* * * *
با چشمای گریونش ، لب زد :
_ مامانیییی ، بزار برم …
اون الان منتظرمه ! …
اخمم غلیظ تر شد :
+ ساکت باش جاسپر ، همین که گفتم …
تو ، جایی نمیری ! … .
با هق هق ، نزدیکم شد و دستمو گرفت …
سرشو بالا گرفت و لب زد :
_ توروخدا مامانییی …
من نمیخوام بدقولی کنم ! …
اون بدش میاد معطل بمونه ، ناراحت میشه … .
کلافه هوفی کشیدم و همونطور که داشتم گوجه ها رو ریز میکردم ، گفتم :
+ برو اونوَر بچه …
یه بار گفتم حق نداری بری ! … .
_ چرااااا؟! …
شما که دیروز دیدیش ! …
دیدی چقدر مهربون بود؟! …
مگه مشکلش چیه که نمیتونم برم پیشش؟! …
ببین چقدر خودشو توی دل بچه جا کرده ! …
پوزخندی زدم و گفتم :
+ من به مهربون بودن یا نبودنش کاری ندارم …
دیگه اجازه نمیدم ببینیش یا بری پیشش …
باید ازش دوری کنی ! …
یه پاشو محکم به زمین کوبید و دست به سینه ، با لجبازی و بغض گفت :
_ نمیخوااااامممم …
من نمیخوام ازش دوری کنم ! …
من دوستش دارم ، اون دوستمه … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم که شروع کرد به گریه کردن زر زر زدن …
در آخر ؛ عصبی برگشتم طرفش و همونطور که انگشت اشارمو ، تهدیدی توی هوا تکون میدادم … گفتم :
+ اگه یه کلمه ی دیگه در گوش من نق نق کنی ! …
میدمت به آقا دزده تا ببرتت یه جای خیلی ترسناک ! …
لباش لرزید و قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین افتاد …
یکم ناراحت نگام کرد و در اخر ، برگشت و از آشپزخونه بیرون زد …
نفسمو راحت بیرون فرستادم …
برگشتم و به کارم مشغول شدم … .
* * * *
شعله ی قابلمه رو کم کردم و دست به کمر ، نفس عمیقی کشیدم …
زمزمه وار لب زدم :
+خب ، اینم از ناهارم که آماده شد … .
دستامو شستم …
همونطور که مشغول خشک کردن دستام بودم ، به طرف تنها اتاق خونه قدم برداشتم …
درشو به آرومی باز کردم که دیدم جاسپر ، اون گوشه ی خونه … ماشین پلیسی که ایلیاد واسش خریده بود رو بغل کرده و خوابه … .
رد اشکا روی گونه هاش مونده بود …
آهی کشیدم و به طرفش قدم برداشتم ، بالشتشو گذاشتم زیر سرش و پتویی انداختم روش …
ماشینو از لای دستاش کشیدم و نگاهی بهش انداختم …
ماشین خیلی خفنی بود …
لامصبِ ایلیاد مثه خودش که خفنه ، سلیقه ی خفنی هم داره ! …
ماشینشو گذاشتم توی کمد اسباب بازیاش که همه ر ایلیاد واسش خریده بود ! …
از اتاق خارج شدم و در رو بستم …
همون لحظه بود که زنگ خونه زده شد …
نگاه مضطربمو به ساعت دیواری دوختم ، ساعت ۱۲ ظهر بود …
آب دهنمو قورت دادم و با کمی مکث ، به طرف در قدم براشتم و بازش کردم …
با دیدن کسایی که پشت در بودن ، اشک به چشمام هجوم اورد …
صاب خونه بود ، به همراه یه مرد غریبه … .
زبونی روی لبام کشیدم و بی جون گفتم :
+ سلام …
مرد صاب خونه ، لبخند پلید و حال بهم زنی زد و گفت :
_ سلام خوشگله …
صورتم از لحن حرف زدنش توی هم رفت …
اشاره ای به مرد کناریش کرد و گفت :
_ آقا رو آوردم ، صیغه رو بخونن … .
بغضمو به سختی قورت دادم ، از جلوی در کنار رفتم و با پایین انداختن سرم ، لب زدم :
+ بله ، بفرمایید … .
داخل که شدن ، در رو بستم و به طرف آشپزخونه قدم برداشتم …
دو تا چایی ریختم ، توی سینی گذاشتم و به همراه قندون
براشون بردم …
کنار هم روی زمین نشسته و مشغول حرف زدن بودن …
آب دهنمو به زحمت قورت دادم ، خم شدم و چایی ها رو تعارف کردم …
صاب خونه که نگاهشو از اول روی من زوم کرده بود ، لب زد :
_ نمیخواد چیزی بیاری …
فقط بیا زودتر بشین تا آقا صیغه رو بخونن ، که چند جای دیگه هم قرار دارن … .
نگاهی به مَرده انداختم …
پوزخندی زدم و گفتم :
+ بله ، حتما … .
به کنار خودش اشاره کرد و گفت :
_ بیا نفس ، بشین … .
