رمان قانون عشق فصل دوم پارت ۱۰

4.3
(109)

راوی

البرز در خانه را باز می‌کند و اول خودش و بعد متین وارد می‌شوند

سکوت خانه هردو را متعجب و می‌کند و حضور نداشتن رستا درون پذیرایی بیشتر به تعجبشان دامن می‌زند

هردو دلشوره دارند که این ساعت از روز به خانه برگشتند

البرز با قدم‌های آرام به سمت اتاق دخترک می‌رود و در همان‌حال می‌پرسد

البرز_رستا کو؟

متین درحالی که در را می‌بندد پاسخ می‌دهد

متین_من داشتم میرفتم تو اتاقش بود

البرز سری تکان می‌دهد چند تقه کوتاه به در می‌زند

دخترک آنقدر غرق حال بد است که متوجه صدای در نمی‌شود و همچنان به مشت بسته‌اش خیره می‌ماند

البرز با نشنیدن صدایی از داخل اتاق دستگیره پایین می‌کشد

رستا قبل از برداشتن قرص‌ها در اتاق را قفل کرده‌است که در باز نمی‌شود

چند بار دیگر هم دستگیره پایین می‌کشد و کف دستش را محکم به در میکوبد

البرز_رستا………..رستا باز کن درو………رستااا

متین با شنیدن صدای بلند برادرش از آشپزخانه خارج می‌شود

متین_چیشده؟

با اخم‌های درهم و قلبی نگران نگاه کوتاهی به او می‌اندازد

البرز_در اتاقش قفله

به قصد شکستن قفل چند‌بار شانه‌اش را به در میکوبد

شکستن قفل مساوی می‌شود با زمانی که دخترک مشت پر از قرصش را بالا می‌آورد

همه چیز در یک لحظه اتفاق می‌افتد

افتادن نگاه البرز به قوطی‌های خالی قرص و هجوم بردنش به سمت دخترک

با دو قدم بلند خود را به او می‌رساند و درحالی که دستش را می‌گیرد فریاد می‌زند

البرز_چه غلطی داری میکنی احمق

از دست او عصبی‌است و کنترل رفتارهایش دست خودش نیست که با کار انداختن دست دخترک سیلی محکمی مهمان صورت خیس از اشکش می‌کند

ضرب دستش آنقدر سنگین است که دخترک بر روی تخت می‌افتد و صدای هق هقش اتاق را پر میکند

اما هیچ کدام اینها مشت محکمش را باز نمیکند

متین با شنیدن صدای هق هق دخترک از شوک بیرون می‌آید و به سرعت به سمت البرز می‌رود و او فریاد می‌زند

البرز_چه غلطی داشتی میکردی؟

متین دستش را بر روی شانه او می‌گذارد و اورا عقب می‌کشد

متین_حالش خوب نیست بسه

البرز قدمی عقب می‌رود و چنگی به موهایش می‌زند

متین دخترک را بر روی تخت می‌نشاند و با نشستن کنار او محکم در آغوشش می‌گیرد

متین_جونم………..گریه نکن آجی………آخه چرا……..

افتادن نگاهش به کارت عروسی افتاده بر روی تخت اجازه تمام کردن جمله‌اش را نمیدهد

یک دستش را از دور دخترک باز می‌کند کارت را برمی‌دارد

متعجب نگاهی به اسم‌های نوشته شده بر روی آن می‌اندازد

سامین و دنیا

یکه خورده و مبهوت نگاهش را به البرز که همچنان موهایش را محکم به چنگ گرفته است و تند نفس می‌کشد میدهد

متین_البرز

‌بیحرف دیگری کارت را به سمتش می‌گیرد

البرز کارت را در دست او می‌گیرد و نگاهی به آن می‌اندازد

کارت را بر روی زمین می‌اندازد و طرف دیگر تخت می‌نشیند

هنوز هم کمی از دست او عصبی‌است

دستش را به سمت دخترک می‌گیرد

البرز_به من اونارو ببینم

دخترک در آغوش برادرش مظلوم اورا نگاه می‌کند

با چانه‌ای لرزان و مردمک‌هایی لرزان مشتش را به سمت البرز می‌گیرد و آرام بازش میکند

