&& ایلیاد &&
+ الو ، هرمان … .
_ بله ایلیاد … چیکارم داری؟! …
همونطور که با دست باند پیچی شدم ور میرفتم ، لب زدم :
+ ببین ، یه چند تا پسر خوب میخوام …
_ واسه چه کاری؟! …
+ میخوام به یه عمارتی نفوذ کنم …
میتونی تا بعد از ظهر واسم جور کنی چند تا کاربلد و ماهرو؟! …
نفس عمیقی کشید و بعد از سکوت نسبتا طولانی ای ، گفت :
_ چی تو سرته ایلیاد؟! …
+ حوصله ی سوال پیچ شدن ندارم هرمان …
اگه نمیخوای و حوصله نداری که واسم پسر جور کنی ، بگو تا خودم به فکر شم … .
خیلی سریع لب زد :
_ نه ، نه …
این چه حرفیه ! …
حله آقا ، تا ساعت ۴ پسرا رو ردیف میکنم تحویلت میدم …
لبختد ریزی زدم و گفتم :
+ خوبه ، مرسی … .
_ انجام وظیفس جناب ، کاری نداری؟!
من باید برم … .
+ نه ، برو … فعلا … .
_ فعلا … .
گوشی رو پایین گرفتم و تماس رو قطع کردم …
به اتفاقای چند ساعت پیش فکر کردم ، اصابت گلوله ی تفنگ آدرین به بازوم و به زور بردن آلیس از پیشم … .
چشمامو با زجر بستم ، لعنت به تو آدرین …
چقدر تو کثافتی آخه پسر …
چقدررررر …!
نفس عمیقی کشیدم و چشمامو به آرومی باز کردم …
اما باز کردن چشمام همانا و خیره شدن به گردنبند توی گردنم همانا …
گردنبند رو توی دستم گرفتم و پوزخند تلخی زدم …
سِتِ همین گردنبند ، الان گردن آلیسه …
آلیسی که چند ساعته ازش بی خبرم …
اخم غلیظی کردم ، نمیزارم بیشتر از این اسیر آدرین بمونه …
خودم نجاتش میدم …
خودم این گند رو به بار آوردم و خودمم جَمعش میکنم … .
* * * *
به خودم توی آینه قدی رو به روم خیره شدم …
خب ، همه چی اوکیه …
دیگه میتونم برم … .
نفس عمیقی کشیدم و به طرف در اتاقم قدم برداشتم …
از اتاق زدم بیرون ، به سراسر خونه نگاهی انداختم و بعد به طرف در حرکت کردم …
اما دقیقا همون لحظه بود که صدای زنگ عمارت بلند شد …
ابرویی بالا انداختم ، یعنی کی میتونه باشه؟! …
پوفی کشیدم و راهمو از در خونه ، به طرف آیفون تغییر دادم …
صورتمو با چندش جمع کردم …
ژینوس بود !…
شاید قبلا ها بخاطر بر طرف کردن نیاز پسرونم باهاش در ارتباط بودم ولی … ولی هیچوقت بهش علاقه ی خاص و آن چنانی ای نداشتم …!
حالا هم که با وجود یه الماس کمیابی مثل آلیس ، اصلا به وجودش نیاز نداشتم … .
با صدای دوباره ی زنگ خونه ، از توی فکر بیرون اومدم …
کلافه دستی لای موهام کشیدم ، نگاهی به ساعت مچیم انداختم …
ساعت ۴ بعد از ظهر بود …
نفسمو محکم بیرون فرستادم …
توی فکر فرو رفتم … ولش بابا ، در رو باز میکنم یکم باهاش گپ میزنم بعد هم دست به سر میکنمش تا زودتر بره … .
سری تکون دادم و در رو باز کردم …
به طرف در قدم برداشتم و دست به جیب ، به چارچوب در تکیه دادم …
داخل خونه شد و تا چشمش بهم افتاد ، چشماش برقی زد و به سرعت به طرفم قدم برداشت و پرید توی بغلم …
زبونی روی لبام انداختم که همونطور که دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود ، سرشو یکم عقب آورد و چشم تو چشمم لب زد :
_ دلم واست خیلی تنگ شده بود ایلیااااد …
بی معرفت ، حتما باید من ازت سراغ بگیرم؟! …
چی میشه یه بارم تو سراغمو بگیری؟! … .
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم :
+ ببخش دیگه …
این چند وقت درگیر کار و بارم بودم …
اصلا وقت هیچیو نداشتم ! …
با لب و لوچی آویزون لب زد :
_ حتی منو؟! … .
موندم چی جواب بدم …
نه میتونستم بگم ” حتی حوصله ی تو رو هم نداشتم ”
چون میدونستم بی نهایت ناراحت میشه و میزنه به سرش ! …
و نه هم میتونستم بگم ” نه ، حوصله ی تورو داشتم ”
چون … چون … .
