همون خانم لاکچری و لیدر جمع بود لبخندی در جوابش زدم و گفتم:
-بله بفرمایید در خدمتم.
دستش رو دراز کرد و گفت:
-آریایی هستم. پروانهی آریایی، شما پری صدام کن عزیزم.
دستش رو فشردم. لبخندی زدم و گفتم: «خوشبختم؛ منم شیدا هستم.»
لبخندی زد و ادامه داد:
-ببخشید من خیلی اتفاقی قسمتی از حرفهای شما رو شنیدم. ظاهرا دنبال کار میگردین درسته؟
سری به نشانهی تایید تکون دادم و زیر لب گفتم: «بله.»
-خب من یه کار خیلی خوب با یه درآمد عالی سراغ دارم. سه شنبه یه مهمونی کوچیک با جمع دوستام گرفتم توی استخر خصوصی، خیلی خوشحال میشم اگه تشریف بیارید. هم بیشتر آشنا میشیم و هم دربارهی کار و جزئیاتش صحبت میکنیم.
غافلگیر و متعجب خیرهاش شدم. نشناخته و ندیده پیشنهاد کار میداد؟! اما از طرفی هم کنجکاو بودم تا بدونم چه کاری میخواد پیشنهاد بده. واسهی همین با لبخندی دعوتش رو قبول کردم.
ولی از همون لحظهی اولی که قبول کردم، استرس گرفتم. اینقدر با کلاس و لاکچری و مؤدبانه حرف میزد که آدم رو معذب میکرد. باید کلی مواظب رفتارم میبودم تا یه وقت جلوش سوتی ندم.
تمام طول مسیر استخر تا خونهی مهشید توی سکوت گذشت. ذهنم درگیر بود و به فکر روز دعوتی پری بانو مرموز و پیشنهادش بودم.
* سوم شخص *
دیدن شیدا حسابی ذهن پری بانو رو درگیر کرده بود. کلا تو فکر این بود که اگه همه چیز خوب پیش بره، چطوری موضوع رو با کیاوش مطرح کنه تا بتونه پسرش رو راضی کنه.
سر میز شام نشست و با بشقاب پر از سالاد، خودش رو مشغول کرد اصلا حواسش به حرفهای کیاوش و سارا نبود.
کیاوش به سارا نگاهی کرد که خانمانه غذا میخورد و سرش پایین بود. عاشق حجب و حیای این زن شده بود. سارا زیباترین زنی بود که میتونست کنار خودش داشته باشه، و به حرفهای مامانش که به ظاهر و قیافهی سارا گیر میداد و ایراد میگرفت توجهای نداشت
– سارا؟
سارا هر وقت اسمش رو از زبون کیاوش میشنید قلبش میلرزید و مثل روز اول عاشقش میشد.
– جانم؟!
کیاوش با شنیدن صدای آروم و ملایم سارا لبخند مردونهای زد.
دور از چشم پری بانو، دستش رو روی دست سارا گذاشت و گفت: «مهمونی سه شنبهی مامان که یادت نرفته؟ یه وقت برنامهی دیگه ای نذاری؛ باید باهاش بری استخر.»
زیر چشمی نگاهی به مامانش کرد تا عکسالعملش رو ببینه ولی پری سرش رو پایین انداخته بود و داشت با کاهوهای سالادش ور میرفت و اصلا حواسش نبود.
آروم سرش رو کنار گوش سارا برد و با خندهی شیطنت آمیزی در گوشش پچ زد:
-کارهاتم به موقع انجام بده که سر ساعت آماده باشی. میدونی که مامان چقدر به آنتایم بودن حساسه. دقیقهی نود دنبال دو تیکهی لاکچری این طرف و اون طرف ندوییها، رو منم حساب نکن که به دادت نمیرسم.
سارا که از حرف کیاوش حسابی حرصش گرفته بود از زیر میز نیشگونی از پاش گرفت و گفت:
-خیلی بدجنسی میدونی الان نمیتونم جوابتو بدم واسهی همین اذیتم میکنی. یکی طلبت آقا کیاوش.
کیاوش مردونه خندید و جواب داد:
-به خاطر خودت میگم عزیزم، خب عجلهای بدون کمک من نمیتونی اون جوری که دلت میخواد و برازندهی مهمونی مامانه حاضر بشی.
سارا چپ چپ نگاهی بهش کرد و زیر لب گفت:
-خب پس کمکم کن تا همه چی عالی پیش بره. مامانت رو که میشناسی.
سر کیاوش بیشتر از قبل به صورت سارا چسبید و با پوزخندی، جواب داد:
-اون موقع تضمین نمیکنم اصلا به برنامهی استخر برسی!
هرم نفسهای کیاوش کنار گوشش حالش رو دگرگون میکرد. هنوز هم مثل اوایل ازدواجشون به این نزدیک بودنها حساس بود. زیر لب ایشی گفت و ادامه داد:
-میگم مامانت خیلی تو فکره! اصلا تو باغ نیست. حرفی نمیزنه!
کیاوش نگاه کوتاه و متفکرانهای به مادرش انداخت و تک سرفهای کرد و گفت:
– چیزی شده؟! خیلی تو فکری! چرا غذا نمیخوری؟
پری که تازه به خودش اومده بود از فکر کردن به شیدا و آینده دست کشید و جواب پسرش رو داد:
-آخه من کی تا حالا غذای سفره خوردم؟! بعد از این همه سال نمیدونی من رژیم دارم؟!
کیاوش نگاهی به بشقاب کنار دست پری انداخت و گفت:
-دیدین گفتم حواستون نیست. خیلی وقته که اکرم خانم فیلهی مرغ کبابیتون رو آورده و گذاشته کنار دستتون.
بعد چشمهاش رو ریز و سرش رو خم کرد و دقیقتر به چشمهای پری خیره شد.
کمی بعد با شیطنت ادامه داد:
-میگم نکنه عاشق شدی مامان خانم؟!
پری که از این دست شوخیهای کیاوش، مخصوصا جلوی سارا خوشش نمیاومد، چشم غرهای به کیاوش رفت و گفت:
-بهتره غذات رو زودتر تموم کنی. اکرم امشب کار داره باید زودتر بره.
با تموم شدن حرف پری سکوت سنگینی بینشون حاکم شد. بعد از شام پری داشت به سمت اتاقش میرفت که کیاوش از پشت صداش زد:
– دعوتی روز سه شنبه دقیقا ساعت چنده؟ بگم سارا به موقع آماده باشه.
با شنیدن حرف کیاوش، پری با حرص نگاهی به پسرش انداخت و گفت:
-بازم میخوای اون دخترهی اُمل رو همراه من بکنی تا آبروی منو ببره؟! آخه تو چرا به فکر من نیستی؟!
کیاوش که از این بحث تکراری خسته بود. دستش رو کلافه بین موهاش برد و با ناراحتی گفت:
-مادر من شما چه بخوای چه نخوای، چه خوشت بیاد چه نیاد، باید باور کنی و قبول داشته باشی که سارا عروس خانوادهی آریایی و همسر منه. زنیه که من دوستش دارم. شما هم اگه منو دوست داری ازت انتظار دارم به خودش و عقایدش احترام بذاری.
*****
دوستای گلم از فردا این رمان عصر ساعت ۵ پارتگذاری میشه