رمان ورطه دل پارت ۱۴

2.7
(3)

آیدا👆

کیارش کمی صدایش گرفته معلوم نبوددیشب بعدازعروسی

کجارفته…کیارش:سلام خوبم کجایی؟باناخن هایم روی

فرمون ضرب می گیرم:منم خوبم….پوف کلافه ای می

کشد:خوووبیییی؟مانندخودش کشیده می گویم:بللللله

سوالش راتکرارمی کند:کجایی؟بی حوصله ام:پشت چراغ

قرمز….می خواهم بگویم درست تربخواهم توضیح دهم پشت

چراغ قرمززندگی ام کی سبزشودخداداند….کیارش:دم اسکله

منتظرتم…..بوق اشغال که می پیچدتازه حواسم جمع می

شودنفرچندم قرارش بودم خداداندهنوزگوشی ام روی پایم

بودکه دوباره زنگ می خوردمحمودی است قراربودکارهای

اقامتمان راانجام دهدولی بااین وضع پیش آمده…برمی

دارم:الو…سلام آقای محمودی…محمودی:سلام خانم سهرابی

خسته نباشیدکارهاانجام شدبرای سه شنبه

بایدبریدسفارت….می خواهم بگویم به تهران می روم ولی نه

برای سفارت..:ممنون ازاینکه خبردادید…گوشی راقطع می

کنم….ماشین راپارک می کنم کمی شلوغ است از دورکیارش

رامی بینم ایستاده ازروی قدبلندش کاملاقابل تشخیص

است.یاداولین قرارمان می افتم.. آهسته به طرفش قدم برمی

دارم به اومی رسم:سلام….به طرفم برمی گرددلبخندمی

زندسلام عزیزم…بریم..بااوهم قدمی شوم ناخودآگاه دستم

رادوربازویش حلقه می کنم این حرکتم برایش تازگی

داردلبخندش عمیق ترمی شودولی فقط من می دانم که برای

چه…..

صندلی رابرایم عقب می کشدمی نشینم خودش هم روبه رویم

جامی گیردبازهم لبخندمی زندکه چال گونه ای که

داردپیدارمی شود:چی می خوری؟دستانم رابهم گره می زنم

:هات چاکلت…سفارش می دهد…کیارش:کاری به این ندارم که

شب عروسیمون یک دفعه ازسرسفره عقدبلندشدی

ویاپدربزرگت بهت چی گفت یادته اولین بارهم بهت گفتم

وارداین رابطه شدیم گذشته روفراموش می کنیم ولی

راستش….

درهمین حین سفارش رابرایمان می آوردندکیارش آدم

اماواگرنبودکنجکاومی شوم:خب…..برای حرفش بنظرم

مردداست خودش گفت مثل حاج آقا برای شغلش بایدحرفش

رامزه مزه کند…کیارش:زنعموت دیشب چیزهایی گفت که

زیادجالب نبود…لیوان رابه جلوهل می دهم وبه صندلی تکیه

می دهم:خب چی گفت…. درهمین حین گوشی اش زنگ می

خوردبلندمی شودکمی دورترمی ایستدویکی ازدستانش

رادرجیبش فرومی کندبه دریاخیره می شوم امیدوارم

لیلاچیزی زیادبدی نگفته باشد برایم مهم نبودباچه کسی

حرف می زندبرمی گردد:محمودی باهات تماس گرفته

بود؟…کمی می نوشم:آره….کیارش:بلیط می گیرم…سریع

وسط حرفش می پرم:لازم نیست…کیارش:دقیقاچرا؟سعی

می کنم شمرده حرف بزنم تاقانع شود:من برای یکی

ازقردادهای شرکت بایدبرم تهران تنها…تواینجابمون کارهای

عروسی رودرست کن بعدازبرگشتنم حتمابایدهمه چی سرجاش

باشه بعدازعقدمی ریم سفارت….کیارش پوزخندمی زند:همه

چی که درست بود….حرفش رانشنیده می گیرم روی اسکرین

گوشی ام پیامی می آیدزنداست دست راست حاج آقا آدرسی

فرستاده کیارش بلندمی شودتابرودکه حساب کندآرام بلندمی

شوم ازمیزفاصله می گیرم دوباره به دریاخیره می شوم

نیامدن کیارش طول می کشدبرمی گردم اوراسرگرم گفت

وگوبایک دخترمی بینم کلاهی گذاشته وموهای موج دارش

بازاست دوباره به طرف دریابرمی گردم چنددقیقه بعدکیارش

برمی گردد:بریم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
20 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
Zahra
2 سال قبل

عالی عشقم💖

اتنا واحدی
2 سال قبل

دستت درد نکنه جون دل…

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

خیلی عالی بود 😘😍

Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی👌

Fateme
Fateme
2 سال قبل

خیلی خوب بود 😍

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود ارمیتا جون

افسانه
افسانه
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

مرسی خوبم تو خوبی

افسانه
افسانه
2 سال قبل

❤❤❤❤❤❤❤

اتنا واحدی
2 سال قبل

قصد نداری یه پارت بزاری؟

اتنا واحدی
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

عجیب گیج میزنی…
چرا نزاری اخه…
میدونی گیج کننده نیس ک تو فقط از زبان راوی نوشتی کاش اینطوری نمینوشتی…

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

کی گفتح گیج کنندس؟! …
خعلی هم عالییییح 😐🍃

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x