رمان ورطه دل پارت ۱۵

4
(4)

نویسنده:وارش

به طرف هتل شایان می روم درلابی متنظرمهنازمی مانم

برایش می نویسم درلابی منتظراوهستم چندی بعدمی آیدروبه

رویم می نشیند:سلام مامان…مهناز پایش راروی هم می

اندازدومی گوید:این مسخره بازی چی بوددیشب راه انداختی؟

این همه منوکشنودی که بهم بزنی؟توهم شدی مثل بابات؟

سرش راجلوترمی آوردوادامه می دهد:پدرالوندبهت چی گفت؟

پوزخندی می زنم به حاج آقامی گفت پدر الوند؟شمرده می

گویم:دلیل داشتم….تکیه می دهدوپوزخندمی زند:چه دلیلی؟

درچشمانش نگاه می کنم لنزگذاشته:حاج آقاهنوزطلاق

منوازآقای خجسته نگرفته…عصبی می خندد:اون…اون یه

صیغه ساده بود….خنثی نگاهش می کنم:کی برمی گردی؟

مهناز:فردا …بااین رسوایی که به باراومدقصدندارید دوباره که

عروسی بگیرید؟مثل خودش تکیه می دهم:چرانگیریم؟سری

ازتاسف تکان می دهد:من برنمی گردم دیگه برای

عروسیتون…دردلم می گویم مهربانی ات راموقعی که کودک

بودم وطلاق گرفتی دیده ام….

نگاهم به تلویزیون است ولی عصبی پاپ کرن می خورم

باباباآرامش روزنامه می خواندروزنامه اش راکنارمی

گذاردعینکش راازروی چشمانش برمی داردومی پرسد:بلیط

گرفتی باباجان؟نگاهم راازصفحه تلویزیون می گیرم آب دهانم

راقورت می دهم:بله،سه شنبه شب ساعت۱۱:۱۰…نگاهم رابه

صفحه تلویزیون می دهم ولی افکارم جای دیگریست باورنمی

کنم دیگرآن آدم سابق باشدصاحب پیشرفته ترین وبزرگترین

شرک واردکننده دارو تهران یاشایدهم کشورولی آن

روزها…حوراچه می کند؟….عذاب وجدان می گیرم بابت

دروغی که به کیارش گفتم شب بخیرمی گویم وبه اتاقم می

روم جلوی آیینه می ایستم انگشتربرلیانم راازدستم درمی آورم

وداخل جعبه جواهرات خاتم کاری ام می گذارم……

دسته چمدانم رامی کشم کاش زودترکارم تمام شودکه برگردم

تمام مدارک داخل پوشه ای بودکه حاج آقا به من داده بودمکان

اقامتم هتل اسپیناس پالاس بودچمدانم راتحویل بارمی دهم

سوارهواپیمامی شوم این روزهاحوصله ی شلوغی راندارم

احساس می کنم کسی کنارم می نشیندبه ناچارچشمانم راروی

هم می گذارم گوشی ام زنگ م

ی خوردنگاراست:الونگار…عصبانی است:الووزهرماردیوونه چکارکردی؟

به این مدل حرف زدنش عادت داشتم:چیو؟جیغ خفه ای می

کشد:کدوم اسکلی ازسرسفره عقدبلندمی شه؟سرم راتکیه می

دهم وباآرامش می گویم:من…..نگار:کجایی؟

….:داخل هواپیمابرم طلاق بگیرم برگردم…بی حال می

خندم… نگارحالم رومی فهمدکه دیگرادامه نمی دهد:تنهارفتی؟

عصبی می خندم:نه توقع داشتی کیارشم ببرم بهم معرفیشون

کنم؟بگم سلام آقای خجسته این شماواین کسی که

قرارشوهربشه و کیارش آقای خجسته زمانی زن ایشون بودم؟

خوبی تونگار؟خودش می فهمددیگراعصاب ندارم نگار:باشه

چراجوش میاری؟بعدشم نامزدبودید…

نفسم راکلافه رهامی کنم:حالاهرچی ….کاری نداری نگار؟

نگار:نه رسیدی خبربده….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
Zahra
2 سال قبل

عالی عزیزم😘💖

n.b 1401
2 سال قبل

کامنت اول خیلی خوب بود احسنت بهت آرمیتا جون 🖤🖤❤️❤️🖤🖤

n.b 1401
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

مرسی عزیزم 🖤🖤

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

رز سیاه قلب سیاه میدوسته هااا😛😂🍁

n.b 1401
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

😂خدم طرفدار مشکی ام …
فقدددد مشکیح 😎🖤

n.b 1401
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

اره علاقم بهش زیاده

😐😐 نه والا من از مشکی بخاطره این چیزاهش خوشم نمیاد

Darya
2 سال قبل

مثل همیشه عالی👌

اتنا واحدی
2 سال قبل

عالییی عشقمممم…
دوستت دارم ارمیتا…

اتنا واحدی
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

نه با ارمیتام…

اتنا واحدی
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

نه😂😂

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

خعلی عالی بود آرمی جونی 🏩🏅💜💓
فقط یه چیزی‌…..
چی میشه که آیدا تصمیم میگیره با کیارش ازدواج کنه ؟؟

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود خواهرییییییی💋💋💋💋❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

آریانا
آریانا
2 سال قبل

عالی بهتر از همیشه ممنون وارش جونی 💋💋💋♥️♥️♥️♥️🌹🌹
فقط کی پارت بعد رو میزاری 😘😘

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x