کلافه پوفی کشیدم و گفتم:
-آخه الان نمیتونم پری جون. چیزه… من تازه از خواب بیدار شدم و همین پیش پای شما رفتم سرویس؛ حالا بذارید باشه برای یه ساعت دیگه خودم نتیجه رو بهتون میگم.
ابروهاش در هم رفت و با ناامیدی گفت:
-چی تازه رفتی؟ یه ساعت دیگه که نمیشه باید ناشتا باشی. حالا دورت بگردم بیا یه سعی بکن شاید تونستی. زیاد لازم نداره که فقط چند قطره.
خدایا عجب گیری افتاده بودم. با قیافهی آویزونی داشتم ملتمس نگاهش میکردم که از جاش بلند شد و دستم رو گرفت و من رو دنبال خودش کشوند سمت سرویس و درش رو باز کرد و من رو به جلو هول داد و گفت:
-آفرین دختر خوب یه کم به خودت فشار بیاری همه چی حله منم اینجا منتظرم.
تا خواستم دهن باز کنم و مخالفت کنم در سرویس رو به روم بست. کلافه سری تکون دادم و دستی لای موهام کشیدم. واقعا کاری از دستم بر نمیاومد. با مثانهی خالی چیکار باید میکردم. جعبه رو باز کردم و نگاهی به بیبی چک کردم. یه کم این پا و اون پا کردم و بعد از سرویس بیرون اومدم.
همون لحظه پری بانو رو دیدم که به در چسبیده بود و منتظره با هیجان نگاهم میکرد.
-چی شد؟ مثبت یا منفی؟ باید چند دقیقه صبر میکردی ها.
کلافه نفسم رو بیرون دادم و گفتم:
-پری جون نمیتونم، نمیشه. بذارید برای فردا حتما ناشتا براتون آزمایش میکنم و میگم.
با دست جلوی در رو گرفته بود و نمیذاشت بیرون برم. دوباره با سر به داخل اشاره کرد و با قیافهی مظلومی گفت:
-جون پری یه بارم سعی کن. اصلا از صبح به دلم افتاده که حامله شدی. نمیتونم تا فردا صبر کنم.
با دست به داخل هولم داد و در رو از پشت بست.
از گشنگی ضعف کرده بودم و اعصابم حسابی بهم ریخته بود. این زن با این کارهاش آخرش منو روانهی تیمارستان میکرد. یهو یاد سارا افتادم. گوشیم رو از جیبم در اوردم و شمارش رو پیدا کردم و بهش پیام دادم.
«سلام صبحتون بخیر؛ ببخشید این وقت صبح مزاحمتون شدم. راستش پری بانو از صبح اومدن من رو به زور انداختن توی سرویس ازم آزمایش
بیبی چک میخوان. با آزمایشش مشکلی ندارم. فقط الان امکانش رو ندارم. نمیتونم. متوجه منظورم میشید؟ اگه ممکنه بیاید و راضیش کنید که الان کاری نکنم، من خودم فردا آزمایش رو انجام میدم. حالم خوب نیست ضعف دارم. اجازه نمیدن از سرویس بیرون برم.»
پیامک رو ارسال کردم. سرم گیج میرفت و فشارم افتاده بود. روی توالت فرنگی کلافه نشستم و منتظر جواب سارا شدم.
خیلی طول نکشید که جواب داد. «الان میام بالا.»
نفس راحتی کشیدم و منتظر اومدنش شدم.
* سوم شخص *
سارا چرخی توی جاش خورد که کیاوش دست دراز کرد و به سمت خودش کشیدش و توی بغلش محکم فشرد. سارا هم لبخندی زد و با چشمهای بسته بوسهای نرم روی گونهی کیاوش گذاشت و آروم گفت:
-سلام صبح بخیر عشقم. کی بیدار شدی؟
کیاوش هم قصد بیرون اومدن از رختخواب رو نداشت و ترجیح داد چشمهاش بسته بمونه. در حالی که داشت موهای سارا رو نوازش میکرد جواب داد:
-صبح بخیر عزیزم. همین الان وقتی حس کردم از بغلم جدا شدی بیدار شدم. تو که میدونی یه دقیقه دوریت رو نمیتونم تحمل کنم.
سارا ریز خندید و گفت:
-آره تو که راست میگی بلبل زبون. اول صبحی نمک نریز. الان انتظار داری حرفت رو باور کنم؟
با شنیدن حرف سارا؛ کیاوش سریع چشم باز کرد و توی یه حرکت خیز برداشت روی سارا و گاز کوچیکی از لپش گرفت که صدای سارا بلند شد.
– آی چیکار میکنی دیوونه دردم گرفت. اینم عوض بوسهی اول صبحته؟ بوس نمیکنی نکن چرا گاز میگیری؟
کیاوش همون طور که روی سارا خیمه زده بود خندهای کرد و گفت:
-اینو گرفتم تا یادت بمونه حرفهای من رو باید چشم بسته قبول کنی. دیگه هم تکرار نشه. خب؟
سارا لب برچید و تا خواست جواب کیاوش رو بده لبهاش شکار شد و مهر سکوت بهشون زده شد. کیاوش نرم و عاشقانه لبهای دلبرش رو بوسید و بعد از لحظهای رهاش کرد و گفت:
-پاشو که حسابی دیرم شده. یه دقیقه هم لوس بشی از کار و زندگی امروز میافتم.