کیاوش اخمهاش رو در هم کشید و معترض جواب داد:
-بازم که یادت رفت. مثل همیشه؛ جاهای خلوت؛ من چی ازت میگیرم؟ بدو زود باش منتظرم.
سارا عصبی نگاهی بهش کرد و خیلی جدی گفت:
-کیاوش خواهش میکنم دست از این کارهات بردار. زشته به خدا؛ الان اگه اون صاحب رستوران سر برسه و ما رو ببینه. واقعا فکر میکنه بی جا و مکانیم و کمبود مکان داریم. بیا بیا سوار شو بریم. نا سلامتی خونه داریم. اتاق داریم.
کیاوش بی حوصله ریموت ماشین رو زد و سوار شد. سارا هم تا اومد بشینه و چادرش رو جمع و جور کنه. یهو سرش بی هوا سمت کیاوش کشیده شد و لبهاش شکار شد. بعد از یه بوسهی هول هولکی کیاوش سرش رو به عقب کشید و گفت:
-کل مزهاش به همین یواشکی بودن استرسشه؛ وگرنه تو اتاق که قراره به حسابت برسم و از خجالتت در بیام. میدونی که از دیشب منو تشنه نگه داشتی. الان دارم واسهی رسیدن به خونه لهله میزنم.
سارا سری تکون داد و ابرویی بالا انداخت و گفت:
-امان از دست تو و کارت. خدا امشب به دادم برسه. معلوم نیست باز چه نقشهی شومی برام کشیدی!
کیاوش استارت زد و همزمان ضبط ماشین رو روشن کرد و گفت:
-شوم نیست بانو همش خیر و برکته. کلش عبادته؛ شک نکن.
بعد خوشحال از اینکه بالاخره امشب به خیر و خوشی تموم شد و تونست دل سارا رو به دست بیاره. صدای موزیک رو بالا برد و خودش هم شروع کرد همراه با پویا بیاتی خوندن.
چرا من هر چی میگم عاشقتم سیر نمیشم
چرا پس هیچ جوری از دست تو دلگیر نمیشم
من کنار تو به این سادگیا پیر نمیشم
برو به عشق بگو هدیه برامون بگیره
دوست دارم وقتی کنار منی بارون بگیرم
زیر بارون همهی خاطرههام جون بگیره
این شده اقرارم دوست دارم دوست دارم.
دستش نوازش وار روی پای سارا بود و با هر دوستت دارمی که میگفت؛ خم میشد یه بوسه روی گونهی سارا میذاشت. سارا از ته دل خوشحال بود و لبخند میزد و با ناز زیر چشمی نگاهش میکرد. همین نگاههای سارا بود که دل کیاوش رو بیقرارتر از همیشه میکرد.
یهو رو کرد سمت سارا و با جدیت تمام گفت:
-هزار بار نگفتم اونجوری نگام نکن. ببین ضربان قلبم اگه پشت فرمون از زدن وایستا؛ خودتم توی ماشینی با هم به در و دیوار میخوریم. پس اینجوری نگام نکن که این دفعه گازت میگیرم.
سارا بی هوا خندید و باز با چشم و ابرو؛ ناز و عشوهایی برای کیاوش اومد. کیاوش سری تکون داد و گفت:
-باشه، باشه سارا خانم دارم برات. بذار خونه برسیم! نتیجهی همهی این دلبریا رو میبینی. حالا هی بیشتر و بیشترش کن.
این دفعه سارا با لبخند سر خم کرد و گونهی کیاوش رو محکم بوسید و دستی روی ته ریشش کشید و گفت:
-هر چه از دوست رسد نیکوست. دربست در اختیارتم سرورم.
آروم و با احتیاط کلید رو توی قفل چرخوند تا بی صدا در رو باز کنه. نمیخواست پری بانو بیدار بشه و متوجه برگشتنشون بشه. پاورچین پاورچین به اتاقشون رفتن. سارا تا کش چادرش رو از سرش برداشت. یهو از پشت روی تخت هول داده شد. جیغ خفهایی کشید و گفت:
-چیکار داری میکنی دیوونه؟! قبض روح شدم. پاشو از روم خفهام کردی.
