رمان دیازپام پارت ۴۲

4.5
(55)

با صدای ارسلان مانتویم را تن میزنم

ارسلان_آتوسا بدو دیگه چیکار می‌کنی سه ساعته

درحالی که شالم را بر روی موهای بازم می‌اندازم صدایم را بالا میبرم

_اومدم بابا اومدم

کیفم را بر روی شانه‌ام میاندازم و بعد سرعت از اتاق خارج میشوم

در حالی که وسایل داخل کیفم را چک میکنم می‌گویم

_وای،ارسلان چقدر غر میزنی…………….

سرم را که بالا می‌آورم نگاهم قفل مشکی‌های براقش می‌شود

ابرویی بالا می‌اندازد

ارسلان_اوهو…………..واسه کی خوشگل کردی؟

لبخندی میزنم و با قدم‌های آرام به سمتش میروم

روبه‌رویش می‌ایستم و دستم را با ناز بر روی سینه‌اش میکشم

_واسه آقامون

چنگی به کمرم می‌زند و بدنم را به خودش می‌چسباند

ارسلان_اینجوری ناز میای آقاتون به جای خرید میبرمت روی تخت و خیلی مجلل ازت پذیرایی میکنه‌ها

خنده پر نازی میکنم و به زحمت دست‌‌هایش را از دور کمرم باز میکنم

_آقامون خیلی بیخود میکنه……………ولم کن

به پشت میچرخم تا به سمت در بروم که دستم را از پشت می‌کشد

محکم به سینه‌اش بر خورد میکنم

سرم را بالا می‌آورم و شاکی نگاهش میکنم

_آخ………………چته ارسل…………..

با لب‌هایش ساکتم می‌کند

بوسه محکمی بر روی لب‌هایم میکوبد و سرش را آرام عقب می‌کشد

ارسلان_حالا بریم

لبخندی میزنم و سری به تأسف تکان میدهم

همراه هم از خانه خارج می‌شویم و به سمت پاساژ بزرگی می‌رویم

و چند ساعت بعد و زمانی که هوا تاریک شده‌است با دستانی پر از خرید از پاساژ خارج می‌شویم

کلی وسایل رنگی خریده‌ام و ارسلان اجازه خرید وسایل تیره را نداد

بعد از خرید به رستوران مجللی رفتیم و حالا درون رستوران منتظر رسیدن سفارش‌هایمان هستیم

ارسلان_آتوسا؟

با صدای ارسلان نگاهم را انگشتانم می‌گیرم و به چشمان مشکی‌اش میدوزم

_جانم

گویی برای گفتن حرفی تردید دارد

ارسلان_میگم………..ام……………من باید یه سفر کاری برم

بهت‌زده نگاهش میکنم

_کجا میخوای بری؟

دستانم را در دست می‌گیرد

ارسلان_باید برم ترکیه……………..میدونم تازه همه‌چیز درست شده اما قول میدم زود برگردم

دلگیر میشوم از فکر نبودش

بغص به گلویم چنگ می‌زند اما با این‌حال آرام می‌گویم

_باشه

نگاهم را به چشمانش نمی‌دهم و سرم را پایین می‌اندازم

دستش زیر چانه‌ام می‌نشیند و سرم را بالا می‌کشد

ارسلان_ناراحتی از دستم؟

نفس عمیقی میکشم

_نه چرا ناراحت باشم………………فقط………….فقط…….دلم برات تنگ میشه

لبخند کمرنگی می‌زند

دست‌هایم را بالا می‌آورد و بوسه‌ای پشت دستم می‌زند

ارسلان_قربون دلت برم من……………قول میدم زود برگردم……………شاید حتی یک هفته هم طول نکشه……………..بخدا نمیشه نرم و الا اصلا دوس ندارم تنهات بزارم

باشه کوتاهی می‌گویم و با آمدن گارسون به حرفمان پایان میدهیم

 

خیلی زود زمان رفتن ارسلان می‌رسد

چمدانش را بسته و آن را جلوی درب خانه گذاشته‌است

به سمتش میروم

اجازه آمدن تا فرودگاه را به من نمی‌دهد

می‌گوید نمیخواهد تنها برگردم

چمدان را جلوی در میگذارد و به سمتم بر می‌گردد

بغض مانند پیچک دور گلویم پیچیده است

دستش را دور کمرم حلقه می‌کند و من هم دستم را دور گردنش می‌پیچم

نگاهی به چشمانم می‌اندازد و آرام لب میزند

ارسلان_اینجوری بغض میکنی کلا نمیرما

لبخند مصنوعی میزنم

_برو به کارت برس………….فقط قول دادی زود برگردیا

لبخندی می‌زند

ارسلان_قول میدم کارم که تموم شد سریع برگردم……………

سرش را آرام پایین می‌آورد و لبهایش را بر روی لب‌هایم می‌نشیند

با ولع می‌بوسد و من با قلبم همراهی‌اش میکنم

دقیقه‌ای بعد سرش را عقب می‌کشد

_دیرت میشه

لبخندی می‌زند و آرام عقب می‌کشد

تا جلوی در دنبالش میروم

کفش‌هایش را که می‌پوشد به سمتم بر می‌گردد

ارسلان_مراقب خودت باش…………..تا جایی هم که میتونی تنها نمون

لبخندی میزنم

_چشم…………….شیطونی نکنیا

تک‌خندی می‌زند و لپم را می‌کشد

ارسلان_شیطونی میخوام چیکار وقتی خودم یدونه شیطون دارم

بعد خداحافظی طولانی با نگرانی و قلبی بیقرار بدرقه‌اش میکنم

 

ببخشید دیر شد

گوشیم هنگ گرده بود🥰🥰

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان جرزن 4.3 (8)

بدون دیدگاه
خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا رو به خودش جلب کردن… آشناییش…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
10 ماه قبل

دستت درد نکنه.😘 ای وای …ارسلان رفت.😥

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط camellia
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x