البرز با دیدن حجم زیاد قرص‌های درون دست او سرش تیر می‌کشد و درحالی قرص‌هارا در دست خودش میریزد زمزمه می‌کند

البرز_دختره احمق

در مقابل نگاه مظلومش طاقت نمی‌آورد و قرص‌ها را به کناری پرتاب می‌کند

هر کدام کناری پرت می‌شود و او دست دخترک را سمت خود می‌کشد و دست‌هایش را محکم دورش حلقه می‌کند

رستا باز هم صدای هق هقش بلند می‌شود

البرز بوسه آرامی بر موهای خواهرکش می‌زند و با لحن آرامی میگوید

البرز_جونم…………..ببخشید،ترسیدم،عصبانی شدم نفهمیدم چیکار میکنم…………..ببخش قربونت برم………….آخه این چه کاریه میکنی…..اگه بلایی سرت بیاد ما چیکار کنیم آجی

دخترک با هق هق و نفسی بند رفته می‌نالد

_نمیتونم……….نمیتونم ازدواج کردنشون رو ببین………..

نفسش بند می‌آید که حرفش را کامل نمی‌کند

درد قلبش هر لحظه شدت می‌گیرد وسینه‌اش به خس خس می‌افتد

البرز اورا از سینه‌اش فاصله می‌دهد و چند ضربه آرام به گونه‌اش می‌زند

البرز_رستا…………رستا نفس بکش…….رستااا

متین وحشت‌زده به سمت قوطی قرص افتاده بر روی زمین می‌رود

با خالی بودنش لعنتی زمزمه می‌کند و آن را بر روی زمین پرت می‌کند

با سرعت از اتاق خارج می‌شود و با دستانی لرزان و قلبی بیقرار جعبه دارو‌ها را از داخل کابینت بیرون میآورد

از شانس خوبشان است که قوطی دیگری از قرص داخل آن قرار دارد

آن برمی‌دارد به سمت اتاق میدود

کنار آنها بر روی تخت می‌نشیند و به کمک البرز با سرعت یکی از قرص‌ها را زیر زبان دخترک می‌گذارند

نفس‌های او که کمی به حالت عادی برمی‌گردد هر دو نفس راحتی می‌کشند

دخترک بی نفس زمزمه می‌کند

رستا_ال…………الب……رز

البرز کمی بر روی صورتش خم می‌شود

البرز_جونم؟

دخترک با مکث و صدایی آرام زمزمه می‌کند

رستا_می……….میخوام……….ب…….برم……..خو…..خون………..نه‌………..ی……….خو…….دم

البرز مکث طولانی می‌کند که دخترک مجدد لب باز میکند

رستا_ل………لط……..فا

مرد ناچار سری تکان می‌دهد و درحالی که پتو را بر روی دخترک می‌کشد میگوید

البرز_باشه……….باشه قربونت برم………یکم بخواب حالت بهتر بشه……..میبرمت

دخترک کم کم پلک‌هایش سنگین می‌شود و بعد از به خواب رفتنش آنها مشغول جمع کردن قرص‌ها می‌شوند

شاید نزدیک به صد قرص را از روی زمین جمع می‌کنند و اگر دخترک اینها را می‌خورد قطع به یقین مرگ در انتظارش بود

 

#لطفا از رمان های غزل جان حمایت کنید بخاطر شما داره پارت گذاری میکنه💙

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 109

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
NOR .
مدیر
پاسخ به  Ghazale Hamdi
8 ماه قبل

عزیزم دوس دارم کاری کنم تو خوشحال شی 🥺😍

Kate Addams
8 ماه قبل

عزیزم خیلی ممنون مرسی 🥰
مثل همیشه عالی بود 👌🏻👌🏻

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x