سری به نشانهی تایید برایم بالا و پایین کرد.
ریز و درشتِ رفتار های این دختر برایم عجیب بود.
نه به دریده بودن دیشبش و نه به الان که خجالت زده و ترسیده در خود جمع شده بود.
آب گلویم را به آرامی پایین فرستاده و سعی کردم افکارم را جمع و جور کنم و گفتم:
– خیله خب قبول! حرفی که تو میزنی درسته ولی من فقط یه سوال دارم ازت.
نگاهش را به چشمهایم دوخت و بی حرف منتظر ماند سوالم را بپرسم:
– تو چسبوندن خودت به من واست سودیم هست که صبح آقاتو اونطوری دست به سر کردی ؟
چند ثانیه مکث کرد و سپس سرش را به نشانهی تایید بالا و پایین کرد و گفت:
– من…میخواستم از اون خونه در بیام، میخواستم که به اون چیزی که میخوام برسم.
چشمهایم ریز شد و دستهایم را پشت سر در هم قلاب کرده و گفتم:
– دلت چی میخواد که با چسبیدنت به من بهش میرسی بچه جون؟ چیه که اقات نمیتونه بهت بده!
اینبار تنش را از در جدا کرده و با لحنی که کمی گستاخانه شده بود گفت:
– آزادی! بابام نمیتونه بهم آزادی بده!
پوزخندی از خنده کنج لبم شکل گرفت و با تمسخر به سر تا پایش نگاه کرده و گفتم:
– هنوز خوبه آقات بهت آزادی نمیده که با اون یه وجب پارچه و اون آرایش جلفت تو پارتی بودی واسه خودت! نمردیم و معنی آزادی نذاشتنم فهمیدیم…
بی توجه به حرفم قدمی به سمتم برداشت و با جدیت گفت:
– اون آزادی رو نمیگم، من میخوام برم از این کشور، این چیزیه که من میخوام، چیزیه که بابام بهم نمیداد!
به سر تا پایش نگاه کردم!
رویای خارج در سر داشت و فکر میکرد با چسبیدنش به من، به رویایش می رسد؟
لبهایم را روی هم فشار داده و گفتم:
– بعد فکر کردی وقتی بیای خودتو بچسبونی تنگ من، منم بهت اجازه میدم بری فرنگ و دِ برو که رفتیم؟
با چشمهایی ریز شده نگاهم کرد و هاج و واج گفت:
– منظورت چیه؟
– مشخص نیست؟
سرش را به نشانهی منفی به دو طرف تکان داد و مستاصل نگاهش را به چشمهایم دوخت:
– نیست، نمیفهمم منظورتو! میشه خواهش کنم واضح تر حرفتو بزنی؟
بر حسب عادت گوشهی ابرویم را با انگشت اشاره خارانده و گفتم:
– نمیدونم با کدوم خیالی فکر کردی که وقتی اومدی خونهی شوهر راتو وا میذاره که هر کاری دلت میخواد بکنی!
شانه بالا فرستاده و ادامه دادم:
– البته معلومم نیست! شاید اگه جای من اسمت تو سِجِل یکی دیگه میخورد الان اون سر دنیا بودی ولی متاسفم که باید ناامیدت کنم بچه جون!
چشمهای دو دو زنش را به نگاه مصمم دوخت و با لب هایی لرزان زمزمه کرد:
– یعنی…
میان حرفش پریده و با جدیت گفتم:
– یعنی تا وقتی اینجایی، تو وقتی اسمت تو شناسنامهی منه، من این اجازه رو نمیدم بهت!
پلک راستش شروع به پریدن کرد و آب گلویش را سخت پایین فرستاد.
با لبخندی مستاصل گفت:
– تو این کارو نمیکنی!
پلک هایم را با اطمینان روی هم کوبیدم و گفتم:
– چرا اتفاقا میخوام همین کارو کنم!
حالت نگاهش طوری بود که انگار باور نمیکرد از چاله در چاه افتاده باشد!
یک قدم به سمتم برداشت و لرزان صدایم زد:
– غیاث…
انگشتم را به نشانهی سکوت روی بینیام گذاشته و لب زدم:
– هیش! حرفم همونه که گفتم! تا وقتی تو خونهی منی، تا وقتی که اسمت تو شناسنامهی منه، فکر فرنگ مرنگو از تو مخت بکن بنداز بیرون، حله؟
پیراهنم را از روی چوب لباسی برداشته و همانطور که تن میزدم ادامه دادم:
– فکرم نکنی قصدم آزار و اذیتته ها! نه اصلا! خوشم نمیاد کسیو اذیت کنم ولی خوش ندارم چهار روز دیگه عکس لخت و پتی ناموسم دست به دست بچرخه!
دگمههای پیراهنم را بسته و بدون اینکه توجهای به نگاه بهت زدهاش کنم به سمت درب اتاق رفتم.
هنوز دستم روی دستگیرهی در نشسته بود که صدای لرزانش در گوشم پیچید:
– پس طلاقم بده!
چند ثانیه مکث کرده و سپس به ارامی به سمتش چرخ خوردم، هنوز پشت به من ایستاده بود و بالا و پایین شدن شانههایش نشان از خشمش میداد.
پوزخندی روی لب نشانده و به ارامی دستم را روی شانهاش کوبیدم و گفتم:
– ببین منو!
توجهای به حرفم نکرد و سرسختانه به روبرو خیره شد.
بازویش را در دستم فشرده و تنش را به سمت خودم برگرداندم.
سرکشانه و با چشمهایی سرخ به منی که خونسرد روبرویش ایستاده بودم خیره شد و گفت:
– طلاقم بده، این خونه رو، این مدل زندگی رو، این امر و نهی کردنتو دوست ندارم!
بیخیال شانه بالا فرستاده و بدون اینکه نگاه لرزانش دلم را بلرزاند گفتم:
– وقتی خودتو جلوم لخت کردی و تو بغلم لم دادی که ب…کنمت باید فکر اینجاشم میکردی جوجه کوچولو!
سرم را نزدیک گوشش فرستاده و به ارامی زمزمه کردم:
– حالا حالا ها بیخ ریش همیم!
صدای نفس عمیقی که کشید کج خندی روی لبم نشاند.
آهسته از جسمش فاصله گرفتم و با تاکید گفتم:
– بمون تو اتاق، تا وقتی که من نیومدم بیرونم نیا، دلم نمیخواد بین تو غزال دعوا راه بیفته.
نگاه بی حسش را به موکت کف اتاق دوخت و لب زد:
– از زورگو بودن، از امر و نهی کردن چی بهت میرسه غیاث ساعی؟
رمان غیاثو کامل میخام چجوری بگیرم
رمان درحال نوشتنه
کاملش نیست انلاینه وقتی تموم شد فایل میشه