رمان رسم دل پارت ۱۰

4.1
(18)

 

 

حسابی خسته بودم و ذهنم درگیر بود ولی مطمئن بودم مهشید تا ته قضیه رو در نمی‌اورد دست از سرم برنمی‌داشت. بی هیچ حرفی فقط سلام دادم و به اتاقم رفتم که مهشید هم پشت سرم اومد. بین چهار چوب در ایستاد و دست به سینه نگاهم کرد و گفت:

 

-خب خانم خانم‌ها تعریف کن ببینم چه خبرها؟ شیری یا روباه؟ حسابی بهت خوش گذشته که اینجوری شل و وا رفته برگشتی؛ هان؟ یا پیشنهاد کاریت رو دوست نداشتی و کشتی‌هات غرق شده؟

 

مهشید پشت سر هم فقط سوال می‌پرسید و مهلت نمی‌داد که بهش جواب بدم. آخرش عصبی شدم و گفتم:

 

-اوه چه خبرته یه ریز داری حرف می‌زنی؟! حداقل یه نفس بگیر تا منم تمرکز داشته باشم‌ جوابت رو بدم.

 

دستش رو تو هوا تکون داد و جلوتر اومد و گوشه‌ی تخت نشست و گفت:

 

-خُبه حالا مگه چی می‌خوای بگی که نیاز به تمرکز داری؟! مگه اتم می‌خوای بشکافی؟!

 

نفسم رو بیرون دادم و کنارش نشستم و گفتم:

 

– همه چی خوب بود یعنی عالی بود من که تصورش رو نداشتم. جات خالی.

-یعنی چی؟ همین؟! این همه ساعته رفتی فقط همین یه جمله؟! نمی‌خوای بگی نگو ولی دیگه منو خر فرض نکن.

 

واقعا حوصله‌ی حرف زدن و بعد توضیح دادن و توضیح شنیدن رو نداشتم. خودم رو روی تخت رها کردم و دراز کشیدم. به سمت مهشید چرخیدم و دستم رو زیر سرم گذاشتم و گفتم:

 

-خب چی بگم عزیز من؟ الان واقعا خسته‌ام. یه استخری بود مثل بقیه‌ی استخرهایی که خودت میری. فقط برای من بدبخت استخر ندیده جالب بود و جذابیت داشت. منم هی سعی می‌کردم جلوی ذوق کردنم رو بگیرم تا یهو جلوی اون همه شوگر مامی لاکچری سوتی نداده باشم.

مهشید که مشخص بود تقریبا قانع شده نفسش رو بیرون داد و گفت:

 

-خب باشه حالا از کارت بگو. چطور شد به درد می‌خورد یا نه؟ حقوقش چی خوب بود؟

 

 

اسم کار که اومد باز یاد پیشنهاد پری افتادم واقعا برام هضم کردنش خیلی سنگین بود. دودل بودم به مهشید بگم یا نه. یه جورایی غرورم خدشه‌دار می‌شد. اصلا چی می‌گفتم؟!

 

بگم برای رحمم طرف نقشه کشیده؟!

سر درد شدیدی گرفته بودم. بی حوصله جوابشو دادم:

 

-کار دهن پر کنی نبود. ازش خوشم نیومد. احتمالا قبول نکنم.

 

مهشید متعجب ابرویی بالا انداخت و گفت:

 

-یعنی چه جور کاری بود؟ اگه خوشت نیومد خب همون جا می‌گفتی نه و خلاص می‌شدی. حالا چرا فرصت فکر کردن گرفتی؟!

 

کلافه پوفی کشیدم و از جام بلند شدم و گفتم:

-مهشید حال داری ها! نکیر و منکر می‌پرسی؟! من ازش وقت نخواستم که؛ خودش اصرار داشت فکرهام رو بکنم بعد جواب بدم. منم به احترامش قبول کردم. همین؛ حالا شام چی داریم؟

 

مهشید رو با جواب‌های سر بالایی که می‌دادم حسابی عصبی کرده بودم. اخم‌هاش تو هم رفت و گفت:

 

-معلوم نیست رفتی اونجا چیز خورت کردن. چرا هی پاچه‌ی منو می‌گیری؟! با اون همه دَبدبه و کَبکَبه یه شام به تو ندادن الان اومدی شام می‌خوای؟!

