دیشبش را کجا سَر کرده بود که خبری از حال و روزش به گوشم نمیرسید.
روی مبل وارفته می نشینم و طولی نمیکشد که لیوانی روبرویم گرفته می شود.
بدون اینکه سر بلند کنم میدانستم صاحبِ این دستها فهیمهاست!
زنی که از بدوِ ورودش به این خانه، بدشانسی کرور کرور به سمتم سرازیر شده بود!
– گل گاو زبونه، بخور یکم اعصابت آروم بشه!
بی تشکر لیوان را از دستش گرفتم.
سینیِ استیل را به تختِ سینهاش چسبانده و کنارم رویِ دستهی مبل نشست
نوکِ انگشتهای کوچکش آهسته روی ساعدِ دستم پیشروی کرد:
– پیدا میشه، مگه بچه کوچولوئه که گم شده باشه؟
هر جا باشه خودش میفهمه هیچ جا واسش امن تر از خونهی شوهرش نیست…
اینجا واسش امن ترین جائه، پیش خانم جون، حاج محمود…تو!
تکهی آخرِ جملهاش را آهسته گفت و نفسش را پر از حسرت بیرون فرستاد.
ساعدم را از زیرِ انگشتهایش بیرون کشیده و لیوان گل گاو زبان را رویِ عسلی کنار دستم میگذارد.
مستقیم به سمتش چرخیدم، نگاهِ غمگینش را به چشمهایم دوخت و لبخندی کنج لبش نشاند.
– پیداش میشه غیاث، مطمئن باش پسر!
تختِ سینهام بالا و پایین میدود، از روی مبل بلند شده، مستقیم روبرویش میایستم.
نگاهش به تختِ سینهام دوخته شده و لب میزند:
– چی…
جملهام به سانِ سوزنی حرفش را میبُرد:
– میدونی من شوهرِ خواهرتم مگه نه؟
گیج و منگ خیرهام می شود و من جملهام را کامل میکنم:
– غیاث غیاث گفتنِ مسخرهی تو…حساسش کرده بود، غیرتِ مسخرهای که من راه به راه خرج تو میکردم مغزشو گ*اییده بود!
میفهمی چی میگم؟
منِ بی همه چیز روش دست بلند کردم، منِ بی شرف کتکش زدم، کاش دستم میشکست، کاش قلم پام خورد میشد و اونشب نمیاوردمت اینجا که الان ندونم زنم، همه کسم کجاست!
قاصدک جونم!خودت جمله هاشو بشمار.خئیلی کمه به خدا.😥ولی بالاخره این غیاث عوضی یه حرف درست به اینفهیمه از خودش عوضی تر گفت.دلم خنک شد.
سلام
منم دلم میخاد پارت طولانی بزارم ولی نویسنده همین اندازه داده🥲
هووووف دوس دارم بگیرم این فهمیه رو عین سگ بزنمش یه مغز و استخون داد به اون دختر الان هم گ*و*ه کشیده به زندگیشون.
ولی خدایی خیلی کم بود تا شروع کردم تموم شد😐😐
آخیش این فهمیه رو جر دادددددد🤣🤣🥲🥲خداراشاکرم ولی تورخدا زود زود پارت بدید🥲