رمان عشق موازی پارت 25

4
(11)

* * * *

با دیدنش ، چشمام برقی از خوشحالی زد …
به طرفش دوییدم و از پشت سر توی بغلم چفتش کردم …
با ترس هینی کشید …
سرشو کج کرد و از گوشه ی چشم بهم خیره شد …
وقتی متوجه شد منم ، با بغض لب زد :

_ ایلیاد … .

سفت تر از قبل بغلش کردم و در گوشش لب زدم :

+ جونِ ایلیاد … .

چرخید سمتم و توی آغوشم خزید …
بوسه ای روی موهاش کاشتم که با صدای لرزونی لب زد :

_ دلم برات خیلی تنگ شده بود ! …
چقدر دیر اومدی …!

نفس عمیقی کشیدم و گفتم :

+ دیر اومدم ، ولی بالاخره اومدم …

ازم جدا شد و یه قدم عقب رفت ، دستاشو گرفتم توی دستام و لب زدم :

+ باید بریم آلیس …
همین الانشم اگه آدرین متوجه نفوذ من به عمارتش نشده باشه ، خیلیه ! …
افرادم دارن بیرون کشیش میدن ، زود باش … .

با چشمایی لب ریز از اشک سری تکون داد و گفت :

_ من ، من نمیتونم بیام ایلیاد …

متعجب ابرویی بالا انداختم و لب زدم :

+ یعنی چی؟! …

آب دهنشو به زحمت قورت داد و همونطور که قدم قدم عقب میرفت ، گفت :

_ برو ایلیاد … برو تا آدرین متوجهت نشده …!

اخم ریزی کردم و گفتم :

+چی داری میگی آلیس؟! …
نیومدم اینجا یه دیقه بغلت کنم برم …
تو هم لطفا این مسخره بازیو بس کن …!
بیا بریم ، بیا … .

_ من نمیتونم بیام ایلیاد … .

نا خودآگاه صدامو بالا بردم و عصبی گفتم :

+ چرااااا؟! …

لب باز کرد تا حرفی بزنه که خودم با عصبانیت در جواب ادامه دادم :

+ حتما اون بهتر از منه ، نه؟! …
ازش خوشت اومده؟! …
مثل من نیست حتما ، حرصت نمیده هومممم؟! ‌… .

دستاشو با زجر گذاشت روی گوشاش …
مثل من صداشو بالا برد و جیغ زد :

_ بس کنننن ، بس کن ایلیااااد … .

پوزخند تلخی زدم و گفتم :

+ باشه ، بس میکنم …
ولی … ولی یه چیز یادت باشه آلیس …

اشاره ای به گردنبند خودم و خودش که گردن دوتاییمون بود کردم و ادامه دادم :

+ چند روز پیش که این ست گردنبند رو گرفتیم ، گفتی …
گفتی ، این گردنبندا رو تا ابد گردنمون داشته باشیم …
تا بدون هم جایی نریم ، ولی خودت که این حرفو زدی …
حالا داری میزنی زیرش آلیس ‌…

لب باز کرد تا چیزی بگه که با عصبانیت گفتم :

+ آدرین یه آدمه دوروئه …
کسی که هر بار یه نقاب به چهرش میزنه …
حق داری ، بایدم جذبش بشی …
هم تیپش ، هم قیافش … هم همه چیش از من بهتره …
ولی …

پوزخند تلخی زدم و همونطور که عقب عقب میرفتم گفتم :

+ ولی هیچوقت فکر نمیکردم ، دوستت دارمات الکی باشه آلیس …
هیچوقت فکر نمی کردم …!
کاش عاشقت نمیشدم آلیس … کاش … .

با چشمای پر حرفش بهم زل زده بود که به سرعت برگشتم و از اون اتاق لامصب بیرون زدم …
یکی از پسرا به طرفم پا تند کرد و گفت :

_ رئیس … متوجه ورود ما شدن …
باید زودتر بریم … .

نفس عمیقی کشیدم و یه کلمه گفتم :

+ بریم … .

* * * *

پوک عمیقی از سیگار لای انگشتام کشیدم و از پنجره ، به بیرون خیره شدم …
نصفه شبه و من هنوز بیدارم …
مگه خاطراتش اصلا میزاره که بخوابم؟! …
فکر اینکه الان به جای من ، توی بغل آدرین لم داده داشت دیوونم میکرد …
با وجود اینکه با بی رحمی پَسَم زده بود ، ولی …
ولی بازم دلم اونو میخواست …
بهش احتیاج داشتم … همین الان ! … .
پوک دیگه ای کشیدم …
چطور تونست توی چند ساعت فراموشم کنه؟! …
پوزخند تلخی زدم ، دوستم نداش که فراموشم کرد …
دوستم نداش …
آه عمیقی کشیدم … .
آلیس … کاش حالا که تازه داشتم به حسم اعتراف میکردم ردَم نمیکردی …
کاش آلیس ، کاش … .
گوشیمو از توی جیبم در آوردم و بعد از باز کردن قفلش ، رفتم توی گالری …
یکی یکی عکسا رو رد میکردم و گریه میکردم …
گوشیم پر شده بود از عکساش ، عکسای تَکیش …
عکسای دو نفرمون …
روی یکی از عکسا استپ کردم …
پوزخندی زدم …
این عکس همون شبی بود که پردشو زدم ، همون شبی که از دنیای دخترونش ، بیرونش کشیدم و تبدیلش کردم به زن … .
این عکسو ، در حالی که لخت و فقط با یه شورت و سوتین بود گرفتم …
توی بغلم بود و دو نفرمون جلوی آینه قدی ایستاده بودیم …
نفسم بند اومد ، حس کردم دنیا داره دور سرم می چرخه …
من به گرمای بدنش ، همین الانش …
همین الاااان احتیاج داشتم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nafas
2 سال قبل

هییقق 🥺
سارا جون فخط پایانو خوش کن و اینا رو برسون🥲
و اینکه من عاشق این رمانم ❤
واقعا کیف میکنم همچین نویسنده با استعدادی داریم😄🤞

Saha
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

همشونو پایان خوش بزن پابان خوش خوبه
عالی مینویسی ✌🏻✌🏻

Nafas
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

مرسی فدات شم😅❤

delll
2 سال قبل

بهتر از منه😂!!!!
یاسینی گوش میدی نه؟

Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا یه لحضه وقتی رمان میخوندم با ریتم آهنگ اون قسمتش رو خوندم😐😂این چه وضعیه

..
2 سال قبل

اون بهتر از منه پس چرا اینقدر خره🤣🤣وایی داره عالی پیش میره زودتر بزار توروخدا اینارو بهم برسون😂💔الان الیس عاشق ادرین شده که نیومد با ایلیاد؟💔🙄

..
2 سال قبل

الان الیس عاشق ادرین شد که با ایلیاد نرفت؟لطفا بهم برسونشون💔😂

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x