لبهایم به لرزش افتاد و حسین ادامه داد:
– اونجاست؟ همون زنیکه رو میگم..
همونی که اِنداختیش ترک موتورت!
بیشرف چطوری دست اِنداخته بود دور کمرت، اون وسط پایین مایینتم میمالید نه؟
شقیقهام محکم تپید و غزاله همین که حال و روزم را دید از در حیاط بیرون زد.
صدایم از زورِ حرص دورگه شده بود:
– ملیسا کجاست؟
صدای آب آمد و پس از آن تفریحانه گفت:
– ملیسا کوش؟ ملیسا کجایی؟ عه ملیسا اینجاست.
بالافاصله صدایِ نالهای ژولیده وار بلند شد، هر چند صدا از ته چاه بیرون میامد اما با این حال به گوشم آشنا بود.
صدای ملیسا بود!
– شنیدی صداشو؟ حالا حدس بزن پامو به کجاش کوبوندم که اینطوری ناله میکنه!
بگو، بگو، بگو! دِ بگو دیگه!
مکثم را که دید بلند خندید
از فکر اینکه کدام نقطه از تنش را دست زده دیوانه شده بودم و او بی رحمانه ادامه داد:
– بگم؟ خودم بگم؟ بــــگم غیــاثِ ساعی؟
نمیمیری از زور غیرت اگه بگم؟
میمیری پسر، میمیری حــرومزاده! میمیری!
#
نفسهایم نامرتب از گلویم بیرون میخزید.
دستم را به لبهی میز گرفتم تا جلوی آوار شدنم را بگیرد و با صدایی که از ته چاه به گوش میرسید لب زدم:
– چیکارش کردی؟
پوزخندش روحم را آزار میداد، مطمئن بودم که یک گوشه نشسته و به ریشم میخندد.
موهایم را محکم میان پنجهام مچاله کرده و اینبار فریاد میزنم:
– میگم چیکارش کردی کثافت؟ اون زن مریضه!
بی پرده، رک و روراست تنها گفت:
– به ت*خمم نیست حقیقتاً!
گوشهی لبش جر خورده، دقیق تر که نگا میکنم رو پیشونیشم جای زخمه، رد انگشتاتم که رو گونش کبود شده
وقتی داشتی واس خاطرِ یکی دیگه زنتو میزدی، مریض نبود؟
حمایتم را چماق کرده و به سرم میکوبید!
سمت چپِ سینهام محکم تیر کشید، با کفِ دست به آرامی تخت سینهام را ماساژ دادم.
– ملیسارو چیکار کردی؟ کجا بردیش؟ حالش بده اون، مریضه، چی میخوای از جونش بگو من بهت بدم!
مکث کرد و گویی مستی از سرش پریده بود.
ی ماهه ملیسا رو دزدیدن بلکه بیشتر اه چرا انقد کشش میدی نویسنده بابا چارخط ک مینویسی ده روز یبارم منتشر میکنی بعد بهش میگی پارت
واقعا دیگه عصبانی شدم