رمان غیاث پارت ۱۰

4.4
(32)

 

 

 

[غیاث]

 

نور کم سوی خورشید که از لابه‌لای پرده‌ها وارد اتاق می‌شد، نشان از طلوع خورشید میداد.

 

صدای فنر های تخت و چرخ خوردنِ مداوم ملیسا باعث شده بود تمام دیشب را نخوابم!

 

صدای غر غرِ زیر لبی‌اش ناراضی بودنش از شرایط فعلی را نشان می‌داد.

 

بی سر و صدا کمی روی مبل نیم خیز شده و به صورتش که در معرض تابش مستقیم نور کم سوی خورشید بود نگاه کردم.

 

مژه‌های بلند و لب‌های سرخش که از هم فاصله گرفته بود و موهایی که ازادانه دورش را گرفته بودند، به حتم منظره‌ای زیبا از یک دختر را خلق می‌کرد!

 

لبخندی کوچک کنج لبم نشست و آهسته از روی مبل بلند شدم، دم دمای صبح به خواب رفته بود و اکنون همچون کودکی بیخیال در خواب ناز به سر می‌برد.

 

کنار تخت به آرامی روی زانوهایم نشستم و دستم بی اراده به سمت موهای پخش شده روی صورتش حرکت کرد.

 

نق کوتاهی در خواب زد و کمی زیر دستم جابه‌جا شد، چشم ریز کردم و اهسته گفتم:

 

– باید چیکارت کنم بچه؟ بدون خواست من جفت پا پریدی وسط زندگیم، هم خودتو ب…گا دادی هم منو! حالا هم از شرایطت رضایت نداری و یه دم اشکت دَمِ مشکته! چیکار کنم که اذیت نشی بچه ؟

 

 

 

نفس‌های گرمش به آرامی به انگشت‌هایم برخورد می‌کرد، قبل از اینکه فرصت کنم دستم را عقب بکشم صدای غر غرِ کوتاهش بلند شد:

 

– نکن!

 

کنج لبم به نشانه‌ی لبخند به سمت بالا کشیده شد و دستم را کشیدم، بدون اینکه تیشرتم را از روی زمین بردارم، به سمت درب اتاق رفته و بدون کوچک ترین سر و صدایی در را باز کردم.

 

صدای پچ پچی که از پایین به گوشم می‌رسید نشانه‌ی بیدار شدن غزاله و مادرم را میداد.

 

قبل از اینکه از بالای پله‌ها پایین بروم صدای غزال در گوشم پیچیده شد که با دلخوری گفت:

 

– مامان شما نمیخوای به داداش غیاث چیزی بگی؟! میبینی داره چطوری باهام رفتار میکنه!

 

سکوت مادر جان اخمم را شعله کشید.

برخلاف مادر جان صدای زنگ دار داراب که به حمایت از من بلند شده بود در گوشم پخش شد:

 

– خودت میدونی داداش غیاث واست جونشم میده ولی قبول کن با زن داداش داری بد تا میکنی! چی بود اون حرفی که دیشب پای سفره بهش زدی؟

ندیدی چطوری بغض کرد؟

لای ما و اداب و رسوم ما غریبست غزال خانم جا اینکه حواست بهش باشه داری هیزم میندازی رو اتیشش!

 

لبخندی کوچک از فهم این برادر کوچک تر روی لبم نشست و از پله‌ها پایین رفتم.

غر غر غزاله نشان از نارضایتی‌اش میداد!

 

پایین پله‌ها که رسیدم چشمم به جمع کوچک خانواده‌ی عزیزم افتاد و سلامی کوتاهی کردم.

 

سر هر سه نفر به سمتم برگشت و نگاه خیره‌ی خانم جان روی تنم بالا و پایین شد و سپس سر پایین گرفت و زمزمه کرد:

 

– میذاشتی دو روز میگذشت بعد میفتادی رو دختر بیچاره! طفلکی لابد جون تو تنشم نمونده!

 

 

ابروهایم از حرفِ خانم جان در هم گره می‌خورد!

اینکه داراب بخواهد رابطه‌ی جنسی من و ملیسا را پیش خودش تصور کند، دست روی رگِ غیرت همیشه برآمده‌ام می‌گذاشت!

 

دندان قرچه‌ای کردم و همانطور که سعی می‌کردم صدایمراز حد معمول بلند تر نشود گفتم:

 

– بعد از این همه سال که زیر یه سقف زندگی کردیم شما هنوز نمی دونین من عادت ندارم با لباس بخوابم!

 

حرفم باعث شد که غزاله و داراب سرشان را پایین بیندازند ولی خانم جان گفت:

 

– والا مادر تو که کارات مثل ادمیزاد نیست!

 

اشاره‌ی غیر مستقیمش به قضیه‌ی ازدواج من و ملیسا بود و با این حال من متوجه شدم.

 

پای سفره کنار داراب نشسته و گفتم:

 

– امروز میرم واسش حلقه بگیرم!

 

– پس جدی جدی موندنی شده اینجا!

 

زمزمه‌ی زیر لبی غزال باعث بالا گرفتن سرم شد و گفتم:

 

– چطور مگه؟ جای شما رو تنگ کرده غزاله خانم؟

 

نگاهی دلخور به سمتم حواله کرد و گفت:

 

– جای منو تنگ نکرده، ولی یه کاری کرده که شما اینطوری با من رفتار میکنی داداش!

 

ابرو در هم کشیده و میگویم:

 

– من با تو چطوری رفتار میکنم جغله؟ بعدم اگه من سرت غر میزنم بخاطر رفتار و حرفای خودته، اون چه حرفی بود که دیشب پای سفره به ملیسا گفتی؟

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سدم 4.5 (10)

۱ دیدگاه
    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان گندم 3 (7)

۲ دیدگاه
    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت های داستان “گندم” میفهمه که بچه…

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دانلود رمان آنتی عشق 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست دارد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد.…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x