رمان غیاث پارت ۱۵۷

4.5
(86)

 

قدم از چهارچوبِ در بیرون گذاشته و پشت سر می‌گذارم اویی را که میدانستم همچنان به ماندنم امیدوار است!

جلو تر از فهیمه از پله ها پایین رفته و در همان حال می‌گویم:

 

 

– فقط زودتر شکایتو تنظیم کن ، باید برگردم پیش ملیسا.

 

 

دو پله مانده به آخر، آستینِ پیراهنم را به چنگ گرفت.

سر جا ایستاده و متعجب به سمتش چرخ می‌خورم.

کمی این پا و آن پا کرده و در نهایت مصمم می‌گوید:

 

 

– آقا غیاث…من اینجا مزاحمم نه؟

باعث رنجشِ ملیسا شدم و همچنین…خب…رابطتتون مثل اینکه شکرابه درست میگم؟

 

 

ساکت می‌مانم و سر به زیر میشوم!

نفسی عمیق کشیده و دستش رویِ نرده سفت تر پیچیده می‌شود:

 

 

– من نمیخوام بودنم باعث خراب شدنِ رابطه‌ی شما دو نفر بشه آقا غیاث! امروز از کلانتری بر میگردم خونه‌ی خ‌…

 

 

میانِ حرفش پریده و غیرتی که دیشب به ناحق خرجِ ملیسا شده بود را خرجش می‌کنم:

 

 

– لازم نیست، شما تا وقتی تکلیف شوهرت مشخص بشه همینجا ممیونی، نگران رابطه‌ی من و ملیسا هم نباش یه مقدار حساس شده، خودش درست میشه!

 

 

برق امیدواری به چشم‌هایش حجوم می‌آورد:

 

 

– مطمئنین؟ اگه…مزاحمم…تعارف نکنید باهام، همینطوریم مردونگی رو در حقم تموم کردین…

 

 

محجوب و سر به زیر می‌گوید و من یادِ دستی می‌افتم که به ناحق رویِ گونه‌ی ملیسا هرز رفته بود!

مابقیِ پله‌ها را پایین رفته و در همان حال می‌گویم:

 

 

– لازم نیست واسه این مسئله‌ی پیش پا افتاده مغزتو بهم بریزی، بیا بریم که الان آفتاب غروب میکنه خانم!

 

ملیسا]

 

 

ساکِ ورزشیِ کوچک و جمع و جورم را گوشه‌ی کمد پنهان کرده و قامتم را راست می‌کنم.

دست به کمر ناله‌ای زیر لب کرده و آهسته پچ می‌زنم:

 

 

– اینم از این!

 

 

شالِ آبی رنگم را شل و وِل رویِ سر انداخته و دگمه‌های مانتوام را می‌بندم.

پله‌های منتهی به حال را آهسته طی کرده و رو به خانم جان که سر سجاده‌اش نشسته بود می‌گویم:

 

 

– خانم جون.

 

 

سر بالا گرفت.

نگاهی به سر تا پایم انداخته و مهربان گفت:

 

 

– کجا به سلامتی مادر؟

 

 

نشد که بگویم از حضورِ فهیمه معذبم.

هر چند می‌دانستم خودش می‌داند، کبودیِ کمرنگِ گونه‌ام را دیده بود و به روی خود نمی‌آورد و نمی‌دانست نقش و نگاری که پسرش به روحِ آشفته‌ام وارد کرده، تا چه حد وخیم است!

 

 

گونه‌ام درد می‌کرد و قلبم بیشتر!

لبخند به لب می‌نشانم هرچند… نه از ته دل:

 

 

– یکم بیرون راه برم، از وقتی از بیمارستان مرخص شدم هیچ جا نرفتم، برم بیرون یه بادی به سرم بخوره.

 

 

از پای سجاده بلند شد.

تسبیح به دست، با آن چادرِ گلدارِ سفیدش نزدیکم آمد.

هن و هن کنان دستم را به دست گرفته و پشتش را نوازش کرد:

 

 

– میونتون شکرابه نه؟

 

 

لب به دروغ باز می‌کنم اما، انگشت‌هایش رویِ لبم نشسته و میگوید:

 

 

– نمی‌خوام دروغ بگی که گونه‌ی کبودت بهم می‌فهمونه دستش حسابی سنگین بوده، می‌خوام بدونم واسه چی؟

 

 

سکوت می‌کنم.

دلیلش واضح بود اما می‌دانستم برایِ هیچ کدامشان قانع کننده نیست!

 

 

– دوستت داره ملیسا! غیاث خیلی دوست داره….

 

 

پوزخند به لب، اشکی که پلکِ پایینم را سنگین کرده بود پس می‌زنم و قاطع می‌گویم:

 

 

– نمی‌خوام…دیگه دوست داشتنشو نمی‌خوام خانم جون! دیگه نمیخوامش!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 86

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان قلب دیوار 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش بدهد. یک دورهمی ساده اولین برخورد…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (11)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان جرزن 4.3 (8)

بدون دیدگاه
خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا رو به خودش جلب کردن… آشناییش…

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4.2 (14)

۴۹ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
raha M
10 ماه قبل

دیگه دارم عصبانی میشممم
پارت ندادن از ی طرف
اخلاق گند و رابطه شکراب اینا از ی طرف دیگه
این فهیمه ام ک اومد تر زد تو رابطه این دوتا کفتر عاشق
این چ وضعشه
مسئولین پیگیری کنن🥲

Ghazale Hamdi
10 ماه قبل

👍👍دقیقا😮‍💨

sama elhami
10 ماه قبل

niceeee;)
میشه لطفا یروز درمیون پارت بزاری؟

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x