 

عصبی سرم رو تکون دادم و گفتم:

-پشیمون شدم شام نمی‌خورم. سرم درد می‌کنه می‌خوام فقط زودتر بخوابم.

به سمت کلید چراغ رفتم و خاموشش کردم و زیر لب شب بخیری گفتم و منتظر شدم تا مهشید از اتاق بیرون بره. مهشید گیج و منگ وسط اتاق داشت نگاهم می‌کرد. خواست حرفی بزنه که اجازه ندادم و سر درد رو بهونه کردم تا یه امشب رو بی‌خیال من بشه.

 

چند روزی از اون قضیه گذشته بود و من حسابی فکرهام رو کرده بودم و هیچ جوره راضی به این کار نبودم.

اما یه روز سر کار بودم که پری باهام تماس گرفت

 

تو محوطه‌ی استخر کنار مهشید نشسته بودم. مهشید تا حدی بهم آموزش‌های لازم درباره‌ی غریق نجات بودن رو می‌داد که چطور فرد درحال غرق شدن رو نجات بدم و چطور تنفس مصنوعی انجام بشه و…

 

با اولین زنگی که گوشیم خورد و اسم پری بانو رو دیدم آروم گوشی رو بی صدا کردم و توی جیبم گذاشتم.

 

 

 

دلم نمی‌خواست بازم حرفی از پری و پیشنهادش پیش کشیده بشه. تازه مهشید داشت فراموش می‌کرد و دیگه حرفی ازش نمی‌زد.

 

به بهانه کار توی کافه راهم رو کج کردم و از محوطه خارج شدم و سریع تماس رو وصل کردم.

 

 

– سلام.

-به‌به سلام شیدا جونم چطوری ستاره‌ی سهیل؟ کلا رفتی حاجی حاجی مکه؛ دیگه نه خبری ازت شد نه حالی از

 

من پرسیدی؟!

گوشه‌ی لبم رو گزیدم. کلا وقتی باهاش صحبت می‌کردم استرس می‌گرفتم.

 

-بله ببخشید حق با شماست. درگیر کار بودم. طول روز اصلا فرصت نمی‌کنم. شب‌ها هم که خسته و کوفته فقط خودم رو به تخت می‌رسونم. خلاصه شرمنده.

می‌تونستم‌ لبخند روی لبش رو از پشت گوشی هم ببینم.

 

 

 

-باشه گلم می‌دونم شما هم درگیری‌های خودت رو داری مخصوصا که تازه اومدی تهران و هنوز جاگیر نشدی.

 

فقط من دلم عین سیر و سرکه می‌جوشه منتظر جوابتم تا ببینم بالاخره به آرزوم می‌رسم یا نه؟

 

خدایا می‌دونستم برای گرفتن جواب زنگ زده، دلم نمی‌خواست اصلا حرفی در موردش بزنم. منو و منی کردم و گفتم:

 

– والاه چی بگم پری جون؛ می‌دونید چیه من فکراهم رو

 

کردم و دیدم این کار اصلا شدنی نیست. من از پسش برنمیام. اصلا خانواده‌ام راضی به این کار نمی‌شن.

 

بالاخره ازم می‌پرسن اونجا چه کاری پیدا کردی که در شأن خودت و خانواده باشه. اون موقع من چه جوابی

 

دارم بدم. اصلا به نظر خودتون این کار معقولیه؟ اونم برای من؟! نمی‌تونم برگردم بگم رحمم رو اجاره دادم که!

 

پری جون پای تلفن مکثی کرد و با حسرت گفت:

 

-می‌دونم کار خیلی سختی ازت خواستم. ولی خب تو

 

خیلی به دلم نشستی دلم می‌خواست نوه‌ام تو وجود تو بزرگ بشه.

-پری جون اونی که زیادع دختر یا خانمیه که با این پول حاضرن رحمشون رو اجاره بدن. مخصوصا اگه خانم

باشن و مشکلات خاص دخترها رو نداشته باشن. انشاءالله شما هم یه مورد خوب و مناسب برای پسر و نوه‌تون پیدا می‌کنید.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان پشتم باش

  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند،…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x