رمان قانون عشق فصل دوم پارت ۵

4.6
(40)

وارد بالکن می‌شوم

صدای گریه‌اش حالم را دگرگون می‌کند و عجیب هوس درآغوش کشیدن تن لرزانش را دارم

دستهایم را مشت میکنم تا بی‌اجازه دور کمر باریکش حلقه نشوند و درحالی که شال را دور شانه‌هایش می‌اندازم کنارش می‌ایستم

می‌بینم که شانه‌هایش تکان می‌خورد

_سرما می‌خوری

متعجب نگاهم می‌کند و اشک‌هایش مجدد برگونه‌اش میریزد

دلم میخواد آرامش کنم نمیدانم چه بگویم

این دختر چهره‌اش عجیب برایم آشناست و گویی خیلی قبل تر از اینها میشناسمش

در سکوت به نیمرخش که از اشک‌هایش خیس است خیره میشوم و او با به دندان کشیدن لبش سعی دارد صدای هق هقش را خاموش کند

میفهمم که نفس‌هایش سنگین می‌شود و اشک‌هایش دیگر نمی‌بارند

متعجب قدمی جلو میروم

_حالت خوبه؟

نگاه بیحالش را تا چشمانم بالا می‌کشد

دهانش بی هیچ آوایی باز و بسته می‌شود و من قدم دیگری جلو میروم

_خوبی؟

دستش بر روی سینه‌اش چنگ میشود و من وحشت‌زده دست پشت کمرش می‌گذارم تا از سقوطش جلو گیری کنم

نگرانی عجیبی بر دلم چنگ می‌زند و به او کمک میکنم بر روی صندلی گوشه بالکن بنشیند

کنار پایش زانو خم میکنم و با صدای هول‌زده‌ای می‌گویم

_نفس بکش…………….نفس بکش دختر،چیشدی آخه

با وحشت از جایم بلند می‌شوم و وارد خانه میشوم

آوا و آراد کناری ایستاده و درحال صحبت هستند که به سمتشان میروم

_آوا

هردو به سمتم برمیگردند و نمیدانم آوا چه چیزی در چهره‌ام می‌بیند که نگران می‌پرسد

آوا_چیشده؟

نفس عمیقی میکشم

_حالش بد شده من نمیدونم چیکار باید بکنم

با شنیدم حرفم به سمت بالکن میدود و در همان حال می‌گوید

آوا_یا خدا

به سمت بالکن میدویم و آوا با رسیدن به آنجا کنار پای رستا زانو خم می‌کند و دستش را می‌گیرد

آوا_رستا؟……………‌رستا بازکن چشاتو‌‌‌‌…………….خوبی؟…………….نفس بکش

حالا حامی هم وارد بالکن شده است و نگران طرف دیگر رستا می‌نشیند

حامی_رستا؟……………..آجی نفس بکش………….نفس بکش حالت بهتر میشه

آوا اشک‌هایش میریزد و تنها کسی که نمی‌داند چه کند من هستم

آوا با همان صدای بغض آلود می‌گوید

آوا_دختره دیوونه با خودشم لج کرده قرصاش رو نمیاره با خودش

با چند نفس عمیق حالش کمی بهتر می‌شود و بیحال زمزمه می‌کند

رستا_خوبم

 

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

رستا

حالم کمی بهتر می‌شود

زمانی که نگاهم قفل آبی های زیبایش شد قلب بیچاره‌ام باز هم بیقرار شد

ای کاش زمانی که برای جلوگیری از سقوط کردنم دستش را پشت کمرم گذاشت می‌توانستم بگویم چقدر دلتنگ آغوشش هستم

درد قلبم که کمی کاهش میابد بی‌توجه به نگرانی‌هایشان از جایم بلند می‌شوم

دیگر تحمل این فضا را ندارم

دیگر قدرت تحمل فضایی که همسرم در آن نفس می‌کشد و ما فرسنگ‌ها از هم دور هستیم را ندارم

بی توجه به سرگیجه و حال بدم از بالکن خارج میشوم و به سمت اتاقی که کیفم را آنجا گذاشتم میروم

کیفم را بر میدارم توجهی به آنها که دنبالم آمده‌اند نمیکنم و به سمت آوا میروم

دستانش را در دست می‌گیرم خیره به چشمان نگرانش می‌گویم

_آوایی من باید برم…………..دیگه نمیتونم بمونم ببخشید

او محکم در آغوشم می‌گیرد و می‌گوید

آوا_تو ببخش قربونت برم………….‌ببخش اگه اذیت شدی،فقط تروخدا مراقب خودت باش

سری تکان میدهم و بوسه آرامی بر گونه‌اش میزنم

با همه خداحافظی میکنم و در مقابل اصرار های آراد و حامی برای رساندنم مخالفت میکنم

از خانه خارج میشوم و با آسانسور پایین میروم

با خروجم از آسانسور نگاهم در آبی‌های منفورش قفل می‌شود

مگر آراد نگفت او دعوت نیست پس اینجا چه میکند؟

نگاهم بر روی پوزخند نفرت‌انگیزش مینشیند و میخوام بی تفاوت از کنارش بگذرم اما صدای با نحسش بر سر جایم متوقف میشوم

دنیا_دیگه حتی نگاتم نمیکنه نه؟

با مکث به سمتش برمیگردم و خیره به پوزخندش سعی میکنم صدایم بی‌تفاوت باشد و تا حدودی هم موفق میشوم

_خیلی دلتو خوش نکن……….حتی اگه یادشم نیاد بخواد عقدت کنه به اجازه زن اولش نیازه،البته بعید میدونم کارتون به عقد برسه…………تو خیلی بدبختی که خودتو چسبوندی به سامی که هیچی یادش نمیاد

اینبار من پوزخندی به نگاه خشک‌شده اش میزنم و به سمت خروجی میروم

خیلی از حرفی که زده‌ام مطمئن نیستم اما تا آنجایی که می‌دانم بدون اجازه همسر اول عقدی صورت نمی‌گیرد

سوار بر ماشینم به سمت خانه میروم و دیگر حتی اشکی برای ریختن ندارم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ayda Maleki
9 ماه قبل

عالی عزیزم♡
ولی خیلی دیر پارت گذاشتی غزل
من همیشه برای سر موقع گذاشتن رمانات تحسینت کردم ولی الان خیلی وقته روندت عوض شده واقعا ناراحتم

تارا فرهادی
9 ماه قبل

مرسی غزاله جون عالی بود مثل همیشه 🧡😍😍😘
بیچاره رستا🥺
سامی بیچاره هم تقصیری نداره که آدم بخواد فوشش بده 🥺😢😞

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x