رمان غیاث پارت ۲۶

4.2
(55)

 

 

 

هوا گرگ و میش بود!

تمامِ دیشب را بعد از رابطه‌ی پر تب و تابی که داشتیم نخوابیده بودم.

 

نگاهم خیره به نیم رخِ زیبای ملیسا و لب‌های کوچکش بود که به آرامی از هم فاصله گرفته بودند!

 

مطمئناً دیشب و زمانی که به طواف تنش شتافته بودم، از ذهنم پاک نمی‌شد!

 

خم شدم و روی سر شانه‌ی عریانش را به آرامی بوسیدم.

از زبریِ ته ریشم نقِ کوتاهی در خواب زد و لبخند روی لبم آورد!

 

روی تخت جابه‌جا شد و اینبار سرش را مستقیما در سینه‌ی لختم فرو فرستاد و گونه‌ی نرمش را به تخت سینه‌ام کشید.

 

از حس خواستنِ زیادش، دستم را دور کمرش پیچانده و تنِ نرمش را به تنم چسباندم که صدای ناله‌ی کوتاهش بلند شد:

 

– آخ!

 

لب‌هایم اینبار پیشانیِ کشیده‌اش را مورد هدف قرار داد و همانجا لب زدم:

 

– جونم؟

 

پلک‌هایش به آرامی لرزید و از هم فاصله گرفت، نگاه گیج از خوابش را به چشم‌هایم دوخت و خواب آلود لب زد:

 

– خفم کردی، یه خورده برو اونورتر!

 

بی تفاوت تنش را محکم تر به تنم فشردم و کنار گوشش زمزمه کردم:

 

– نمیرم! شما مِن بعد جات همینجاست! خفه شدم و دارم میمیرم و برو اونور و نداریم دیگه!

 

نخودی خندید و چشمِ کوتاهی که از لب‌های نیمه بازش بیرون پرید دیوانه ترم کرد.

 

عطر موهایش را به مشام کشیده و خمار لب زدم:

 

– تا صبح هنوز وقت داریم، نظرت چیه یه راند دیگه بریم جوجه؟

 

 

 

سرش را آرام به تخت سینه‌ام کوبید و با اعتراض گفت:

 

– وای نه! درد دارم هنوز!

 

– پس چرا نمیگی درد داری بچه؟

 

لب برچید و مظلومانه نگاهم کرد، دستم پیشروی کرد و به آرامی زیر دلش را نوازش کردم.

 

ناله‌ی کوتاهی از میان لب‌هایش بیرون پرید و گفت:

 

– یدونه مسکن بخورم خوب میشم نمیخواد خودتو خسته کنی!

 

سر خم کرده و به ارامی جایی مابین گوش و گردنش را بوسیدم و لب زدم:

 

– بدنت خیلی کوچولوئه، تحمل منو نداری ولی کم کم بهش عادت میکنی.

 

با اعتراض مشت کوچکش را گره کرده و به بازویم کوبید و با تخسی گفت:

 

– من کوچولو نیستم آقا شما زیادی بزرگی!

 

تو گلو خندیدم و حرکت دستم را به ارامی از زیر دلش به سمت تختِ سینه‌اش کشانده و گفتم:

 

– دوست نداری بزرگ؟

 

اینبار برخلاف دفعه‌ی قبل گونه‌هایش کمی به رنگ سرخ در آمد و آهسته لب زد:

 

– بی ادب نشو دیگه!

 

کنارِ گوشش خمار پچ زدم:

 

– بی ادب چیه جوجه؟ به هر حال رابطه‌ی جنسی یه قسمت مهم از زندگیه، باید بدونم زنم چی دوست داره چی دوست نداره که بتونم درست و حسابی بهش لذت بدم دیگه!

 

_♡__

 

معترضانه نامم را صدا زد و من با خنده‌ای کوتاه جوابش را دادم.

این ورقِ تازه از زندگی عجیب و غریب و دور از تصورم بود و با این حال، امیدوار بودم درست پیش رود!

 

***

 

[ملیسا]

 

نگاهم به دختر محجبه‌ای که کنار دست غزال نشسته بود و زیرِ گوشش پچ پچ می‌کرد افتاد.

 

از صبح که غیاث سر کار رفته بود تا همین الان که نزدیک برگشتنش بود، از جایش تکان نخورده و مدام با غزاله پچ پچ می‌کرد.

 

چند باری میان حرف‌هایشان اسم خودم را شنیده بودم و سعی کردم توجه‌ای نکنم.

بلاتکلیف روی مبل تکانی خوردم که صدای غزاله بلند شد:

 

– چیزی میخوای ملیسا جون؟

 

لحنش پر از کنایه بود و نمی‌دانم چه چیز خنده داری در چهره‌ام دیدند که هر دو زیر خنده زدند و غزاله گفت:

 

– چته دختر؟ چرا زرد کردی؟ تو فکر بودی گفتم صدات کنم در بیای از تو فکر!

 

قبل از اینکه من حرفی بزنم صدای دخترِ کنارِ دستش بلند شد:

 

– راستی غزال، غیاث ساعت چند بر میگرده؟

 

از غیاث گفتنِ بدون پیشوند و پسوندش ابرو در هم کشیده و قبل از اینکه غزاله حرفی بزند، گفتم:

 

– عزیزم شما کاری با شوهر من دارین که از اون موقع از جاتون تکون نخوردین؟

 

 

 

اینبار نوبت او بود که چشم‌هایش را گرد کند.

غزاله هول شده گفت:

 

– چیزه…ثریا!

 

پس نامش ثریا بود و حال مشتاق بودم بدانم این ثریا خانمِ محجبه، چه نسبتی با غیاث دارد!

 

غزاله چشم غره‌ای به من رفت و رو به ثریا که مات مانده بود گفت:

 

– بذار داداش غیاثم بیاد خودش توضیح میده واست!

 

غیاث توضیح میداد؟

مگر چه نسبتی با این دختر داشت که باید مسائلش را به او توضیح میداد؟!

 

ابرو در هم کشیده و قبل از اینکه حرفی بزنم صدای بلند خانم جان در آمد:

 

– غزاله بیا کمک بده سفره رو میخوایم بچینیم!

 

چشمم به ثریا و اشک‌های حلقه زده در چشم‌هایش افتاد و خیره‌اش شدم!

 

روی هم رفته زیبا بود!

لب‌های درشت و چشم‌های گرد و طوسی رنگ، پوستی سفید و ابروهای پیوسته و دست نخورده‌ی دخترانه‌اش تصویری زیبا از او ساخته بود!

 

فکری که به سرم خطور کرده بود را سریع پس زدم و بی توجه به غزاله که برایم چشم و ابرو می‌آمد، آهسته لب زدم:

 

– شما ها فامیلین؟

 

قبل از غزاله با لب‌هایی لرزان و چشم‌هایی به اشک نشسته جوابم را داد:

 

– دختر خالشم!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
میترا دلایل میلان
1 سال قبل

عالی

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x