اصلا از لقبایی که بهم میداد خوشم نمیومد …
ابراز علاقشو دوست نداشتم …
نفس عمیقی کشیدم و با کمی مکث ، کنارش نشستم …
دستشو گذاشت روی دستم و انگشتامو لای انگشتاش چف کرد …
لبمو به دندون گرفتم ، کم مونده بود بالا بیارم …
مَرده نگاهی زیر چشمی بهم انداخت و دفترشو باز کرد …
اونطور که متوجه شدم ، صیغه به مدت ۵ ماه بود …
منی که وقتی این مرد لمسم میکنه ، میخوام بالا بیارم ، چطوری میخوام ۵ ماه صیغش باشم و در اختیارش؟! …
چطوری میخوام باهاش سکس کنم؟! …
سری تکون دادم تا افکار مزاحم ازم دور شن …
عاقد روشو به طرفم کرد و لب زد :
_ خب ، بنده چند تا آیه رو میخونم و شما فقط کافیه بگید : ” قَبِلتُ التَّزویجَ ” باشه؟! …
به سختی سری به نشونه ی اوکی تکون دادم …
ایه ها رو خوند و منتظر جواب من موند …
سکوت بزرگی حاکم شده بود ، کافی بود اون دو کلمه ی عربی رو بگم …
ولی نمیتونستم ، هر چقدر سعی میکردم نمیشد بگم …
نمیشد هیچی بگم … .
مرد صاب خونه دستمو فشرد و نفسشو حرصی بیرون داد …
تهدیدی بهم خیره شده بود ! …
نفسمو
لرزون بیرون فرستادم و لب باز کردم تا همون دو کلمه ی عربی رو بگم که همون لحظه ، زنگخونه زده شد …
با بهت سرمو بلند کردم و به در خیره شدم …
صاب خونه اخمی کرد و گفت :
_ منتظر کسی بودی آلیس؟! …
با تعجب سری به نشونه ی نه تکون دادم که لب زد :
_ اوکی ، خودم میرم ببینم کیه ! …
از جاش بلند شد و به طرف در قدم برداشت …
چون در اصلی خونه از توی حال باز میشد ، من قشنگ دید داشتم به در … .
صاب خونه با اخم بزرگی که روی چهرش نشونده بود ، در رو باز کرد …
با دیدن کسی که پشت در بود ، با بهت بهش خیره شدم …
اون اینجا چیکار میکنه؟! …
نگاهامون توی هم گره خورده بود …
بعد از چند لحظه اون اخم غلیظی کرد و گفت :
_ چخبره اینجا؟! …
مرد صاب خونه که در مقابلش مثل یه مورچه بود ، لب زد :
_ هع … آقا رو باش ! …
این سوالو باید من از تو بپرسم نه تو از من مردَک !… .
دندوناشو عصبی روی هم سابید ، داخل خونه و نزدیک صاب خونه رفت …
یقشو گرفت توی دستاش و لب زد :
_ اون گاراژو گِل بگیر بزمچه …
کی با تو داشت اصلا؟! … .
مرد صاب خونه که معلوم بود ترسیده ولی فقط به روی خودش نمیاره ، دستاشو گذاشت روی دستای ایلیاد و لب زد :
_ اینجا خونمه …
کاری داری ، بگو … .
نیومدی دعوا که ! … .
ایلیاد سرشو چرخوند طرفم و از لای دندونای چفت شدش ، غرید :
_ این کیه آلیس؟! … .
با بغض سرمو پایین انداختم …
چی داشتم بگم؟! … میگفتم آقا بالا سر آیندم؟! …
ایلیاد … اون خیلی موزماره ، چقدر به موقع و در لحظه رسید ! … .
سارااااااا چراا جای حساس تموم میکنی واییییی اه واقعن متاسفم
آرامش خود را حفظ کنید ✋😄🤣
جون خودت همین الان ادامش بزار
عععع … چقدر شماها پرروییدااااا😒😂
ادامش فردا صبح 😘✋
پررو عمته😅😅
ما به این صبوری خب چیکار کنیم ادمو ….+۱۸😅😅😅
😒😂
جوووووووووون بابا😅
دیدی چه جنتلمنانه شد اتناااا😂😎
ارههههه الان ایلیاد رو دوس دارم😅😅
چه عجبببب 🙄
دیدی گفتم ، ایلیاد اگه دقت کنی خیلی دوست داشتنیه 🙂🤣
من پسر مردم رو دوس داشته باشم عشقم منو پخ پخ میکنه😅😅😅😅😅
اوه مای گاد 😂
یعنی ادمو روانی میکنی سر نقطه حساس پارتو تموم میکنه😂😂😂 پایان خوش بزن همرو جون خودت که نزنی بلیط میگیرم میام خراسان خفت میکنم
واییی کاش نمیگفتم کجا زندگی میکنمممم😬🤣🤣🤣🤣
از من گفتن بود اینو با دو جلد بعدی هم پایان خوش بزن😂😂😂
یا خود خدااا😂
پارت بعد رو کی میزاری؟!
مشخص نیس ….
یا صبح ، یا ظهر
بزار وگرنه ب قول اوشون بلیت میگیرم میام خفت میکنم🤣🤣🤣
وایییی باشه باشه 😑😂
عررررر
😂لامصب عجب ورودی داشت
ولی کاشکی درو میشکوند😂
روانیم میدونم…..😂
دیوونه 😂😑
و حالا من وارد می شوم
وای سارا خیلی خفن بود😎
راستی زیر یکی از پارتا خوندم ۱۴سالته خوشبختم منم ۱۴سالمه😎
خوش اومدی نفس 😍
بعله دیگه ، اقا پسرمون خییلی خفنه … خیییلی 😎😂
عع ، خووووش جیگرررر 😍