نگاهِ نگرانش را به چشمهایم دوخت، لب رویِ هم سابانده و خواست کلامی به زبان بیاورد که صدایِ داد حاج محمود مانع شد:
– غیاث!
از در فاصله گرفتم و لحظهی آخر زمزمهی آرامش به گوشم رسید:
– مراقب خودت باش!
_♡___
[ملیسا]
بوی تعفن و فاضلاب از چهار گوشهی اتاق میآمد.
لبهایم از تشنگی چون کویر خشک شده و زبانم به کام چسبیده بود.
تنها هم صحبتم در این چهاردیواری صدایِ گاو و گوسفند بود!
دستهایم را آرام تکان دادم تا شاید جسم پلاستیک مانندی که پیچک وار دورِ دستهایم پیچیده شده بود باز شود اما دریغ!
جز تاریکی هیچ چیز پیشِ چشمهایم نبود!
مثانهام تحتِ فشار شدید قرار داشت و به اندازهی یک پلک زدن تا تِرکیدن فاصله داشتم!
کاش کسی به دادم میرسید!
لبهایم به زور از یکدیگر فاصله گرفت و نجوایِ آرامم به هیچ گوشِ شنوایی نرسید:
– کمک!
صدای لولایِ در و قدمهایی که آرام آرام به سمتم برداشته می شد، روانم را بهم میریخت!
اهسته در خودم جمع شدم.
– چطوری خانم خوشگله؟ اوه اوه چه بویی میاد، انگا این گاوه کار خرابی کرده، چطوری اینجا دووم اوردی دختر؟
بویِ گسِ دود میآمد، انگار جایی نزدیک به بینیام آتش روشن کرده بودند.
خودم را تا جایی که کمرم به دیوار پشتِ سر کوبیده شود عقب میکشم و او پر از تمسخر میگوید:
– تَش بن بسته خانمم! هر چی عقب تر بری فقط کمرِ خوشگلت به اون سیمانای زِبر کشیده میشه!
نوکِ انگشتهایم را به دیوارِ سیمانیِ پشت سر میکشم.
انگار با انگشت مشغولِ کندنِ چاهی برای فرار بودم.
نزدیک شدنش را که حس کردم آهسته نالیدم:
– م…من…
میانِ حرفم دوید:
– جان؟ تو چی؟ میخوای بری؟ کجا میخوای بری عزیزم مگه اینجا بهت بد میگذره؟
احساس کردم نزدیک پاهایم روی دو زانو نشست.
گرمایِ نوک انگشتش رویِ مچِ پای دردناکم به حرکت در آمد و نفسش را بیرون فرستاد:
– فعلا کار داریم با هم، میدونی تو داری تقاص کارِ اون شوهرِ سوسولِ ریقویِ مادر حرومتو پس میدی!
زبانم برای دفاع نچرخید، از ترسِ نزدیک شدنش انچنان به خود پیچیده بودم که استخوانهایم درد میکرد.
فکم محکم تکان میخورد و او نفسش را پر از افسوس بیرون فرستاد:
– تو این دنیا، بیگناه همیشه تقاصِ کارای گناه کارو پس میده، تو هم همینی بچه جون! راستی؟
کمی مکث کرد و سپس با خباثت ادامه داد:
– دستشو دیدی؟ دیدی چه یادگاریِ خوش خط و خالی روش گذاشتم؟
تا عمر داره جای اون زخم از رو دستش پاک نمیشه که یادش بمونه…که یادش نره با کی دَر افتاده!
آخه بعد از ۵ روز چرا اینقدر کم عزیز جان.😥نمیشه یه تجدید نظر بفرمایید?😟لطفا.🙏
سلام
چون رمان کم کم داره به پایانش نزدیک میشه نویسنده پارت گداری رو کند تر میکنه
آهان.پس دلیلش اینه.ممنونم.🤗🙏