کیاوش با خنده و شیطنت تمام گفت:
-تازه اولشه خانمم. اینم نتیجهی دلبریات. تا سه میشمارم، لباساتو در بیار خودت بپر رو تخت.
سارا هنوز توی خواب ناز بود و آروم چشمای قشنگش روی هم بودن. از ریتم نفسهای منظمش پیدا بود که تو خواب عمیقه. کیاوش بند حولهی تن پوشش رو محکمتر کرد و آروم کنارش لبهی تخت نشست. دلش نمیخواست بیدارش کنه. ولی چارهایی نداشت. چیزی تا طلوع آفتاب نمونده بود و نماز سارا قضا میشد. آروم سر خم کرد و روی چشمای قشنگش رو بوسهی نرمی گذاشت.
بعد صداش زد:
-سارا جونم؛ خانمم؛ پاشو دیره نمازت قضا نشه. باید دوش بگیری. چیزی تا طلوع آفتاب نمونده.
سارا آروم چشم باز کرد و با بی حالی گفت:
-مگه ساعت چنده؟ من که تازه خوابیدم. کی صبح شد؟!
-دورت بگردم. گفتم بیا با هم دوش بگیریم بعد بخواب. حرفمو قبول نکردی. حالا پاشو تنبلی نکن.
سارا بی حال از جاش بلند شد و ابروهاش رو در هم کشید و گفت:
-حالا دیگه من تنبلم؟! آخه توی بی انصاف مگه گذاشتی من دیشب دو ساعت بخوابم!
کیاوش از ته دل با شیطنت خندهایی کرد و گفت:
-خب اونا که مجازات دلبرات بود. پاشو حالا جای کلکل کردن با من؛ برو غسلت رو بکن و بیا تا نمازت قضا نشده.
بعد از نماز صبح، سارا سر سجاده مشغول دعا کردن بود که کیاوش پشت سرش روی تخت نشست و از پشت، سر خم کرد و بوسهای روی گونهاش گذاشت. بعد چادر نمازش رو کنار زد و شروع کرد با حوله، آب موهای سارا رو گرفتن.
سارا هم که عاشق این کارای کیاوش بود سجاده رو جمع کرد و خودش رو عقب کشید و توی بغل کیاوش، بین پاهاش؛ خودشو رها کرد و سرش رو روی پای کیاوش گذاشت.
کیاوش با آرامش موهای بلند و خرمایی سارا رو خشک کرد و برس کشید. هرازگاهی هم سر خم میکرد و عمیقا موهاش رو بو میکرد و بین موهاش نفس عمیق میکشید. دست آخر موهای قشنگش رو سشوار کشید و گفت:
-خب دیگه تموم شد. الان بریم یه صبحانهی مفصل بخوریم که من مردم از گشنگی. نا سلامتی از دیشب کلی انرژی از دست دادم. اصلا به فکر من نیستی ها.
سارا ایشی گفت و از جاش بلند شد دستی لای موهاش کشید. با دلبری تمام سر خم کرد و نگاهی به کیاوش کرد و بوسهای روی گونهاش گذاشت و گفتم: «بریم.»
شونه به شونهی هم با لبخند پلهها رو پایین اومدن. پری بانو سر میز صبحانه داشت چاییایش رو هم میزد. با دیدن سارا ابروهاش رو در هم کشید و سرش رو به سمت مخالفش کج کرد. کیاوش جلو رفت و سلام داد. پری بانو هم زیر لب جوابش رو داد.
سارا سکوت کرده بود. ولی به احترام سن و سال پری بانو مجبور شد سلام بده. پری اینبار جواب نداد و فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد. هر دو پشت میز نشستن و نگاهی بهم دیگه انداختن. پری بانو بدون حرفی چایی رو سر کشید و خواست از جاش بلند بشه که کیاوش گفت:
-مامان جان لطفا بمون. باهات کار دارم. میخوام باهم صحبت کنیم.