دوشادوش هم از پاساژ خارج میشوند و میبینم که دنیا دست دور بازوی مردم حلقه میکند
چشمان پر اشکم را میبندم تا نبینم
میبندم تا نبینم نابودی زندگیام را
دستم را به بدنه ماشین تکیه میدهم
دست دیگرم را بر روی دهانم میفشارم و صدای هق هقم را خفه میکنم
با دستانی لرزان در ماشین را باز میکنم
پشت فرمانجای میگیرم و با قرار دادن سرم بر روی فرمان صدای هق هقم را آزاد میکنم
_خدایا تا کی؟
سرم را بالا میآورم و از ته دل زار میزنم
_تا کی؟……………تا کی باید ببینم و دم نزنم………………تا کی میخوای عذابم بدی؟……………..به کدوم گناه داری مجازاتم میکنی
سرم را مجدد روی فرمان میگذارم
_بریدم…………..خدایا خسته شدم…………..اصلا منو میبینی؟…………دارم ذره ذره جون میدم…………التماست میکنم این عذابو تموم کن
لب زیرینم را به دندان میکشم و سعی در آرام کردن خود دارم
کمی که آرام میگیرم ماشین را روشن میکنم و درحالی که به سمت خانه حرکت میکنم قفسه سینهام را ماساژ میدهم
آخر این درد های گاه و بیگاه مرا از پای میاندازد
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
راوی
دخترک پلک میبندد و نمیبیند که سامی دست دنیا را با خشونت کنار میزند و از بین دندان های کلید شدهاش میغرد
سامی_انقدر خودتو به هر بهونهای نچسبون به من…………..بار آخره که دارم میگم
میگوید و جلوتر از او حرکت میکند
حال عجیبی دارد
یک هفته از آن میهمانی میگذرد اما در این مدت تمام حواسش پی آن دختر است
دنیا را که به خانه خودشان میرساند به سمت خانه میرود
عجیب به بودن درون اتاقش احتیاج دارد
احتیاج دارد که درون اتاقش بنشیند و ساعتها به گذشته فکر کند
به گذشتهای که چیزی از آن به یاد ندارد
دلش میخواهد آنقدر فکر کند تا باز هم سردرد به سراغش بیاید و باریکه خون از بینیاش راه بگیرد
ماشین را درون حیاط بزرگ خانه پارک میکند و پیاده میشود
با قدمهای آرام از باغ میگذرد و صدا ها در سرش میپیچد
صدایی دخترانه و پر ناز که پاهایش را از حرکت نگه میدارد
(سامی من خیلی دوست دارم)
این صدا مدتهاست در سرش میپیچد اما هرگز برایش عادی نمیشود
این صدا عجیب در گوشهایش آشناست
سری به طرفین تکان میدهد و وارد خانه میشود
سلام کوتاهی به مادرش که داخل پذیرایی نشستهاست میدهد و به اتاقش پناه میبرد
بر روی تخت مینشیند و سرش را بین دستانش میگیرد
به مغزش فشار میآورد
دلش میخواهد قبل از آن عقد مسخره همهچیز را به خاطر بیآورد
هرچه به ذهنش فشار میآورد چیزی جز تاریکی نصیبش نمیشود
کمی بعد چند تقه کوتاه به در میخورد
سرش را آرام بلند میکند و خیره به در میگوید
سامی_بفرمایید
در آرام باز میشود و مادرش با لبخند غمگینی وارد میشود
(بچهها ببخشید بابت کوتاه بودن پارت بخاطر شرایط دستم بیشتر نتونستم بنویسم🤕🥺
قول میدم بهتر که شدم بیشتر پارت بزارم🤗
بازم ببخشید✨️🥺🤕)