رمان غیاث پارت ۱۷۰

4.4
(86)

 

 

لب‌هایم به لرزش افتاد و حسین ادامه داد:

 

 

– اونجاست؟ همون زنیکه رو میگم..

همونی که اِنداختیش ترک موتورت!

 

بیشرف چطوری دست اِنداخته بود دور کمرت، اون وسط پایین مایینتم می‌مالید نه؟

 

شقیقه‌ام محکم تپید و غزاله همین که حال و روزم را دید از در حیاط بیرون زد.

 

صدایم از زورِ حرص دورگه شده بود:

 

 

– ملیسا کجاست؟

 

 

صدای آب آمد و پس از آن تفریحانه گفت:

 

 

– ملیسا کوش؟ ملیسا کجایی؟ عه ملیسا اینجاست.

 

 

بالافاصله صدایِ ناله‌ای ژولیده وار بلند شد‌، هر چند صدا از ته چاه بیرون می‌امد اما با این حال به گوشم آشنا بود.

 

صدای ملیسا بود!

 

 

– شنیدی صداشو؟ حالا حدس بزن پامو به کجاش کوبوندم که اینطوری ناله میکنه!

بگو، بگو، بگو! دِ بگو دیگه!

 

 

مکثم را که دید بلند خندید‌

از فکر اینکه کدام نقطه از تنش را دست زده دیوانه شده بودم و او بی رحمانه ادامه داد:

 

 

– بگم؟ خودم بگم؟ بــــگم غیــاثِ ساعی؟

نمیمیری از زور غیرت اگه بگم؟

 

میمیری پسر، میمیری حــرومزاده! میمیری!

 

#

نفس‌هایم نامرتب از گلویم بیرون می‌خزید.

 

دستم را به لبه‌ی میز گرفتم تا جلوی آوار شدنم را بگیرد و با صدایی که از ته چاه به گوش می‌رسید لب زدم:

 

 

– چیکارش کردی؟

 

 

پوزخندش روحم را آزار میداد، مطمئن بودم که یک گوشه نشسته و به ریشم می‌خندد.

 

موهایم را محکم میان پنجه‌ام مچاله کرده و اینبار فریاد می‌زنم:

 

 

– میگم چیکارش کردی کثافت؟ اون زن مریضه!

 

 

بی پرده، رک و روراست تنها گفت:

 

 

– به ت*خمم نیست حقیقتاً!

 

گوشه‌ی لبش جر خورده، دقیق تر که نگا میکنم رو پیشونیشم جای زخمه، رد انگشتاتم که رو گونش کبود شده

 

وقتی داشتی واس خاطرِ یکی دیگه زنتو می‌زدی، مریض نبود؟

 

 

حمایتم را چماق کرده و به سرم می‌کوبید!

سمت چپِ سینه‌ام محکم تیر کشید، با کفِ دست به آرامی تخت سینه‌ام را ماساژ دادم.

 

 

– ملیسارو چیکار کردی؟ کجا بردیش؟ حالش بده اون، مریضه، چی می‌خوای از جونش بگو من بهت بدم!

 

 

مکث کرد و گویی مستی از سرش پریده بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 86

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دانلود رمان شهر زیبا 3.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم…

دانلود رمان پاکدخت 3.4 (17)

بدون دیدگاه
    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن فروشی می‌شود. اولین مشتریش سامان معتمد…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
raha M
8 ماه قبل

ی ماهه ملیسا رو دزدیدن بلکه بیشتر اه چرا انقد کشش میدی نویسنده بابا چارخط ک مینویسی ده روز یبارم منتشر میکنی بعد بهش میگی پارت
واقعا دیگه عصبانی شدم

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x