من : آها اوکی خب بگو
آرتین: خب جونم براتون بگه اول پیج منو فالو کرد منم فالو بک دادم بعد دیگه چند پست براش فرستادم اونم لایک کرد و این شروع ماجرا بود
من : آها پس یعنی اینم مثل دخترای قبلی قراره باهاش رل بزنی درسته؟
آرتین : درسته
من : آرتین من مشکلی ندارم با رل زدنت اما . . .
ماهان : بیخیال بردیا
من : بزار حرفمو بزنم
(روبه آرتین )
اما گچساران با تهران فرق داره فرقش هم اینه که اینجا ۵۶ تا رل داشتی درسته؟!
ماهان : نوچ ۵۸ تا بوده
(اگر از خودتون میپرسید از کجا فهمیدم جریان اینه آرتین به ظاهر تنبل هست و تمام خاطراتش رو مینویسه کلا ۵۸ تا صفحه ی دفتر خاطراتش نوشته بود و خودش به ماهان گفته بود)
من : خب ببین اینجا بین این ۵۸ تا دختر فوقش یکیش رو میدیدی اما گچساران به راحتی هر روز اون دخترا رو میدیدی کلا میخوام بگم شهر کوچیکیه و تهران شهر بزرگیه مراقب رفتاراتون باشید که از چند روز دیگه قراره بیان اونجا سربازی
کاری دست خودتون ندین
ماهان متفکرانه گفت :
ماهان : میگم یه سوال
آرتین : بپرس
ماهان : این ۵۸ تا دختر واقعا چقدر بیکارن هر روز برن بیرون😂
آرتین شروع کرد به خندیدن که منم گفتم :
کوفت و آروم خندیدم
*زمان حال*
از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و بعد از اومدنم از دستشویی خودم و الین صبحانه مون رو خوردیم
من : الین
الین : هوم
من : الین
الین : بله
من : الین
الین: جانم
من : جونت بی بلا عشقم به نظرت چیکار کنیم
الین : ویانا
من : جانم
الین : هنوز اون دو تا خرسی رو که باهاشون بازی میکردیم رو داری؟
من : هووووو آره بابا تازه همه اون باربی ها رو هم دارم میگه تو عروسکاتو نداری؟
الین : من همه ی اون عروسکا رو دارم میخواستم اگر آوردیشون بیارشون باهم خاله بازی کنیم😐♥️
من : آفرین یافتمممم که چه کنیم😍
الین : خاک بر سرت بابا من شوخی کردم
من : اما من اصلا شوخی نکردم نوچ بازی میکنیم
الین : آفرین به خودم عجب فکری کردم😌
من : بله بله بله😐😑؟