساندند.

 

 

اتاق مورد نظرم را پیدا کردم.

 

 

زنی گوشه گیر و تنها روی تاقچه نشسته و با یک گلدانِ اطلسی حرف میزد.

 

 

اتاق خالی بود و این وضعیت چقدر اسفناک بود.

 

 

آدمی سالم هم اگر در این اتاق می ماند دیوانه میشد.

 

 

_اینجا چیکار میکنی؟

اومدی حالِ یه دیوونه رو ببینی چهره زاد؟

 

 

چهره زاد گفتنش روی مخم بود ولی با این حال نه من برای جنگ آمده بودم و نه او حریفِ قدری برای من به حساب می آمد.

 

 

 

 

 

نزدیک شدن به او سخت بود.

من با قاتِلِ روحم حرف میزدم……

 

 

با کسی که زندگی ام را به کامِ مرگ کشیده بود.

 

 

چه کسی معنای لَجَن را نمی دانست؟ زندگی من کابوسی بود پر ز جرعه هایی که بوی لجن میداد.

 

 

ثانیه ها مرگ به حساب می آمدند و جانت را نمی گرفتند.

 

 

_میخوام برای بار آخر پیش خودم و وجدانم شرمنده نباشم.

میخوام حرف بزنیم….

 

 

_من همه حرفامو روزِ دادگاه گفتم دخترجون

 

 

چشم بستم.

 

 

_همه چیز رو نگفتید لیلا خانوم!

 

 

همین کافی بود تا به سرعت به سمتم برگردد و تیز نگاهم کند.

 

 

پوزخندم ناخواسته بود و از قضا خشمش را بیشتر کرد.

 

 

_من نیومدم که دستِ خالی برم. اومدم بپرسم چرا؟

چرا قصد کردی منو بچم رو بکشی؟ میدونم که نمیخواستی به بچه هات، یا بهتر بگم بچه های ناتنیت آسیب بزنی….

 

 

لبه تخت نشستم و منتظر نگاهش کردم. چرا احساس می‌کردم چشم هایش غمگین اند.

 

 

کنارِ گل اطلسی نشست.

 

 

انگار که مخاطب حرف هایش من نبودم و یگ گل بود.

 

 

_زندگیم طولانیه اگه بخوام بگم یه کتاب ازش در میاد.

 

 

_و من عاشقِ نوشتم.

 

 

نگاهش بالا آمد و به صورتم نشست که اضافه کردم.

 

 

_عاشق داستان هایی که روی مخم رژه میره که نمیدونم از کجا شروع شده و به کجا ختم میشه!

 

 

_پس قول بده!

 

 

 

 

چشمانم را ریز کردم و در حالی که نمی دانستم از چه حرف می‌زند گفتم:

 

_چه قولی؟

 

 

دوباره نگاهش را به گلش داد. انگار تمامِ زندگی اش همان گلدانِ با گلهای صورتی و سفیدش بود.

 

 

من دنیایش را خلاصه وار در همان گل ها دیده بودم. وقتی که باغچه خانه آقاجان را خودش آب میداد.

 

 

مادر جانِ خدابیامرزم میگفت او با گل ها عجین است.

 

 

کسی که با گل های ظریف زندگی میکرد، چطور جانِ دو انسان را گرفته بود؟

 

 

سعی کردم نفرتم را پنهان کنم.

 

 

_قول بده زندگیم رو بنویسی قول بده از دردِ دلم بنویسی اگه بخوای حرف میزنم ولی خسته شدم از بس گفتم و شنیده نشدم!

 

 

تمامِ این هارا با درماندگی گفته بود. انگاری به تهِ خط رسیده بود که با منه چهره زاد حرف میزد و ناله میکرد.

انگاری به آخرِ خیابانِ مسیرش رسیده بود و تازه فهمیده بود تمامِ راهی که آمده بن بست است و راهی برای برگشت نیست.

 

 

_ضبط میکنم صدارو شما بگید.

 

 

با خودم فکر کرده بودم ممکن است حرف نزند و ممکن است انکار کند.

 

 

ضبط را روشن کردم و امید داشتم همه چیز را بگوید.

 

 

او گفت و ضبط کرد و من می‌دانستم پایم به روستایی که سالار میگفت برسد داستان را می نویسم.

 

 

داستانی که قلبِ خودم را هم به درد آورده بود چه به رسد به لیلای چهل و هشت ساله را…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان کنعان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام…

دانلود رمان آمال 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و جنتلمن باعث می شه بخواد شیطنت…

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x