چشمامو با درد بستم ، قیافه ی آلیس همش میومد جلوی چشام … من داشتم چیکار میکردم؟! …
به کسی که تمامه وجودمه داشتم خیانت میکردم؟! …
آب دهنمو به زحمت قورت دادم که خودش این سکوت طولانی رو شکست و با لبخند لب زد :
_ خیله خب بابا …
خودم فهمیدم … !
اینبار اشکالی نداره ولی دفعه ی بعد باید با یه دسته گل رز ، بیای و سراغمو بگیری …
سرشو یه خورده کج کرد و با لحن بچه گونه ای ادامه داد :
_باشه؟! … .
به زحمت سری به نشونه ی باشه تکون دادم ...
* * * *
+ خب ، چی میخوری؟! …
قهوه … نسکافه ، چایی؟! … چی؟! …
همونطور که روی اپن آشپزخونه نشسته بود ، شروع کرد به تکون دادن پاهاش و لب زد :
_ اوممممم ، هیچی …
فعلا فقط تورو میخوام … .
خنده ی کوتاه و بی حوصله ای کردم …
به طرفش قدم ایستادم و بین پاهاش ایستادم ، دستامو گذاشتم روی رونای پاهاش و گفتم :
+ عع … که اینطور ! … .
با لوندی چرخی به سرش داد و موهاشو انداخت پشت گوشش …
_ آره … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و کلافه ازش فاصله گرفتم و در همون حین لب زدم :
+ فعلا اصلا حوصله ی هیچیو ندارم …
دو تا قهوه میریزم … .
با ناراحتی و تعجب سری تکون داد و چیزی نگفت …
اولین بار بود پَسِش میزدم ! …
آهی کشیدم و شروع به ریختن دو تا قهوه کردم که لب زد :
_ میگم ایلیاد …
تو هم متوجه شدی چقدر آدرین تغییر کرده؟! …
با شنیدن اسم آدرین متعجب ابرویی بالا انداختم …
سرمو با کمی مکث چرخوندم سمتش و گفتم :
+ آدرین اگوست رو میگی؟! … م … مثلا چه تغییری کرده؟! …
از چه لحاظ داری میگی؟! …
شونه ای بالا انداخت و گفت :
_آره … اومممم ، خب از همه لحاظ …
راستش … چند ماه پیش که رابطه ی منو تو کمتر شده بود و شاید اصلا ماهی یه بارم همو نمی دیدیم ، با آدرین وارد رابطه شدم …
یه روز که میخواستیم دو نفری بریم کافه ، گفت یه جایی کار داره و اول باید به اون کار رسیدگی کنه ! …
خلاصه که رفت یه جای خیلی عجیب و غریب …
جلوی یه خونه ی خیییلی ترسناک و عجیبی ماشینو پارک کرد و گفت من بمونم تا اون بیاد …
خونه ی خییلی عجیبی بود …
راستش ، شبیه … شبیه خونه ی جادوگرا بود …
اوممم … بعد به غیر از این اتفاق هم ، همش تماس تلفنیای خیلی مشکوکی داشت …!
بعد یه روز که ناخودآگاه و از سر کنجکاوی به حرفاش گوش دادم ، دیدم داره از اون خنده های شیطانیش میکنه و به طرف پشت تلفن همش میگه
” کارِت خیلی خوب بود ! …
دختره کاملا طلسم شده …!
علاقشو کلا نسبت به پسره از دست داده … . ”
واسه همین میگم مشکوک میزنه … .
آب دهنمو با بُهت قورت دادم …
این یعنی …
یعنی آدرین همون کسی بوده که سارا رو طلسم کرده ! …
کسی که افشین خیلی تلاش کرد تا متوجه بشه کی بوده …!
کسی که با آیدین بولانگر دشمنی داشت و از افشین خواست اونو بکُشه ! … .
از خشم به نفس نفس افتاده بودم …
آدرینننننن ، خودم با دستام خفَت میکنمممم …!
بالاخره دستش روشد لوس ننر
سلام نویسنده جون♥🌹
وایییییی چقدر این جا از دست ایلیاد حرص خوردم الیس ببخت بردن بعد این نشسته برا من با ژینوس گپ میزنه چقدرم نگرانه 😑قهو بخوریم 😐😑اصلا حالا که این طوری کرد ایشالا ادرین الیس طلسم کنه علاقش به ایلیاد از بین بره😂
سلام عزیزم 🙂🌷
عزییییزم 😂 خودم این برنامه رو چیدم تا شخصیت ادرین واسه ایلیاد رو بشه 😂🍃
اینقدر حرص نخور حالا تو …🤗😂
چرا حس میکنم اون دخترم با ادرین دستش تو یه کاسس😐😂
او الا لا 🙄😂😂