داس را آرام از پشتِ گردنم برداشت و کنار پایم رویِ زمین انداخت.
گونهام را نوازش کرد، درستِ جای سیلیاش را!
– حال بهم زنی…از آدمایی که ادعای شجاعتشون ک*ون خرو جر میده و گردن کشی میکنن متنفرم!
هر دو دستش را تخت سینهام فشرده و هولم داد.
تلو تلو خوران رویِ پِهنِ گاو و گوسفندها فرود آمدم، بالای سرم ایستاد و دست به سمت کمربندِ شلوارش برد:
– ولی من عاشق رام کردن حیوونای وحشیم…حیوونایِ خوشگل، از اونایی که شیطونی میکنن و آخرش لای دستات وا میرن.
غزلِ کمربند را در دست گرفته و از دور کمزش باز کرد.
اینبار ترس به تنم چیره شد
– چیکار می…کنی؟
پوزخند روی لب نشاند.
دگمههای پیراهنش را یک به یک باز کرده و پچ زد:
– کاری که از اول باس میکردم تا اون زبون خوشگلتو ببرم! ولی عب نَرِه!
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تر و تازست!
پیراهن را از تنش کشید و گوشهای انداخت.
روی زمین خودم را عقب کشیدم تا جایی که تخت کمرم محکم به میلگردِ گوشهی گاوداری کوبیده شد.
– نترس، یه یار امتحونش کنی مشتری میشی!
مطمئن باش بیشتر از شوهرت بهت حال میدم!
پلکهای خیسم از هم جدا میشود و مردکهایم چهرهی مردی پر از نفزت را شکار میکند.
چانهام میلرزد و قبل از اینکه لبهایش روی لبهایم بنشیند سر کج میکنم!
دست پشت گردنم انداخته و سرم را ثابت نگه داشت.
جایی نزدیک به بناگوشم غرید:
– دِ بتمرگ سر جات!
زیر تنش تکان میخورم و کاش روزنهی امیدی بر تنم بتابد!
اینجا آخر خط نبود؟ بود؟
گریه امانم نمیداد برای حرف زدن و من حرکت انگشتهایش روی کش شلوارم را حس کردم و صدای ناله ام بلند شد و او کنار گوشم پر از شعف پچ زد:
– ای جــان پا دادی بالاخره! حالا مونده تا آه و نالت در بیاد.
از فرصت سواستفاده کرد، روی تنم نیم خیز شد و همین که خواست شلوارم را پایین بکشد، صدای زنانهای به گوشم رسید:
– اینجا چخبره؟!
فوری پلک باز میکنم و قبل از اینکه نگاهم صاحب صدا را شکار کند، دستِ پهن حسین چشمهایم را میپوشاند و غرغزش حلرزونهای گوشم را میلرزاند:
– بِخُشکی ای شانس! تو اینجا چیکار میکنی؟
صدا نزدیک تر شد و من بیشتر در خودم جمع شدم، صدای هق هق ترسیدهام بلند شد و بریده بریده نالیدم:
– ولم کن…به…به…خدا خودم…چشامو میبندم…ق…قول می…دم هیچ…جایی رو نبینم…تو…رو خدا!
من…من اصلا کور میشم…بهم د…دست نزن…
دستهای بسته شدهام را تکان میدهم و گریهام نفسم را میبرد، کاش میمردم تا سنگینی تنِ کریحش رویِ تنم احساس نمیشد!
– چشاشو ول کن، از روشم بلند شو….میخوام ببینه کی باعث و بانی این حالشه! یالا حسین.
دست روی دگمهی شلوارش گذاشت و بازش کرد و من مرگ را به چشم دیدم.
نویسنده عزیز روی صحبتم با شماس حداقل وقتی بعد از چن روز پارت میدی یکم طولانی ترش کن این چ وضعشه خو:/
این چه طرز پارت گذاریه دوتا پارتو نوشتی ۱۶۳ اینم ۱۶۶ یعنی چی آخه حواستو جمع کن دیگه