آرام نق میزند
آتوسا_چرا بیدارم کردی؟
سرم را پایین میبرم و بوسه آرامی به پیشانیاش میزنم
گل را بر روی قفسه سینهاش میگذارم و با عقب کشیدن سرم آرام میگویم
_امروز مرخص میشی،خواب دیگه بسه
نگاهش را بین گل و صورتم میچرخاند و آرام میگوید
آتوسا_مال منه؟
_به جز تو واسه کی باید گل بخرم؟
اخم کمرنگی میکند
آتوسا_واسه کسی گل نخر
لبخندم عمق میگیرد
_چشم
سکوت میکند و به گل خیره میشود
کمی بعد میگویم
_برم کارای ترخیصت رو انجام بدم؟
سری تکان میدهد و میگوید
آتوسا_برو
گونهاش را میبوسم و میگویم
_زود برمیگردم
و از اتاق خارج میشوم
بعد از انجام کارهای ترخیص مجدد به اتاق برمیگردم
آرام و بیصدا گریه میکند
به سمتش میروم و برگههای درون دستم را بر روی میز کنار تخت میگذارم و کنار تختش میایستم
_باز که داری گریه میکنی
با بغض نگاهم میکند
اشکهایش را پاک میکنم و دستم را پشت کمرش میگذارم
کمک میکنم بنشیند و بعد صورتش را قاب میگیرم
_گریه بسه……………تو این دو روز فقط گریه کردی
یا گریه لب میزند
آتوسا_صدای قلبشو شنیده بودم
صدای هق هقش بلند میشود
بازویش را به سمت خود میکشم و دستانم را دورش حلقه میکنم
روی موهایش را میبوسم
_میدونم آتوسا……………میدونم واست سخته…………..میدونستم دوسش داشتی اما درست میشه……….همه چیز درست میشه
کمی که آرام میشود از آغوشم بیرون میرود
به سمت ساکدستی میروم و لباسهایش را برمیدارم
به سمتش بر میگردم
دستم را پایین لباسش میگذارم تا از تنش بیرون بیاروم که دست لرزانش بر روی دستم مینشیند
آتوسا_خودم عوض میکنم ارسلان
دستش را پس میزنم و در مقابل تمام مخالفتش لباسش را عوض میکنم
در تمام مدت چشمهایش را بسته است و گونههایش چون انار سرخ شدند
شالش را بر روی موهایش که صبح خودم آنها را بافته بودم میاندازم
قصد بلند کردنش در آغوشم را دارم که صدای پر از خواهشش بلند میشود
آتوسا_ارسلان توروخدا خجالت میکشم
هوف کلافهای میکشم و دستش را میگیرم
_هوفففففف………………باشه بیا به من تکیه بده
از روی تخت پایین میآید و تکیهاش را به سینهام میزند
با قدم های آرام به سمت در میرویم
قبل از خروج میگوید
آتوسا_ارسلان گلم موند
تکیهاش را به دیوار میدهم و میگویم
_یه لحظه صبر کن الان میارمش
به سمت تخت میروم و شاخه گل سرخ را از روی آن برمیدارم
به سمتش برمیگردم و گل را به سمتش میگیرم
_بفرمایید
با لبخندی که مدت زیادیاست که بر روی صورتش ندیدهام گل را از دستم میگیرد و روی پنجه پا بلند میشود
دستم را دور کمرش حلقه میکنم تا از افتادنش جلو گیری کنم
بیهوا بوسهای به گونهام میزند و صدای آرامش در گوشم میپیچد
آتوسا_مرسی
کم کم لبخندی بر لبهایم مینشیند و خیره میشوم به آبی بی انتهای چشمانش
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آتوسا
رفتار هایش بهتر شدهاست
حس درون چشمانش برایم خوانا نیست اما مهربانی هایش را دوست دارم
تمام این دو شبی را که پا به پای من بیدار ماند و سعی در آرام کردنم داشت هرگز فراموش نمیکنم
بوسههایش شیرین هستند
حسی که در این چند شب داشتم قابل توصیف نیست
هم غمدار بودم
و هم با محبت های او دلم گرم میشد
شاید باید ایم حس نوپا را باور کنم
اگه بتونم بنویسم امشب یه پارت دیگه هم داریم🥰😘
واییییی.مرسی.دستت درد نکنه.هم برای این پارت هم برای پارت امشب.😘😘😘😘
😘🥰
دست نویسنده مون درد نکنه مرسییییی❤️🌹😍😍
😘🥰🥰
راستی از آرتا خبری نیست از نظر من ارتا هم یه محبت هایی دلگرمی هایی ناز و نوازش هایی هم تو این مدت داشته باشه با آبجیش
در پارت های آینده حضورش رو خواهیم داشت😁😁😉
گرفتید اگه بتونم…,می دونم,ولی من خیلی منتظر بودم برای پارت بعدی😗